eitaa logo
فاطمی
400 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
171 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️مرحوم حاج سید احمد خمینی:هر کس بین اطاعت از مقام معظم رهبری و امام راحل تفاوت قائل باشد، در خط آمریکاست/می‌خواستند مرا در مقابل آیت الله خامنه‌ای قرار دهند توی دهانشان زدم ▪️گرامیباد 25 اسفند سالگرد رحلت و @fatemi_ar
🚨رنج ندیده ها، انقلاب را یکشبه می فروشند! 🔹آنهایی که فارغ از همه رنجها و مصیبتهای جانفرسای ستون محکم انقلاب و پابرهنه‌‏های محروم، تنها ناظر حوادث بوده‏‌اند، نباید به مسئولیت‌های کلیدی تکیه کنند، که اگر به آن جا راه پیدا کنند چه بسا را یکشبه بفروشند. 📅امام خمینی (ره) | ۶ مرداد ۱۳۶۶ 🗳 🗳
✍️ 💠 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خوندی، بسه!» 💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!» لحن محکم وقتی در لطافت کلمات می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت باز بود و ردیف اخبار که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و درافتادیم!» 💠 سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 💠 تیزی صدایش خماری را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»... ... ✍نویسنده: @fatemi_ar
✍️ 💠 صورت و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازه‌اش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه می‌کردم. از همان مقابل در اتاق، طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، می‌برم‌تون خونه!» 💠 می‌دانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و می‌ترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود. از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن خجالت می‌کشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیش‌تون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟» 💠 لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمی‌شد با اینهمه سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانواده‌اش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.» سعد تنها یکبار به من گفته بود خانواده‌اش اهل هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیش‌دستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانواده‌اش تحویل میدن، نه خانواده‌اش باید شما رو بشناسن نه کس دیگه‌ای بفهمه شما همسرش بودید!» 💠 و زخم ابوجعده هنوز روی رگ مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمی‌داره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماس‌تون می‌کنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو بودید!» قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشی‌تر از اونی هستن که فکر می‌کنید!» 💠 صندلی کنار تختم را عقب‌تر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره خبر داد :«می‌دونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشته‌ها رو تیکه تیکه کردن!» دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهسته‌تر کرد :«بیشتر دشمنی‌شون با شما ! به بهانه آزادی و و اعتراض به حکومت شروع کردن، ولی الان چند وقته تو دارن شیعه‌ها رو قتل عام می‌کنن! که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعه‌ها رو سر می‌برن و زن و دخترهای شیعه رو می‌دزدن!» 💠 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او می‌شنیدم در گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی می‌شنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش می‌کردم. روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرف‌ها روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعه‌های حمص رو فقط به‌خاطر اینکه تو خونه‌شون تربت پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیه‌های شیعه رو با هرچی و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعه‌ها رو آتیش می‌زنن تا از حمص آواره‌شون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...» 💠 غبار گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت در حق شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...» باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دنده‌تون جوش بخوره، خواهش می‌کنم این مدت به این برادر اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!» 💠 و خودم نمی‌دانستم در دلم چه‌خبر شده که بی‌اختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانی‌ام نفس می‌کشید و داغ بی‌کسی‌ام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط می‌گیرم برگردید پیش خونواده‌تون!» نمی‌دید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگی‌مون رو می‌کردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه ! