eitaa logo
فاطمی
444 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
156 فایل
تاسیس : ۹۹/۰۳/۲۷ ارتباط با مدیر کانال 👈 @farezva
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 گنبد روشن در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراه‌مان آمده است. بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!» 💠 باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!» نگاهم در حدقه چشمانم از می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!» 💠 دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!» از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟» 💠 دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!» چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه رو میده و عقدت می‌کنه!» 💠 نغمه از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. 💠 عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!» 💠 می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!» 💠 دیگر صدای ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای ، خلوت صحن و حرم را شکست... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
✍️ 💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو می‌دویدند خودم را روی زمین می‌کشیدم بلکه راه پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم‌خیز می‌شدم و حس می‌کردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین می‌شدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار می‌کردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده‌ام افتاده و تلاش می‌کردم با صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ می‌زدم تا بلاخره از خارج شدم. 💠 در خیابانی که نمی‌دانستم به کجا می‌رود خودم را می‌کشیدم، باورم نمی‌شد رها شده باشم و می‌ترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی می‌رفتم و قدمی می‌چرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم‌هایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار می‌زدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمی‌کردم برگردم و دیگر نمی‌خواستم شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم. 💠 پاهایم به هم می‌پیچید و هر چه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر می‌شد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدم‌هایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان‌های گِلی نقش زمین می‌شدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی‌ام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار می‌کنی؟» 💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشده‌های آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعده‌ای؟» گوشه هنوز روی صورتم مانده و چهره‌ام به‌درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه‌شب به‌روشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. 💠 خط پیشانی‌ام دلش را سوزانده و خیال می‌کرد وهابی‌ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید. چشمان روشنش مثل آینه می‌درخشید و همین آینه از دیدن شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چی‌کار می‌کنید؟» 💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی‌شد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار می‌کردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمی‌دانست با این دختر میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر می‌زد بلکه کمکی پیدا کند. می‌ترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب‌تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی‌واهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم. 💠 احساس می‌کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکسته که زیرلب ناله می‌زدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین می‌کشیدم. بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بی‌صدا گریه می‌کردم. 