#دختر بسیجی 🧕
#پارت چهلم
به همراه بابا و پرهام و آقای زند و دوتا همراه هاش سر میز بزرگ کنفرانس که توی اتاق پرهام قرار داشت نشسته بودیم و در
مورد قرار داد بحث می کردیم.
سالها بود که شرکت ما و شرکت آقای زند با هم همکاری داشتن و باهم قرداد می بستیم و دو طرف هم از این همکاری سود
می بردیم .
همانطور که از آرام خواسته بودم بعد گذشت حدود یک ربع از ورودمون به اتاق با سینی چایی توی دستش وارد اتاق شد و بعد
سلام کردن و بستن در با چهره ی شاداب و روی باز جلو ی تک تکمون چایی گذاشت و مشغول تعارف کردن شیرینی شد.
بابا متعجب و آقا ی زند با تحسین و لبخند به لب نگاهش می کردن و تنها من و پرهام بودیم که نگاهمون بهش حالت تمسخر
داشت و حتی دوتا جوون همراه آقا ی زند هم با خوشرویی نگاهش می کردن.
آرام با تموم شدن کارش از اتاق خارج شد که بلافاصله آقا ی زند رو به بابا پرسید : قبلا به جای این خانم یه مرد میانسال آبدارچی
نبود؟
بابا جواب داد:این دختر خانم از بهترین حسابدارای شرکته.
بابا رو به من ادامه داد:آراد چرا ایشون کار مش باقر رو انجام می ده؟
_مش باقر امروز مرخصیه و منم که دیدم سر ایشون از همه خلوت تره ازش خواهش کردم کار پذ یرایی رو انجام بده.
#کپی آزاد 👆🙂
#دختران _فاطمی |#پسران _علوی
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیه السلام می فرمایند:
هیچ چیز مانند یاد خدا🌹
گره گشایی نمی کند.✨
غررالحکم، ح4970📚
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
•﷽
آيا كسى كه در دل شب به طاعت خدا و سجده و قيام بسر برد و از آخرت ، هراسناك ، و به رحمت حق اميدوار باشد، با كسى كه در كفر و گناه است يكسان است ؟⚠️✨
🥀زمر آیه ۹✨
----------------------------------------
#رهنمود_های_قرآنی🔖
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپ: داستان مشهور اما ساختگی❌
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_کاشانی📿
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
『دخترانفاطمی|پسرانعلوی』
☘#چله_زیارت_عاشورا☘ #روز2⃣2⃣ تاریخشروع=30 مرداد 1399 🖤اسامی دوستانی که در چله زیارت عاشورا شرکت کرد
☘#چله_زیارت_عاشورا☘
#روز3⃣2⃣
تاریخشروع=30 مرداد 1399
🖤اسامی دوستانی که در چله زیارت عاشورا شرکت کردند🖤
☘گمنام☘
☘یاحسین☘
☘خادمالمهدی☘
☘مهسا☘
☘نفس☘
☘مجنونالحسین(ع)☘
☘سرباز حسین☘
☘خادم الشهدا☘
☘M.V☘
☘Mahla☘
☘معصومه☘
☘جَون خادم المهدی☘
☘سرباز ولایت☘
☘مجنون الحسین(ع) 2☘
☘بسیجی سید علی سرباز مهدی فاطمه☘
☘نرجسخاتون☘
🌸بهعشقآقامحسین(ع)🌸
🦋قرارمونیادتوننرهرفقا🦋
<<اجرتونباآقامونحسین>>
#دختران_فاطمے|#پسران_علوے
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@hadidelhaa
✨💖✨
♥️|همسـ♡ـرم
سهم من از زندگی دستان پر مهر تو بود ، می ستانم من تو را تا آخر عمر🌸
♥️|همسـ♡ـرم
در میان اوج تنهایی تو با من مانده ای ، تا تو باشی من چه غم دارم ز دنیا همسرم😘
#عاشقانہ😍
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
@hadidelhaa
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
بسم الله الرحمان الرحیم 💎❤️🌱
سه _دقیقه_در_قیامت
#پارت هفتاد
در دوران نوجواني و زماني که در بسيج مسجد فعال بودم، شبها
در قبرستان محل، که پشت مسجد قرار داشت، رفت وآمد داشتيم.