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو می‌کنن!»... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گلایه از مسئولان برگزاری جشنواره فیلم فجر 🔥 این جشنواره فجر چه بود؟!؟ 🔴 از این و متدین، انتظار برگزاری چنین جشنواره ای را نداریم که به اسم ، در آن مانور بدلباسی و بدحجابی داده شود. 🔵 و همچنین حرف آن خانم داور درمورد ! ♨️ باید توی دهان آن خانم بزنند... که از بودن حرام زاده صحبت میکند... ⛔️ تو غلط می‌کنی... تو مگر کسی هستی که در این خصوص نظر بدهی؟! 🎙 استاد مسعود عالی به ما بپیوندید👇🏻 •❥🌺━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
💠 آذری جهرمی در پاسخ انتقادهای آیت‌الله از ولنگاری فضای مجازی نوشته با بومی‌سازی بسترها نمی‌تواند مانع انتشار محتوای مخرب شد. بعد هم امثال آیت الله علم‌الهدی را به درگاه الهی و امام عصر حواله داده که باید در محضرشان پاسخگو باشند❗️ چند نکته 1⃣ ولنگاری فضای مجازی به قدری برای این جریان ناموسی است که حاضرند با مواضع غیرکارشناسی خود را مضحکه کارشناسان کرده و آبرو و حیثیت خود را به باد فنا دهند. هر کاربر معمولی می‌داند که اینستاگرام اجازه انتشار محتوا درباره را نمی‌دهد. 2⃣ زبان درازی این عنصر معلوم‌الحال به دلیل کوتاهی دستگاه قضا در محاکمه اوست. 3⃣ رهاسازی فضای مجازی نقش غیرقابل انکاری در گسترش فساد و ابتذال به ویژه بین نوجوانان و جوانان دارد، از هم پاشیدن هزاران خانواده به واسطه ولنگاری فضای مجازی بر شما پوشیده نیست، تضعیف ایمان و اعتقاد مردم، اباحه گری و دهها معضل فرهنگی، خانوادگی و اخلاقی دیگر، نتایج عملکرد خسارت بار آذری‌جهرمی در توسعه منجلاب مجازی است. 🔺ماده ۲۸۶ قانون مجازات اسلامی می‌گوید: «هرکس به‌ طور گسترده مرتکب . . . دایرکردن مراکز فساد و فحشا یا معاونت در آن‌ها گردد به‌گونه‌ای که . . . سبب اشاعه فساد یا فحشا در حد وسیع گردد، مفسد فی‌الارض محسوب و به اعدام محکوم می‌گردد.» ✅ آقای قاضی‌القضات❗️ درباره چرایی عدم محاکمه این فرد، چه جوابی برای محکمه الهی آماده کرده اید⁉️ 4⃣ درباره حواله دادن به درگاه احدیت و امام حی ناظر نیز فقط می‌توان گفت: وقاحت تا کجا⁉️ ✍ نیما سعیدی #⃣ جبههٔ اسلامی در فضای مجازی `✊🏻
⬅️ فاجعۀ قتل‌عام گوهرشاد با ۱۶۰۰ شهید اثبات می‌کند که برای مسئلۀ مهم تأثیرگذاری همچون حجاب، اگر تلخی و سختی هم وجود داشته باشد، قاطبۀ اثرگذاران باید تحمل‌ش کنند! 🔺همان‌گونه که اهل کفر برای پیروزی باطل، سختی‌ها را تحمل کرده و می‌کنند! 🔺چه الآن و چه زمان رضاخان و… دفاع از مقولۀ حیاتی همچون حجاب، به دلیل تمرکز شدید کفار بر این مسئله، به همین راحتی‌ها نبوده و نیست!! ✍۳۱۳ #⃣ جبههٔ اسلامی در فضای مجازی `✊🏻
⚠️ خودمان هزینۀ گلوله‌هایی که به سمت‌مان شلیک می‌شود را پرداخت نکنیم…! #⃣ جبههٔ اسلامی در فضای مجازی
💢⭕️💢 ⭕️هر روز یه سوال⁉️ 🔹 هویدا در دادگاه انقلاب: روزی که من بر سر کار آمدم، کبریت یک قِران بود و روزی هم که سِمتم را واگذار می کردم، هنوز هم، با همان یک قِران قابل خریداری بود.⁉️ (عده ای با سوء استفاده از این که نسل جوان وضعیت دوره پهلوی را درک نکرده اند ادعاهای فراوانی را مطرح می کنند که با واقعیت ها فاصله زیادی دارد.) پاسخ در عکس نوشت👆 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
15.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ نعمتِ سال ۴۷ که خارجی‌ها نیروگاه اصفهان را می‌ساختند، حضور مهندس ایرانی‌ در نیروگاه قدغن بود و باغبانی محوطه را به ما سپرده بودند. ۴۰ سال بعد ذیل یک برنامه جامع و محدود، ایران جز ۵ سازنده برتر جهان است؛ تنها به اتکای دانش و بازوی جوانانش. پ.ن: نخستین نیروگاه کلاس F بومی ایران
🔰 بسیج یعنی... 🍃🌹🍃 یعنى آن کسى که اعلام میکند هرگاه خطرى را تهدید کند، سینه‌ی من سپر انقلاب خواهد شد. این معناى بسیج است. رهبر معظم انقلاب، ۱۳۶۸/۰۴/۰۶
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ باتوجه‌به فعالیت یگان سایبری اسرائیل برای جمع‌آوری اطلاعات ضمن حفظ آرامش مطلقاً هیچ خبری را با دیگران در فضای مجازی به اشتراک نگذارید. ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ در صورت شلیک موشک از سمت ایران، از اراضی زمینی فیلم نگیرید. مخصوصاً مردمی که در ارتفاعات هستند و دوربین‌شان تسلط بیشتری بر محیط داره ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ لطفاً این‌پیام رو پخش کنید... ⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ بانک اطلاعاتی رژیم صهیونیستی به کمک واتس‌اپ تکمیل شده است؛ لذا توصیه می‌شود فوراً نرم‌افزارهای اسرائیلی خصوصاً واتس‌اپ و اینستاگرام از گوشی‌ها حذف شود. #⃣
🇮🇷 جبههٔ  اسلامی در فضای مجازی
✊🏻