💠 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان‌های تاریک را طی می‌کردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم می‌چسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای اومده بودید حرم؟» صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگی‌ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم می‌لرزید :«می‌خواید بریم بیمارستان؟» ماه‌ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...» 💠 به سمتم برنمی‌گشت و از همان نیم‌رخ صورتش خجالت می‌کشیدم که ناله‌اش در گوشم مانده و او به رخم نمی‌کشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش زد و باز برایم بی‌قراری می‌کرد :«خواهرم! الان کجا می‌خواید برسونیم‌تون؟» خبر نداشت شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید می‌دانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟» 💠 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمی‌کشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو کسی کشته شد؟»... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
۱۱۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚✨ دگر هیچ... ✨✨✨ مائيم و رخ يار دل آرام و دگر هيچ ما راست همين حاصل ايام و دگر هيچ اي زاهد بيچاره كه داري هوس حور اي واي تو و آن هوس خام و دگر هيچ خواهي كه زني گام به اميد وصالش بايد گذري اولاً از كام و دگر هيچ ازخدمت نفست ببُر اي دوست كه اين دون گرگي است كه هرگز نشود رام و دگر هيچ يارب چه توان گفت مر اين مرده دلان را كاينها كه شما راست بود دام و دگر هيچ خواهي گذرد صيت تو از مشرق و مغرب مي باش يكي بنده گمنام و دگر هيچ از پرتو جام و رخ ساقي به سحرها « نجم» است فروزان به بروبام و دگر هيچ ✨✨✨ ┈•✾• 🍂🍁🍂•✾•┈ قدّس‌سرّه @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨نقش و حرمت مادر اسلام اگر روی نقش مادر و حرمت مادر در درون خانواده تکیه می‌کند؛ یا روی نقش زن و تاثیر زن و حقوق زن و وظایف و محدودیت‌های زن در داخل خانواده تکیه می‌کند. به هیچ وجه به معنای این نیست که زن را از شرکت در مسائل اجتماعی و دخالت در مبارزات و فعالیت‌های عمومی مردم منع کند. عده‌ای بد و یاکج فهمیدند. یک عده‌ی مغرض هم از این کج فهمی استفاده کردند. کانه یا باید زن مادر خوب و همسر خوبی باشد یا باید در تلاش‌ها و فعالیت‌های اجتماعی شرکت کند. قضیه این‌طوری نیست هم باید مادر خوب و همسر خوبی باشد هم در فعالیت‌های اجتماعی شرکت کند. ((فاطمه زهرا سلام الله علیها مظهر چنین جمعی‌است جمع بین شئون مختلف.)) بیانات رهبر معظِم انقلاب ۱۳۸۴/۵/۵ @fatemi_ar
اطلاعاتی درباره انسداد روده بزرگ | انسداد روده بزرگ باعث می‌شه گاز یا مدفوع نتونن از بدن خارج بشن، انسداد روده بزرگ می‌تونه روده رو کامل یا نسبتا مسدود کنه، ممکنه پاره بشه و عفونتی مرگ‌آور ایجاد کنه. @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحانه خبری 🔺در بسته خبری پیش رو، مهم‌ترین اخبار ۲۴ ساعت گذشته را با هم مرور می‌کنیم. این صبحانه خبری مفید و مختصر را بخوانید. 🔵 سردار جلالی: دولت روحانی ‌"جنگ سایبری" را انکار می‌کرد رئیس سازمان پدافند غیرعامل در سفر به قم: در دولت گذشته که دولت عبرت بود متاسفانه شاهد بودیم که موضوع جنگ سایبری انکار و مدیریت فضای مجازی جای خود را به ولنگاری مدیریتی داده بود. توسعه شبکه ملی اطلاعات به طور مطلوب در دولت پیشین عملیاتی نشد. متاسفانه طی هشت سال گذشته از منظر پدافند غیرعامل آسیب‌های جدی به کشور وارد شده است. 🔵 خطیب: اطلاعات حمله سایبری به مردم ارائه می‌شود وزیر اطلاعات: آن چه مربوط به سلامت، امنیت و رفاه مردم است باید در اختیار آنان قرار گیرد و مسئولان اطلاع‌رسانی بهنگام را وظیفه خود می‌دانند. اطلاعات کامل مربوط به داخلی بودن یا خارجی بودن عوامل این رویداد به مردم ارائه خواهد شد. 🔵 وندی شرمن: می‌خواستیم غنی‌سازی ایران را تا ابد تعطیل کنیم «وندی شرمن»، معاون وزیر خارجه آمریکا در مصاحبه‌ای تصریح کرده که دولت‌های آمریکا به دنبال تعطیل کردن کل برنامه غنی‌سازی ایران بوده‌اند اما «باراک اوباما» به این درک رسیده بود که نمی‌توان کاری کرد تا ایرانی‌ها دانشی را که آموخته‌اند از یاد ببرند. 