eitaa logo
فریاد خوزستان
6.4هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
212 فایل
⭕️ #فریاد_خوزستان: ✅ تبلیغ، تبادل و آگهی: @jamalpor_khz 🔻 ارسال #صدای_مردم: @Adminkhz
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴آنچه باید مسئولان فرهنگی بخوانند! 🔰 : 🔷رسول مولتان کتابی است برای آنان که دغدغه فعالیت فرهنگی دارند. برای آنان که گاهی خسته می‌شوند از بی‌مهری ها، از بی امکاناتی‌ها، از سختی های راه. رسول مولتان روایت زندگی آنانی است که انقلابی بودن را برگزیدند و برای صدور انقلاب، جان دادند. 🔷آنان که بأبی انت و أمی و نفسی و مالی و اولادی را شجاعانه به تصویر کشیدند و با تمام دار و ندارشان در عرصه دفاع از اسلام و ‌انقلاب حاضر شدند آن هم در جایی دورتر از مرزهای ایران. 🔷همین که زن جوان آدم مجبور باشد با بچه های کوچک در کشوری که حتی زبانشان را نمیداند زندگی کند آن هم در اتاق های کوچک و قدیمی و کم امکاناتی که روزی چند مارمولک از سقف روی روسری اش بیوفتد برای خیلی ها کافی است تا دست از تمام فعالیت هایشان بکشند و فکر کنند سهمشان از انقلابی‌گری را ادا کرده اند و حالا این انقلاب است که مدیون آن هاست اما سیدمحمدعلی رحیمی و خانواده اش این گونه نبودند... 🔷لای ورق های کتاب رسول مولتان زندگی میکنی با لحظه لحظه سختی ها و عاشقی هایشان و یاد میگیری برای وحدت بین آنان که دوست‌دار محمد صل الله علیه وآله هستند جان دادن آسان است. 🔷به همه بخصوص مسئولین فرهنگی اکیدا توصیه می‌شود صبح ها قبل از خوردن چای اداره برگی از این کتاب را نوش جان کنند و بعد اگر اشک های شرمساری اجازه داد با لبخند به کار ارباب رجوع بپردازند.کتاب رسول مولتان، داستان زندگی شهید سید محمدعلی رحیمی، کاردار فرهنگی ایران در پاکستان است که در انفجار مرکز فرهنگی جمهوری اسلامی در شهر مولتان پاکستان به دست گروه های ضد وحدت اسلامی به شهادت رسیدند. این کتاب که به روایت همسر شهید، سرکار خانم مریم قاسمی زهد و به کوشش و قلم زینب عرفانیان می‌باشد در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.این کتاب نه همه‌ی چهره‌ی منحوس جریان تکفیر که گوشه‌ای از روزهای تولد نا مشروعش را نشان داده و پرده از جهد عاجزشان در مقابله با مخالفینشان بر می‌دارد. تاریخ نشر: اردیبهشت 1394 تعداد صفحات: 215 قطع: رقعی 💠برشی از کتاب رسول مولتان : 🔷یادم نیست چند بار مسیر بین دفتر علی و راهرو را رفتیم و بدن‌های خونی را دیدیم و برگشتیم. می‌آمدم خانه و با خودم فکر می‌کردم صحنه‌هایی که دیدم، واقعیت ندارد. برمی‌گشتم تا دوباره ببینم و مطمئن شوم. طفلک مهدی هم پا به پای من می‌آمد. حیران و سرگردان، پای برهنه روی خون‌ها، بین بدن‌های بی‌جان راه می‌رفتیم و برمی‌گشتیم خانه... ✅ اختصاصی : : http://eitaa.com/joinchat/1933312000Cd6b376f134 : Http://sapp.ir/faryad_khz : www.faryadkhz.ir