#خدا را فراموش نڪنید،
مرتب بسم اللہ بگویید،
با یاد و ذڪر #خدا و عمل
براے رضاے #خدا، خیلے از
مسائل حل مے شود. 🌟
🍃°┈┈••✿❣✿••┈┈°🕊
🌐@Farough_ir
#تلنگر
#خدا ۲جا به بندگانش میخندد:
زمانیکه همه دست به دست هم
میدهند تا یکی را ذلیل کنند و #خدا نمیخواهد
زمانیکه همه دست به دست هم میدهند کسی را عزیزکنندو #خدا نمیخواهد
نگاهت به خودش باشد.
#خدایا_کمک_کن_مؤمن_شویم
#خدایا_دوستت_دارم
🌐@Farough_ir
●➼┅═❧═┅┅───┄
😴😴خواب زده😴😴
سرباز ها یکی یکی از هواپیما میپریدن پایین ..
نوبت آخری که شد نپرید !
سرهنگ گفت چرا نمیپری ؟
سرباز گفت قربان مادرم دیشب خواب دیده که من چترم باز نشده !
سرهنگ با لبخندی گفت :
قربون همه مادرا بشم
بیا چتره منو بگیر
چتر من بهتره حتما باز میشه !
چتره خودت رو هم بده به من !
سرباز با چتر سرهنگ پرید و چترش باز شد ...
همینطور که آروم فرود میومد
یه هو سرهنگ از کنار دستش مثه موشک رد شد و گفت
.
.
.
ماااااااااااااادرتووو ... 😐😐😂😂😂
✅والا اگه اینجوری که به خواب اعتقاد داشتیم به خدا داشتیم الان شبی ۶جلد کتاب آسمونی بهمون نازل می شد.
🔥اینو بفهمیم خواب خوب خوبش بشارته نه وحی از طرف شخص خداوند!
💕لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا
💯أی خواب به خواب بره دینی که بخواد با خواب درست شه.
#خدا
@Farough_ir
🚫ای............مان🚫
❇️روزی بند باز مشهوری در شهر ،تصمیم میگیرد فاصله ی بین دو برج بزرگ را در حالی که رفیق خود را بر دوش دارد،طی کند....
همه ی مردم زیر طناب و دو برج بزرگ جمع شدند و همه پریشان و نگران از اینکه قرار است بند باز مشهور را از دست بدهند....
بند باز ،رفیقش را بر دوش گرفت و فاصله ی دو برج را به سلامت طی کرد ....
وقتی بندباز به سمت دیگر رسید،با بلندگو فریاد زد آیا به نظرتون من میتونم دوباره این مسیرو برگردم؟
همه فریاد زدند:بله...حتما...تو می تونی....تو یه بار تونستی،بازم می تونی بندباز پرسید:خب،حالا چند نفر از شما حاضرید روی کول من سوار شوید تا این مسیر رو طی کنیم؟؟
هیچ کس سخنی نگفت....
هیچ کس حاضر نشد سوار بر بندباز مسیر را طی کند.
در این لحظه بندباز گفت:شما همه مرا باور دارید ولی هیچ کدام به من ایمان ندارید...فرق است بین ایمان و باور...!!!
✅ما هم همینطور...
🔴تعارف نداریم که
دل بستنمون به خدا مثه درِ پرایدُ بستنِ.
هر ننه قمری میتونه فرطْ،سه سوته بازش کنه.
💕مَا لَكُمْ لَا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ
💚رفیق
😕 حواست هس آخرین دری که میزنی درِ خونه خداست؟
.
.
.
🧐راستی اصن در خونه شو میزنی؟🧐
#خدا
@Farough_ir
#گمنامے یعنی درد...
دردے #شیرین...
یعنے با #عشق یڪے شدن...
یعنے اثبات اینکه از همه چیزت براے #معشوقت گذشتے...
یعنی فقط #خدا را دیدی و #رضای او را خواستی نه تعریف و #تمجیدمردم را
گمنامی یعنی .......
اے کاش همه ے ما گمنام باشیم
#شهید_گمنام
#سلام
#صبحتون_شهدایی
@Farough_ir
#عفافگرایی
#شهید_شاهرخ_ضرغام
🍂 وقتی شاهرخ سیبیل، شهید ضرغام شد🍃
☘️صبح یکی از روزها با هم به "کاباره پل کارون" رفتیم. به محض ورود، نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سربهزیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود.
☘️با تعجب گفت: "این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!"
☘️در ظاهر، زن بسیار باحیایی بود. اما مجبور شده بود بدون #حجاب به این کار مشغول شود.
☘️شاهرخ جلوی میز رفت و گفت: "همشیره تا حالا ندیده بودمت. تازه اومدی اینجا؟! تو اصلاً قیافت به اینجور کارها و اینجور جاها نمیخوره! قبلاً چیکاره بودی؟"
☘️زن در حالی که سرش رو بالا نمیگرفت گفت: "مهین هستم. شوهرم چند وقته مرده. مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا!"
☘️شاهرخ که حسابی به رگ غیرتش برخورده بود، گفت: "همشیره راه بیفت بریم".
☘️مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با #حجاب_کامل رفت بیرون.
☘️مدتی از این ماجرا گذشت. بعدها که ماجرای مهین را از او پرسیدم، با اصرار تعریف کرد: "اون خانم یه پسر ده ساله داشت. صاحبخونه بخاطر اجاره، اثاثهاش رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک براشون اجاره کردم و به مهین خانم گفتم: بمون خونه و بچهت رو #تربیت کن؛ من اجاره و خرجی شما رو میدم!"
📚شاهرخ حر انقلاب اسلامی
✅همین عنصر #غیرت شاهرخ، باعث شد که علیرغم شرارتها و خطاهایش، به سمت #خدا برگردد. #شاهرخ از خدا خواسته بود که همۀ گذشتهاش را #پاک کند. میخواست چیزی از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر و به آرزویش هم رسید و #شهید_گمنام شد. 🍃
@Farough_ir
#بدونتعارف
بعضےوقتاخداروفراموشمیکنے
میرےسمتبندھخدا🚶🏿♂..
بعدفکرمیکنےاینبندھخداچقدر
خوبہچقدرفکرمیکنےهمیشہهست
گاهےازنمازخدامیزنےمیرسےبہبندھ
#خدا )))'!
بعدیهوهمونبندهخداتنهاتمیزاره...
الاننہخدارودارےنہبندھخدا
ولےنہرفیقخداخیلےمهربونترازاین
حرفاستهستفقطمیخواست
بهتبگہدیدےرفت!؟دیدےبندھ
خدامثلخدانیستازخداتزدےرفتے
سراغبندھفکرکردےهمیشہهست!!
دیدےکهرفتولےمنهستم🙂
@Farough_ir