🔵 رئیسی: مهم‌ترین وظیفه خودم در مقطع فعلی را رفع دغدغه مردم و جوانان در زمینه اشتغال می‌دانم رئیس جمهور با بیان اینکه مهم‌ترین وظیفه خودم را در مقطع فعلی رفع دغدغه مردم و جوانان در زمینه اشتغال می‌دانم، گفت: مردم برای رفع مشکلات خود و از جمله بیکاری به دولت امید بسته‌اند و باید کاری کنیم که این امیدها افزون شوند، نه اینکه تبدیل به یأس و ناامیدی شود. 🔵 پیشنهاد ایران درباره خلع سلاح هسته‌ای در کمیته مجمع عمومی تصویب شد قطعنامه دوسالانه پیشنهادی ایران با عنوان «پیگیری اجرای تعهدات توافق شده در کنفرانس‌های بازنگری دولت‌های عضو ان.پی.تی در سال‌های ۱۹۹۵، ۲۰۰۰ و ۲۰۱۰» در کمیته یک مجمع عمومی سازمان ملل به تصویب رسید. این قطعنامه از کشورهای هسته‌ای عضو معاهده ان.پی.تی می‌خواهد به اقدامات لازم جهت اجرای تعهداتشان مبنی بر انهدام کامل زرادخانه تسلیحات اتمی خود بر اساس اصول شفافیت، برگشت‌ناپذیری و نظارت بین‌المللی سرعت ببخشند. قرار است این قطعنامه حدود یک ماه دیگر به صحن مجمع عمومی سازمان ملل ارائه و در آنجا به صورت نهایی به تصویب برسد. 🔵 وزیر کشور: دشمن برای آبان برنامه‌ریزی کرده وحیدی، وزیر کشور به نگرانی مردم نسبت به قضیه بنزین اشاره کرد و افزود: دشمن برای آبان ماه برنامه‌ریزی کرده و این آغاز آن قلمداد می‌شود اما مردم با بصیرت و احساس امیدی که در آنها ایجاد شده، می‌بینند که رئیس جمهور می‌خواهد راه جدیدی را ایجاد کند و این امر سبب ایجاد اعتماد و آرامش در جامعه شده است. 🔵 حبس ۴ ساله برای عضو گروهک الاحوازیه دادگاه روتردام هلند یکی از اعضای گروهک تروریستی الاحوازیه را به دلیل مقدمه‌چینی و تأمین مالی حملات تروریستی در ایران مجرم شناخت و به تحمل چهار سال حبس محکوم کرد. 🔵 واکنش روسیه به اظهارات امیرعبداللهیان اولیانوف، مذاکره کننده ارشد روسیه گفت: به نظرات امیرعبداللهیان احترام می گذاریم، اما در مذاکرات وین هیچ بن بستی اتفاق نیافتاده بود. 🔵 فوت ۱۵۹ بیمار کرونایی دیگر در شبانه روز گذشته ۱۵۹ بیمار کووید۱۹ جان باختند و ۱۱۴۰۹ بیمار جدید دیگر نیز شناسایی شدند. 🔵 طرح ورود بانوان به ورزشگاه ها در مجلس دبیرکل فدراسیون فوتبال گفت: طرح ورود بانوان به ورزشگاه به مجلس ارائه شده و در صورت تصویب، حضور بانوان در ورزشگاه‌ها آزاد می‌شود. 🔵 پناهنده شدن بوکسور ایرانی به آلمان امید احمدی صفا، بوکسور ایرانی به آلمان پناهنده شد. او با وجود صعود به فینال مسابقات جهانی در ایتالیا، در رقابت نهایی حاضر نشد. @fatemi_ar
🌹|شهید مدافع حرم حسین رضایی ✍️ عشق خانواده ▫️پدر علاقه شدیدی به مادرم داشت. بعد از شهادتش، از همرزمانش شنیدیم که وابستگی بیش از حدی به خانواده‌اش داشت و همیشه دوست داشتند راز این دلبستگی را بدانند. این علاقه حتی در بین همرزمانش در سوریه هم پیچیده بود. همیشه به ما سفارش می‌کرد که به مادرتان احترام بگذارید و دست و پای مادرتان را ببوسید. دوستت دارم را خیلی به مادرم می‌گفت. @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجمع دانشجویان دانشگاه‌های تهران 🔺 تجمع دانشجویان دانشگاه‌های تهران و امیرکبیر و جنبش عدالت‌خواه دانشجویی در محل نماز جمعه تهران 🔹 در اعتراض به رویه‌های فعلی نماز جمعه‌های کشور و شورای سیاست گذاری ائمه جمعه @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عدالتخواهی را مصداقی نکنید 🔺رهبر معظم انقلاب: 🔹 گفتمان عدالتخواهی را فریاد کنید؛ اما انتقاد شخصی و مصداق‌سازی نکنید. وقتی شما روی یک مصداق تکیه می‌کنید، اولاً احتمال دارد اشتباه کرده باشید؛ من می‌بینم دیگر 🔹 من مواردی را مشاهده می‌کنم... که روی یک مصداق خاصی تکیه می‌کنند؛ یا به‌عنوان فساد، یا به عنوان کجروی سیاسی، یا به‌عنوان خط و خطوط غلط. 🔹بنده مثلاً اتفاقاً از جریان اطلاع دارم و میبینم اینجوری نیست و آن کسی که این حرف را زده، از قضیه اطلاع نداشته است. 🔹 بنابراین وقتی شما روی شخص و مصداق تکیه می‌کنید، احتمال اشتباه هست... ✅ @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی‌های شاد و پرانرژی با حلقه‌های رنگی! البته جای همه اینا می‌تونید روی زمین با گچ دایره بکشید یا داخل خونه با چسب علامت بزنید😍 @fatemi_ar
