eitaa logo
فاطمی
444 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
156 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از زمانه
🔴 سخنی با برادرم ( یادداشت امروز کیهان به قلم حسین شریعتمداری) 5⃣ باید از برادر عزیزمان جناب فتاح پرسید که آیا به بازتاب اظهارات خود در رسانه‌های دشمنان تابلو‌دار نظام توجه فرموده‌اید؟ چرا برای شما که فرزند انقلاب و از مسئولان شیفته خدمت هستید، اینهمه کف و سوت می‌زنند؟! آیا غیر از این است که جنابعالی با اظهارات غیر‌واقعی خود بسیاری از پایگاه‌های نظام نظیر سپاه و ارتش را که دشمن بارها از آنها زخم‌های کاری برداشته و سیلی‌های سخت خورده است، زیر سؤال برده و با ادعاهای غیر واقعی خود به سوءاستفاده! متهم کرده‌اید؟! حتماً سخن حکیمانه و توصیه عالمانه حضرت امام(ره) را به خاطر دارید که هرگاه دشمن زبان و قلم به تمجید از شما گشود، بدانید که به خطا رفته و در زمین دشمن به کار گرفته شده‌اید. (نقل به مضمون) برادر عزیز برفرض که ادعای جنابعالی صحت داشته باشد -که ندارد- آیا اگر فلان ملک بنیاد در اختیار فلان بخش ارتش و سپاه قرار گرفته باشد سوءاستفاده شخصی شده است؟ و یا گناهی بزرگ و خطایی نابخشودنی رخ داده است؟ که در صفحه تلویزیون ظاهر می‌شوید و آنها را چنان به باد انتقاد می‌گیرید که گویی ارتش و سپاه دشمن هستند؟! 6⃣ و در خاتمه این سخن نیز گفتنی است که هنری کیسینجر افعی مار خورده آمریکایی در وصف حضرت امام رضوان الله تعالی علیه می‌گفت «او در برخورد با دشمنانش هم صادق بود» و از حضرت آقا به خاطر دارم که می‌فرمودند؛ حتی وقتی درباره دشمنان هم سخنی می‌گوئید یا مطلبی می‌نویسید توجه داشته باشید که باید در محضر خدا پاسخگو باشید. با شناختی که از آقای فتاح دارم اظهارات ایشان برایم باور کردنی نیست و این احتمال وجود دارد که ماجرای یاد شده از سوی برخی مشاوران نا‌همخوان و یا کم‌دان رقم خورده باشد! و اگر از جانب خود ایشان باشد که...! 🔹 و بالاخره برادر عزیزم آقای فتاح از میزان ارادت نگارنده به خود با خبر است و از این روی امیدوارم با مطالعه وجیزه پیش‌روی ابرو درهم نکشند و این نوشته را سخنی دلسوزانه از برادری به برادر دیگر تلقی فرمایند... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 【 : آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند】 🆔 | eitaa.com/joinchat/796000260C5d9fc9afdd 🆔 | @zamanehh
🔴 : چرا ج.ا.یران از مسلمان اویغوری در سین کیانگ چین حمایت نمیکند؟ 🔴 : ( ) 👉 از بخش اول 3⃣ اینکه ادعا میشود جمهوری اسلامی ایران هیچ واکنشی تا کنون نداشته است ادعای دقیقی نیست. رسانه های رسمی ایران بارها بر ضرورت توجه جدی به حقوق مسلمان جهان از جمله چین مطالبی نوشته اند و خبرگزاری فارس با تفکیک ایغورها با دیگر مسلمان چین تا کنون چندین گزارش منتشر کرده است. در ساحت دیپلماتیک نیز ، جناب متکی وزیرخارجه وقت در این خصوص با همتای چینی خود در آن زمان گفتگو داشت و بعد از توضیحات دولت چین و رصدبیشتر اتفاقات، جمع بندی وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران بر این شد که در خصوص حمایت از اویغورهای سین کیانگ رفتاری منطبق با راهبرد اساسی و منافع ملی داشته باشد‌ 🔹 : نیاز است تا کنیم این به معنای دیدن همه مسلمانان چین به یک چشم نیست. مسلما جریان هایی هستند که اسلام را در اولویت قرار میدهند، دست به خشونت نبرده و نمی