ما طبق عادت نوجواني، برخي شبها به داخل قبرهاي خالي
ميرفتيم و رفقا را ميترسانديم! اما يکشب ماجراي عجيبي پيش
آمد. من داخل يک قبر رفتم، يکباره متوجه شدم ديواره قبر کناري
فروريخته و سنگ لحدهاي قبر پيداست! من در تاريکي، از حفره
ايجاد شده به درون آن قبر نگاه کردم. اسکلت يک انسان پيدا بود! از
نشانه هاي روي قبر فهميدم که آنجا قبر يک خانم است.
همان لحظه يکي از دوستانم رسيد و وارد قبر شد. او ميخواست
اسکلتهاي مرده را بردارد! هرچه با او صحبت کردم که اين کار
را نکن، قبول نکرد. من از آنجا رفتم. لحظاتي بعد صداي جيغ اين
دوستم را شنيدم! نفميدم چه ديده بود که از ترس اينگونه فرياد زد!
من او را بيرون آوردم و بلا فاصله وارد قبر شدم، به هر طريقي
بود، قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با گذاشتن چند خشت و ريختن
خاک، قبر آن مرحومه را کامل درست کردم.
در آن سوي هستي و درست زماني که اين ماجرا را به من نشان
دادند، گفته شد: آن قبري که پوشاندي، مربوط به يک زن مؤمن و
باتقوا بود. به خاطر اين عمل و دعاي آن زن، چندين حوريه بهشتي در
بهشت منتظر شما هستند. همان لحظه وجود نوراني اهل بيت:در
مقابل من قرار گرفتند و من مدهوش ديدار اين چهرههاي نوراني
شدم. از طرفي چهره ي زيباي آن حوريه ها را نيز به من نشان دادند.
اما زيبايي جمال نوراني اهل بيت: کجا و چهره ي حوريههاي
بهشتي؟! من در آنجا هيچ چيزي به زيبايي جمال اهل بيت: نديدم.
٭٭٭
اما نكته مهمي كه در آنجا فهميدم و بسيار با ارزش بود اينكه؛ توفيق
شهادت نصيب هر كسي نميشود.
_______________________________________🍃🇮🇷
#صلوات بفرست مومن 📿
❤️🌿↯
@hadidelhaa
بسم الله الرحمان الرحیم 💎❤️🌱
#سه _دقیقه_در قیامت
#پارت هفتاد _یکم
انسان بااخلاصی كه بتواند از تمام تعلقات دنيايي دل بكند، لياقت
شهادت مي يابد. شهادت يك اتفاق نيست، يك انتخاب است. يك
انتخاب آگاهانه كه براي آن بايد تمام تعلقات را از خود دور كرد.
مثالي بزنم تا بهتر متوجه شديد. همان شبي كه با دوستانم در سوريه
دور هم جمع بوديم وگفتم چه كساني شهيد ميشوند، به يكي از رفقا
هم تأكيد كردم كه فردا با ديگر رفقا شهيد ميشوي.
روز بعد، در حين عمليات، تانك نيروهاي ما مورد هدف قرار
گرفت. سيديحيي و سجاد، در همان زمان به شهادت رسيدند. درست
در كنار همين تانك، آن دوست ما قرار داشت كه من شهادت او را
ديده بودم. اما اين دوست ما زنده ماند و در زير بارش سنگين رگبار
نيروهاي داعش، توانست به عقب بيايد!
من خيلي تعجب كردم. يعني اشتباه ديده بودم؟! دو سه سال از اين
ماجرا گذشت. يك روز در محل كار بودم كه اين بنده خدا به ديدنم
آمد. پس از كمي حال و احوال، شروع به صحبت كرد و گفت: خيلي
پشيمانم. خيلي... باتعجب گفتم: از چي پشيماني؟
گفت: »يادته تو سوريه به من وعده شهادت دادي؟ آن روز، وقتي
كه تانك مورد هدف قرار گرفت، به داخل يك چاله كوچك پرت
شدم. ما وسط دشت و درست در تيررس دشمن بوديم.
يقين داشتم كه الان شهيد ميشوم. باور كن من ديدم كه رفقايم
به آسمان رفتند! اما همان لحظه، فرزندان خردسالم در مقابل چشمانم
آمدند. ديدم نميتوانم از آنها دل بكنم!
در درونم به حضرت زينب عرض كردم: خانم جان، من
لياقت دفاع از حرم شما را ندارم. من ميخواهم پيش فرزندانم برگردم.