⭕اطلاعیه وزارت بهداشت در مورد واکسیناسیون مادران باردار 🔸وزارت بهداشت: 🔹واکسن سینوفارم ویروس غیر فعال است و بنا به توصیه سازمان جهانی بهداشت به مادران باردار قابل تزریق است. 🔹ترجیحا واکسیناسیون بعد از هفته دوازدهم بارداری انجام شود. @fatemi_ar
۱۱۳
امیر عباس صفدری ۵ساله ۱۱۴
خبرهای چندخطی 🔴 فوتی ۱۲۳ بیمار مبتلا به کووید۱۹ و شناسایی ۹هزار و ۸۹۳ بیمار جدید در شبانه روز گذشته 🔸شمار مبتلایان به کرونا در جهان به ۲۴۶ میلیون و ۲۷۵ هزار و ۶۰۹ نفر و شمار جان باختگان نیز به ۴ میلیون و ۹۹۶ هزار و ۴۳۹ نفر رسید 🔸واکسن‌های سینوفارم و پاستوکووک که در حال حاضر به نوجوانان بین ۱۲ تا ۱۸ سال تزریق می شود، دارای مستندات کافی علمی بین‌المللی هستند. 🔸 قمی‌ها کمترین استقبال از واکسن کرونا را داشتند. عضو علمی کمیته مقابله با کرونا: ۹۰ درصد مرگ و میرهای هم اکنون به خاطر عدم تزریق واکسن است. 🔸رئیس پلیس راهور تهران:آلودگی هوا به مراتب خطرناک تر از کرونا است.سالیانه ۴ هزار نفر به صورت مستقیم و غیر مستقیم جان خود را به دلیل آلودگی هوا از دست می‌دهند . 🔸رییس جمهور امروز برای بررسی وضعیت زلزله زدگان شهرستان اندیکا وارد به خوزستان رفت 🔸 در پی وقوع زمین لرزه در اندیکا بیش از ۱۹۵۰ واحد مسکونی در این منطقه نیاز به نوسازی یا بازسازی دارند. 🔸پلیس فتای ناجا نسبت به کلاهبرداری از شهروندان با پیامک واریز اشتباه یا بازگشت وجه هشدارداد. 🔸معاون وزیر راه و شهرسازی: پرداخت وام ودیعه مسکن تا پایان سال ادامه دارد. 🔸 خطیب نماز جمعه تهران: جای وام بدون بهره در بانک‌های کشور خالی است. در اصل ۴۳ قانون اساسی به تأمین وام‌های بدون بهره اشاره شده 🔸عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس:‌ ایده مالیات بر مهریه برای کنترل مهریه‌های نجومی 🔸ایران درودی، نقاش پیشکسوت صبح امروز در سن ۸۵ سالگی دار فانی را وداع گفت. 🔸 آمریکا: آماده‌ایم با حُسن‌‌‏نیت با ایران مذاکره کنیم. سیگنال‌های مثبتی از ایران گرفته ایم، لازم است صبر کنیم. 🔸ارتش ترکیه شمال سوریه را هدف حملات خمپاره‌ای قرار داد. منابع سوری: ترکیه آماده انجام دو عملیات نظامی در سوریه می‌شود 🔸پادشاه اردن: اقدامات یکجانبه اسرائیل موجب بی‌ثباتی منطقه خواهد شد 🔸گروهی از دانشمندان در مطالعه اخیرشان اظهار کرده‌اند انسان‌ها به زودی می‌توانند با نهنگ‌ها صحبت کنند . 🔸 بلیت‌فروشی مبارزه کشتی آزاد آمریکا و ایران شروع شده است و انتظار می‌رود تمام ۲۷ هزار بلیت‌ ها از قبل به پایان برسد ⚽️ طارمی بازیکن منتخب هفته فیفا ⚽️ گل اللهیار صیادمنش مهاجم ایرانی زوریا اوکراین به زسکا صوفیه به عنوان بهترین گل هفته لیگ اروپا انتخاب شد. ⚽️ وعده پرسر و صدای برانکو؛ وداع پروفسور با تیم ملی عمان اگر در بازی پیش رو مقابل چین شکست بخورد ⚽️ ژاوی به یک شرط سرمربی بارسلونا می شود. رضایت قطری ها برای فسخ قراردادش با السد @fatemi_ar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺درگیری شجاعانه خبرنگار فلسطینی با نظامی صهیونیست در جنوب نابلس ــــــــــــــــــــ @fatemi_ar
آیا امام‌جمعه، قاضی است؟ 🔺«قضاوت» و «امامت جمعه»، از جمله شؤون «امام جامعه اسلامی» است که ایشان، غالبا این دو وظیفه را به افراد دیگر تفویض می کند. 🔹به عبارت دیگر امامان جمعه‌ای که از سوی ولی فقیه اجازه اقامه نماز جمعه را دارند، طبعا شآن قضاوت ندارند و اگر با مصداق فساد یا تخلفی مواجه شوند، باید اسناد آن را به جایگاهی که از سوی ولی فقیه، اذن قضاوت دارد(مانند قوه قضاییه) ارجاع دهند و البته برای اجرای عدالت و حکم قضایی پیگیری و روشنگری کنند. 🔹 به همین جهت ورود مصداقی و انتساب فساد به افراد، توسط امام جمعه یا دیگران بصورت عمومی و پیش از حکم قاضی، مجاز نیست و طبعا اگر فردی بدون حکم قطعی محکمه، در تریبونی متهم به فساد شود باید به او از همان تریبون اجازه دفاع داده شود، حتی اگر واقعا مفسد باشد! 🔹بنابراین اگر امام علی علیه السلام و یا در مراتب بعدی رهبر معظم انقلاب در نماز جمعه وارد مصداق های فساد شده و دستوراتی می دهند، بخاطر این است که شؤون قضاوت، اجرا و افتاء، علاوه بر جایگاه امامت جمعه، در ایشان جمع است و این را نباید با کسی مانند امام‌جمعه که فقط یکی از شؤون امامت به او تفویض شده مقایسه کرد. 