برند و البته به آرمان های جهان اسلام نظیر قدس، پایبندند. اما حداقل در مقطع کنونی، صدای آن ها در میان جنبش های اویغور، چندان بلند نیست. 4⃣ از منظر رسانه ای نیز باید گفت: مشکل اصلی دولت چین بیشتر با افراطیون تکفیری از قوم اویغور مانند حزب اسلامی ترکستان شرقی است که جذب وهابیت شده‌اند و به هیچ صراطی مستقیم نمی‌شوند. به نظر می‌رسد که روایت شکل گرفته در اذهان بسیاری از نخبگان در کشور‌های اسلامی و غیر اسلامی، کاملا متاثر از جریان رسانه‌ای غربی است. طبیعی است که این رسانه‌ها، تمام واقعیت تحولات سین کیانگ را منتشر نکرده و قسمتی از رفتار دولت مرکزی را به عنوان حربه‌ای علیه چین –به عنوان راهبردی‌ترین رقیب غرب- در بستر عملیات روانی خود کماکان حفظ کرده اند. 🔹شایان ذکر است چین تاکنون چند تور بازدید از سین کیانگ را برای دیپلمات‌های خارجی مستقر در پکن همراه با جلسات پرسش و پاسخ برگزار کرده وحتی مجوز ورود رسانه‌ها را به اردوگاه‌های بازآموزی صادر کرده‌است. 5⃣ : البته به هر حال نمی توان چندین میلیون اویغور را یکدست دانست و مسلما بسیاری از مسلمانان چین، به ناحق مورد خشم دولت این کشور قرار می گیرند. شایسته است جمهوری اسلامی ایران با توجه به روابط حسنه ای که با چین دارد، بکوشد به نوعی قرائت های غیر بنیادگرایانه خود از دین را در سین کیانگ ترویج کند تا هم از اختلافات میان پکن و مسلمانان سین کیانگ کاسته شود و هم هیچ مسلمان مظلومی در چین، مورد آزار و اذیت قرار نگیرد. اما همه این مسائل نباید ما را به یک قضاوت یکسویه برساند. جنبش های برآمده از اویغور عمدتا در تضاد با دیدگاه های جمهوری اسلامی ایران هستند و از همین رو، تهران بازیگر مورد تائیدی در میان آن ها نمی بیند که بخواهد با اتکا بر آن در میان مسلمانان چین نقش آفرینی کند. 6⃣ در پایان دوباره تاکید و تصریح میشود در اینکه سیستم رسانه ای و حتی سیاسی چین در تعامل با قومیت ها یک سیاست بسته است شاید یک‌ واقعیت باشد. لیکن کیست که نداند که برجسته کردن تحرکات ایغورها و دایه مهربان تر از مادرشدن از سوی ترامپ و پمپئو برای ایغورهای چین و کاسبی های سیاسی غیردلسوزانه برخی ها در داخل ایران برای افراطیون اویغور (که معمولا همیشه به صورت غیرتصادفی!!!! در زمان تعاملات دیپلماتیک ایران و چین رشد پیدا میکند) بیش از آنکه انگیزه انسانی داشته باشد پشتوانه ی و انگیزه های سوء برای بازی های سیاسی دارد. 🔹 راهبرد ج ا ایران همچنان همان حمایت از مسلمان مظلوم شیعه و سنی در یمن و سوریه تا هند و کشمیر است مع الوصف در خصوص اویغورها ماجرا کاملا متفاوت است و هدف دشمن و خناسان چیز دیگری است که ناگفته برای آنکس که بخواهد ببیند پیداست!! 🖌 ( کارشناس زمانه) 【 : آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند】 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔺اگر میخواهید 🔻اگر میخوانید 🆔 | eitaa.com/joinchat/796000260C5d9fc9afdd 🆔 | @zamanehh
