eitaa logo
فاطمی
444 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
156 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️ : حاکم جلاد در انتطار انتقام سخت مجاهدان قدس باشد 🔹 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بیانیه ای با محکوم کردن عادی سازی روابط بحرین و رژیم جعلی صهیونیستی تاکید کرد مسببان این خیانت‌ آماج خشم مقدس و انتقام سخت امت اسلامی به ویژه مردم شیعه بحرین خواهند بود. ✅‌‌کانال بصیرت را به بهترین دوستان و همکاران خود  سفارش کنید.💐 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @basirat_fa 🇮🇷www.basirat.ir
🔴 ‼️ 🔻 | سال۱۹۷۴ میلادی یاسرعرفات درسخنرانی سازمان ملل در دستی شاخه زیتون و دست دیگر اسلحه داشت. عرفات میگفت تفنگ نشان جنگ ما هست و زیتون نشان صلح ما!! ✅ همان زمان متفکری گفت: وقتی در دست عرفات زیتون را دیدم در حالی که فلسطین در اشغال اسرائیلی ها بود، فهمیدم اسلحه یاسرعرفات هم خالی است! لذا هم زیتون را از او گرفتند و هم اسلحه اش را‼️ 🖌 : آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند】 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻اگر میخوانید 🔻اگر میخواهید 🆔 | http://t.me/joinchat/AAAAAEOsJgWAqXvCnsxz-w 🆔 | eitaa.com/joinchat/796000260C5d9fc9afdd
✍️ 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 💠 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 💠 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 💠 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
⭕️ داغی که ایران سالها باید هزینه آن را بپردازد📌 ✖️میراث رضا پالانی و پسرش✖️ 🔻جدا کردن منطقه بسیار استراتژیک از به این بهانه که مرواریدهای بحرین تمام شده😳 🔻واگذاری «قصبه فیروزه» پایتخت فعلی ترکمنستان و منطقه «خلیج حسین‌قلی» طبق قرارداد ۱۹۲۱ 🔻 واگذاری ۷۰ درصد آب‌های منطقه‌ای که سرمنشا آن داخلی بوده به روسیه. 🔻 واگذاری ۸۰۰ کیلومتر مربع اراضی مرغوب شامل کوه کوچک و دامنه‌ها و اراضی اطراف آن به . 🔻 واگذاری دشت ناامید به مساحت 3 هزار کیلومتر مربع در شرق ایران به که امروزه باعث بروز مشکل بی آبی در سیستان شده. 🔻واگذاری حق کشتیرانی در به ‌جز ۵ کیلومتر از آب‌های مقابل آبادان تا خط تالوگ به . 🔺امضای قرارداد دارسی که طبق آن ۹۰ درصد نفت ایران برای و تنها ۱۰ درصد متعلق به خودش بود. 👈 واگذاری باریکه قره سو به ترکیه یک فاجعه ژئوپلتیکی برای ایران است . ⚫️ چکمه پوش بیسوادی که چادر از سر ناموس مردان کشید و روضه های امام حسین علیه السلام را تعطیل کرد، بدترین خیانت ها را به ایران کرد که تا سالهای سال اثر آن خواهد بود.