🔻 بنابراین اکنون به روشنی می توان به پرسشهای زیر پاسخ داد: 🔸آیا نماز جمعه جای عدالتخواهی است؟ بله حتما 🔸آیا امام جمعه باید عدالتخواه باشد؟ بله حتما 🔸آیا پیگیری کامل مصادیق فساد، از وظایف امام جمعه هست؟ بله حتما 🔸آیا بیان مصداق فساد در نماز جمعه صحیح هست؟ بله و نه ! یعنی: 🔻اگر در مورد فسادی، حکمی توسط دستگاه قضایی صادر شده اما اجرا نمی‌شود یا مفسدی با قلدری مانع اجرای آن می گردد، پیگیری و حتی اعلام امام جمعه از تریبون برای انجام حکم لازم است. 🔻اما اگر حکمی صادر نشده و صرفاً امام جمعه یا برخی از افراد و جریان‌ها معتقدند که فسادی رخ داده است، تشخیص امام جمعه یا سایر افراد دغدغه‌مند، نمی توانند ملاک قطعی فساد باشد. 🔻زیرا اگر بنا باشد انتساب فساد و بزه به افراد، از مسیری به جز حکم قاضی و با تشخیص فلان فرد یا گروه باشد، آنارشیسم حاصل از این جنگل تشخیص‌ها، فساد عظیمی را در جامعه ایجاد می کند! 🔹پ.ن۱: ممکن است معدودی اساسا کلیت صلاحیت دستگاه‌های امنیتی و قضایی را قبول نداشته باشند و راه اصلاح را فقط تشخیص خودشان از فساد بدانند، در این صورت آیا فاصله‌ای با براندازی عملی، باقی می‌ماند؟ 🔹پ.ن۲: عدالت، فقط سلبی و به قول بعضی، گردن شکستن و داغ و درفش نیست؛ عدالت در بسیاری از اوقات جنبه ایجابی دارد و انجام اقدامات تشویقی و انگیزه بخش نیر بخش مهمی از اجرای عدالت است. ✍حمیدرضا ابراهیمی @fatemi_ar
✍️ 💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :«الان همسرتون کجاست؟ می‌خواید باهاش تماس بگیرید؟» شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت می‌کشیدم اقرار کنم اکنون عازم و در راه پیوستن به است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :«اونا می‌خواستن همه رو بکشن...» 💠 فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمی‌خواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :«هیچ غلطی نتونستن بکنن!» جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگی‌ام شک کرده بود و مصطفی می‌خواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :«از چند وقت پیش که به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم (علیهاالسلام) دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلاف‌شون کردیم!» 💠 و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :«فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!» یادم مانده بود از است، باورم نمی‌شد برای دفاع از مقدسات وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :«درسته ما داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به برسه!» 💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین‌زبانی ادامه داد :«خیال کردن می‌تونن با این کارا بین ما و شما اختلاف بندازن! از وقتی می‌بینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما ، وحشی‌تر شدن!» اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش می‌چشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!» 💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش می‌کردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندان‌هایم را به هم فشار می‌دادم تا ناله‌ام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!» چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی می‌لرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه‌ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگی‌ام کشیدم. 💠 خون پیشانی‌ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه‌ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمک‌تون می‌کنم!» در برابر محبت بی‌ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی‌کسی‌ام را حس می‌کرد که بی‌پرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟» و من امشب از مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر می‌ترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم. 