🌼 کانال تحلیلی به بهانه ۱۳ آبان تقدیم میکند: 🔴 | پاسخ های رهبر انقلاب به ۱۰ پرسش در مورد نسبت جمهوری اسلامی و آمریکا: 1⃣ به چه معناست؟ 🔹یعنی آن کسانی که در همه کارها مداخله می‌کنند برای حفظ منافع خود؛ حق تحمیل بر ملت ها را برای خود قائل است، پاسخگو هم به هیچ کس نیست. 2⃣ با استکبار یعنی چه؟ 🔹یعنی یک ملّتی زیر بار مداخله‌جویی و تحمیل قدرت استکبارگر نرود. 3⃣ مبارزه با استکبار چیست؟ 🔹مبارزه با استکبار در انقلاب اسلامی، یک حرکت خردمندانه و متکی به عقلانیت است. 4⃣ دشمنی آمریکا با جمهوری اسلامی چیست؟ 🔹اولین حکومتی که با حرکت مردم ایران به طور جدی مخالفت کرد، آمریکا بود... در اولین ماه‌های پیروزی انقلاب در حالی که هنوز سفارت آمریکا در ایران باز بود، مجلس سنای آمریکا یک قطعنامه شدید اللحنی علیه جمهوری اسلامی صادر کرد... 5⃣ دعوای جمهوری اسلامی با دنیای استکبار و آمریکا بر سر چیست؟ 🔹رژیم ایالات متحده آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، داعیه ابرقدرتی مطلق دنیا را داشت... در حساس ترین نقطه، انقلاب اسلامی در ایران به وجود آمد که مهم‌ترین شعارش مقابله با ظلم و استکبار بود... از یک چنین نقطه‌ای آمریکایی‌ها بیرون رانده شدند. 6⃣ جمهوری اسلامی به دنبال چیست؟ 🔹جمهوری اسلامی دنبال استقلال، آزادی، منافع ملی و پیشرفت علم و فناوری در کشور است؛ اینها حقوق این ملت است. 7⃣ فعلی ما در مبارزه با استکبار چگونه است؟ 🔹دست ما پر است؛ ما فکر درست داریم. امروز جمهوری اسلامی هم سلاح دارد، هم پول دارد، هم علم و فناوری دارد، هم قدرت ساخت دارد، هم اعتبار دارد، هم میلیون‌ها استعداد دارد. 8⃣ این مبارزه چه خواهد بود؟ 🔹پایان این راه، بن بست برای رژیم طاغوت و استکبارگر آمریکاست. 9⃣ برای پیروزی چه شرایطی لازم است؟ 🔹باید مراقب بود؛ باید فهمید که چالش هست. اگر دچار نفهمی و راحت طلبی شدیم، شکست می‌خوریم. اگر متکی به خدا و دین خدا بودید، قطعاً پیروز می‌شوید. 🖌 | مبارزه با استکبار تعطیل پذیر نیست؛ این جزو مبانی انقلاب است... خودتان را آماده کنید برای ادامه مبارزه با استکبار! ‌‌↶【 : محفل تحلیلی نخبگان 】↷ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔻
❤️(هوالعشق)❤️ 🌹🌺 از اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم کریم اهل بیت(علیه‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم😌 :حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه ❤️ نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات می‌شم!»😍 دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. مردم همه با پرچم‌های یاحسین و یا قمر بنی هاشم برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد.🌺 بیش از هشتاد روز مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم.🌹🍃 🌸🍃 @fatemi_ar
✍️ 💠 دو ماشین نظامی و عده‌ای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمی‌شد حلقه شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم می‌دود. آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه می‌درخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس‌نفس افتاد :«زینب اومده!» 💠 یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم را می‌گوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم می‌پیچید :«تمام منطقه تو محاصره‌اس! نمی‌دونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!» بی‌اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و به‌خدا حس می‌کردم با همان لب‌های خونی به رویم می‌خندد و انگار به عشق سربازی با همان بدن پاره‌پاره پَرپَر می‌زد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!» 💠 را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی‌اش را در سرمای صبح با چفیه‌ای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمه‌ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به ، گرای مسیر حمله را می‌داد. از طنین صدایش پیدا بود تمام هستی‌اش برای دفاع از حرم (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد. 💠 ما چند زن گوشه حرم دست به دامن (علیهاالسلام) و خط آتش در دست بود که تنها چند ساعت بعد محاصره شکست، معبری در کوچه‌های زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال‌های بعد بود تا چهار سال بعد که آزاد شد. در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بی‌امان تکفیری‌ها و ارتش آزاد و داعش، در ماندیم و بهترین برکت زندگی‌مان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند. 💠 حالا دل کندن از حرم (علیهاالسلام) سخت شده بود و بی‌تاب حرم (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری‌ها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دل‌مان را زیر و رو کرده بود. محافظت از حرم (علیهاالسلام) در داریا با حزب‌الله بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای به زیارت برویم. 💠 فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و می‌دیدم قلب نگاهش برای حرم (علیهاالسلام) می‌لرزد تا لحظه‌ای که وارد داریا شدیم. از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود. 💠 با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، می‌توانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کرده‌اند و مصطفی دیگر نمی‌خواست آن صحنه را ببیند که ورودی رو به جوان محافظ‌مان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟» دیدن حرمی که به ظلم زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمی‌خوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!» 💠 و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که (علیه‌السلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای و تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، (علیه‌السلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!» و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری (علیه‌السلام) را به چشم خود ببینیم. 💠 بر اثر اصابت خمپاره‌ای، گنبد از کمر شکسته و با همه میله‌های مفتولی و لایه‌های بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دست‌شان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود. مصطفی شب‌های زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون (علیهاالسلام) می‌دانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم بمونیم بعد برگردیم ؟» 💠 دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق (علیهاالسلام) و (علیهاالسلام) می‌تپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا می‌مونیم و به کوری چشم و بقیه تکفیری‌ها این رو دوباره می‌سازیم ان‌شاءالله!»... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