💠 چانه‌ام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش می‌چرخید و آتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمی‌شد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانی‌اش از خون پُرشده و می‌خواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو می‌رسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس می‌کردم دارم می‌میرم، فقط به شما فکر می‌کردم! شب پیشش رو از رو گلوتون برداشته بودم و می‌ترسیدم همسرتون...» 💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :« رو شکر می‌کنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زنده‌اید!» هجوم گریه گلویم را پُر کرده و به‌جای هر جوابی نگاهش می‌کردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد. 💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش می‌خواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»... ✍️نویسنده: @fatemi_ar
✍️ 💠 اشکم تمام نمی‌شد و با نفس‌هایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت می‌خواد بره ، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم ، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!» حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره سعد در قلبش نشست که بی‌اختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد شکسته بود که پاسخ اشک‌هایم را با داد و بیداد می‌داد :«این با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز وارد شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و رو کرده انبار باروت!» 💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت می‌کشیدم به این مرد بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، می‌بارید و مصطفی ندیده از اشک‌هایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده‌ام که گلویش را با تیغ بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید ؟» با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش می‌کردم که تمنای دلم را شنید و امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!» 💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمی‌شد او هم اهل داریا باشد تا لحظه‌ای که در منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل می‌شد. هنوز طراوت آب به تن گلدان‌ها مانده و عطر شب‌بوها در هوا می‌رقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!» 💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و می‌خواست صحنه‌سازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟» زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بی‌صدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس می‌کرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم هستن، امشب به حرم (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده‌شون!» 💠 جرأت نمی‌کردم سرم را بلند کنم، می‌ترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمی‌توانستم سر پا بایستم که دستی چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمی عقب‌تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بی‌منت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟» 💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی می‌شد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از اومده!» نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بی‌غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریه‌اس، ولی فعلاً پیش ما می‌مونن!» 💠 به‌قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه‌هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او بی‌دریغ نوازشم می‌کرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه می‌لرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال می‌کردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این مست محبت این زن شده بودم. 💠 به پشت شانه‌هایم دست می‌کشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر در دلم شکست و زبانم پیش‌دستی کرد :«زینب!» از اعجاز امشب پس از سال‌ها نذر مادرم باورم شده و نیتی با (سلام‌الله‌علیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به وفا می‌کردم که در برابر چشمان مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم... ✍️نویسنده: @fatemi_ar