✍️ 💠 نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ را روی زمین دیدم. وقتی مقابلش رسیدم تازه گوشه سمت راست پیشانی و چشمش را دیدم که از خون پر شده و باریکه ای از خون تا روی پیراهن سپیدش جاری بود که وحشتزده صدایش زدم. تا آن لحظه حضورم را حس نکرده بود که تازه چشمانش را باز کرد و نگاهم کرد، دلخوری نگاهش از پشت پرده خون هم به خوبی پیدا بود! انگار می خواست با همین نگاه خونین به رخم بکشد که جراحت هایی که بر جانش زدم از زخمی که پیشانی اش را شکسته، بیشتر آتشش زده است که اینطور دلشکسته نگاهم می کرد. 💠 هنوز از تب و تاب درگیری با بچه ها، نفس نفس می زد و دیگر حرفی با من نداشت که حتی نگاهش را از چشمانم پس گرفت، دستش را از روی میز برداشت و با قامتی شکسته از دفتر بیرون رفت... ▫️▪️▫️ 💠 آن نفس نفس زدن ها، آخرین حرارتی بود که از احساسش در آن سالها به خاطرم مانده بود تا امشب که باز کنار پیکر غرق خونش، نجوای نفس هایش را شنیدم. تمام آن لحظات سخت ده سال پیش، به فاصله یک نفس سختی که با خِس خِس از میان حنجره خونینش بالا می آمد، از دلم گذشت و دوباره جگرم را خون کرد. انگار من هم جانی به تنم نمانده بود که با چشمانی خیس و خمار از عشقش تنها نگاهش می کردم. چهره اش همیشه زیبا و دیدنی بود، اما در تاریکی این شب و در آخرین لحظه های حضورش در این عالَم، آیینه صورتش زیر حریری از خون طوری می درخشید که دلم نمی آمد لحظه ای از تماشایش دست بردارم. 💠 ده سال پیش بر سر بازی کثیفی که عده از کشورم با عروسک گردانی ما دانشجوها به راه انداختند، عشقم را از دست دادم و امشب با نقشه شوم دیگری، عشقم را کشتند. در میان همهمه مردمی که مدام با اورژانس تماس می گرفتند و کسی جرأت نداشت او را به بیمارستان برساند، من سرم را کنار سرش به دیوار نهاده و همچنان حسرت احساس پاکش را می خوردم که از دستم رفت. 💠 مثل دیگران تقلّایی نمی کردم چون کنار شیشه ماشین خودم به قدری با قمه او را زده بودند که می دانستم این نفس های آخرش خواهد بود و همین هم شد. زیرلب زمزمه ای کرد که نفهمیدم و مثل گُلی که از ساقه شکسته باشد، روی زمین افتاد. اینبار هم او را غریب گیر آوردند و مظلومانه زدند، مثل ده سال پیش در دانشکده، مثل همه ها و بچه مذهبی هایی که ده سال پیش در جریانات ، غریبانه و مظلومانه شدند. 💠 آن سال من وقتی به خود آمدم و فهمیدم بازی خورده ام که دیگر دیر شده بود، که دیگر عشقم رهایم کرده بود و امشب هم وقتی او را شناختم که دیگر از نفس افتاده بود. من باز هم دیر فهمیدم، باز هم دیر رسیدم و باز عشق پاکم از میان دستانم پر کشید و رفت... ▫️▪️▫️ 💠 حالا بیش از سه ماه از آن شب می گذرد و دیگری در پیش است. در این ده سال گذشته از آشوب های و در این سه ماه گذشته از اغتشاشات بنزینی ، نمی دانم چند مَهدی مثل مَهدی من به خاک افتادند تا با خون پاک شان، نقش نحس و نجس را از دامن کشورم پاک کنند، اما حداقل میدانم که تنها چهل روز از شهادت مردی گذشته که عشق این ملت بود. فاصله مظلومانه مَهدی پیش چشمانم تا داغ رفتن ، دو ماه هم نشد و همین مُهر داغ هایی که پی در پی بر پیشانی قلبم نشسته برایم بس است تا دیگر نخورم. 💠 بگذار بگویند انتخابات است، بگذار مدام با واژه های و بازی کنند و به خیال شان را در برابر قرار دهند؛ انگار پس از شهادت ، به راستی بیشه را خالی ز شیران دیده اند که دوباره هوایی شده اند! امروز وقتی می بینم انتخاباتی شان همانی است که سال 88 صحنه گردان اغتشاشات بود، وقتی می بینم هنوز از تَکرار خط می گیرند که آن روزها و هنوز ارباب فتنه است، وقتی می بینم همچنان لقلقه زبان منتخب شان سلام بر خاتمی، حمله به و سیستم انتخابات کشور و مخالفت صریح با نصّ است، چرا باور نکنم که دوباره آتش بیار معرکه ای دیگر شده اند و اگر کار به دست این ها باشد، باز هم باید مَهدی های زیادی را به پای فتنه های شان فدا کنیم تا باقی بماند؟ 💠 هنوز دلم از درد دوری مَهدی در همه این سال ها می سوزد! هنوز از آن شبی که در پهلویم غریبانه جان داد، آتشی به جانم افتاده که آرامش ندارد! به خدا همچنان از داغ فراق حاج قاسم پَرپَر می زنم و از آن روزی که پس از شهادت سردار، باز هم حرف از با زد، پیر شدم! پس به خدا دیگر به این جماعت نخواهم داد، انگشت من نه از جوهر که از خون شهیدانم سرخ است و این انگشت را جز به نام که پاسدار ایران باشند، بر برگه رأی نخواهم زد. ✍️نویسنده: @fatemi_ar
* * * * * ،✔️راوی محمد عاطفه مند شهادت مجید داغ بزرگی برای لشکر فجر بود .برای فرمانده حاج نبی رودکی ، برای حاج قاسم سلطان آبادی و برای همه بچه ها. مجید از همان اول برای شهادت آمده بود از ایستگاه ۷ آبادان تا والفجر ده که به آرزویش رسید .کمترین حق شهادت بود و راستی سهم پرنده از خلقت پرواز است و بس. روزی که این اتفاق افتاد از من پنهان می کردند .چون من با مجید رابطه نزدیکی داشتم .حتی شیراز هم که بود مرتب می آمد منزل ما با بچه ها بازی میکرد .هیچ وقت هم نشد که دست خالی بیاد .هرچی میگفتم این کارو نکن میگفت نه به بچه ها باید محبت کرد .بچه ها هم دوستش داشتند. آن روز من جلو بودم یعنی رفته بودم برای بچه هایی که می خواهند عملیات کنند سنگر بزنم .نزدیکای صبح برگشتم اول بنائیان را دیدم همین طور که بیسیم دستش بود اشک می ریخت چیزی نگفتم . رفتم جلوتر دیدم حاج قاسم سلطان آبادی سرش را گذاشته روی ستون سنگر و مثل بارون گریه میکنه . خلاصه هر کی اونجا بود درحال گریه کردن بود تا اینکه شهید خورشیدی را دیدم مسئول تخریب. اون بنده خدا از رابطه دوستی ما خبر نداشت و سریع گفت سپاسی شهید شده . وا رفتم احساس می‌کردم رنگ چهره ام داره عوض میشه .چند دقیقه مات و مبهوت بودم و نمیتونستم گریه کنم. اتفاقاً روز قبلش به اتفاق سردار رفاهیت و کریم عبداللهی ماشین را پر از مهمات کردیم و رفتیم جلو از ملخ خور . با اینکه جاده توی تیر مستقیم تانک بود گلوله مثل بارون میریزه روی سرمون شکر خدا تونستیم سالم برسیم به سه تپان . من اول سراغ مجید را گرفتم و گفتند اونجاست با دست اشاره کردند رفتن سنگر نصف و نیمه ای بود. مجید اونجا نشسته بود درست روی ارتفاع سه تپان. آن مجیدی که من میشناختم نبود .به دلم برات شد که مجید حتما خبری از خودش داره. نورانیتی به هم زده بود عجیب . البته وقتی ما را دید خیلی خوشحالی کرد .بلافاصله حاج نبی زنگ زد که حاج مجید را بیارید عقب کارش دارم. ناراحت شد و گفت :چیکارم دارن ؟ بالاخره با تویوتا برگشتیم عقب. اون سه نفر جلو نشستند و من عقب نشستم تو راه برگشت به من نگاه کرد از پشت شیشه. من هم گفتم حاجی برات آیت الکرسی خوندم. خندید. اونجا هم تا ما به بچه های سری زدیم مجید دستوری از حاج نبی رو گرفته بود و اومده بود جلو اصلاً معژل نکرده بود. خودش میدونست که باید سر میعاد حاضر باشه . عجب روزی بود .خلاصه چقدر گریه کردم .اگر برادرم شهید شده انقدر ناراحت نمیشدم. آمدم ایثارگران جنازه حاجی اونجا بود. من ساعتها سرمو گذاشتم روی سینه اش و زار زدم. بچه های تعاون ده بار منو از جنازه جدا کردند بعد منو بردن تاکتیکی. با حاج قاسم سلطان آبادی بودیم. تا صبح خوابمون نبرد .فقط گریه میکردیم .حالت قشنگ مجید، سنگر کوچک سنگ چین شده، فرشته هایی که گرد اون سنگر پر می زدند تصویر جلوی چشمامون بود. روح‌ مطهر شهید حاج مجید سپاسی صلوات