خواهش ميكنم... هنوز اين حرفهاي من تمام نشده بود كه حس
كردم يك نيروي غيبي به ياري من آمد! دستي زير سرم قرار گرفت و
مرا از چاله بيرون آورد. آنجا رگبار تيربار دشمن قطع نميشد.
__________________________________________🍃🇮🇷
#صلوات بفرست مومن 📿
❤️🌿↯
@hadidelhaa
بسم الله الرحمان الرحیم 💎❤️🌱
#سه _دقیقه _در_قیامت
#پارت هفتاد _دوم
من به سمت عقب ميرفتم و صداي گلوله ها كه از كنار گوشم
رد ميشد را ميشنيدم، بدون اينكه حتي يك گلوله يا تركش به من
اصابت كند! گويي آن نيروي غيبي مرا حفاظت كرد تا به عقب آمدم.
اما حالا خيلي پشيمانم. نميدانم چرا در آن لحظه اين حرفها را
زدم! توفيق شهادت هميشه به سراغ انسان نميآيد.«
او ميگفت و همينطور اشك ميريخت...
درست همين توصيفات را يكي ديگر از جانبازان مدافع حرم
داشت. او ميگفت: وقتي تير خوردم و به زمين افتادم، روح از بدنم
خارج شد و به آسمان رفتم.
يك دلم ميگفت برو، اما با خودم گفتم خانم من خيلي تنهاست.
حيفه در جواني بيوه شود. من خيلي او را دوست دارم...
همين كه تعلل كردم و جواب ندادم، يكباره ديدم به سمت پايين
پرت شدم و با سرعت وارد بدنم شدم. درست در همان لحظه،
پيكرهاي شهدا را كه من، همراه آنها بودم، از ماشين به داخل
بيمارستان بردند كه متوجه زنده بودن من شدند و...
شبيه اين روايت را يکي از جانبازان حادثه انفجار اتوبوس سپاه
داشت. او ميگفت: همين كه انفجار صورت گرفت، همراه دهها
پاسدار شهيد به آسمان رفتم! در آنجا ديدم كه رفقاي من، از جمع
ما جدا شده و با استقبال ملائک، بدون حساب وارد بهشت ميشدند،
نوبت به من رسيد. گفتند: آيا دوست داري همراه آنها بروي؟
گفتم: بله، اما يکباره ياد زن و فرزندانم افتادم. محبت آنها يکباره
در دلم نشست. همان لحظه مرا از جمع شهدا بيرون کردند.
من بلا فاصله به درون بدنم منتقل شدم.
حالا چقدر افسوس ميخورم. چرا من غفلت كردم!؟ مگر خداوند
خودش ياور بازماندگان شهدا نيست؟ من خيلي اشتباه كردم. ولي
يقين پيدا کردم که شهادت توفيقي است که نصيب همه نميشود.
_____________________________________________🍃🇮🇷
#صلوات بفرست مومن 📿
❤️🌿↯
@hadidelhaa
بسم الله الرحمان الرحیم 💎❤️🌱
#سه _دقیقه _در_قیامت
#پارت هفتاد _سوم
حسرت
اين مطلب را يادآور شوم که بعد از شهادت دوستانم، بنده راهي
مرزهاي شرقي شدم.
مدتي را در پاسگاه هاي مرزي حضور داشتم. اما خبري از شهادت
نشد! در آنجا مطالبي ديدم که خاطرات ماجراهاي سه دقيقه براي من
تداعي ميشد.
يک روز دو پاسدار را ديدم که به مقر ما آمدند. با ديدن آنها
حالم تغيير کرد! من هر دوي آنها را ديده بودم که بدون حساب و در
زمره ي شهدا و با سرهاي بريده شده راهي بهشت بودند.
براي اينکه مطمئن شوم به آنها گفتم: نام هر دوي شما محمد
است؟ آنها تأييد کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه
دهم، اما بحث را عوض کردم و چيزي نگفتم.
از شرق کشور برگشتم. من در اداره مشغول به كار شدم. با حسرتي
كه غير قابل باور است.
يك روز در نمازخانه اداره دو جوان را ديدم كه در كنار هم نشسته
بودند. جلو رفتم و سلام كردم.
خيلي چهره آنها برايم آشنا بود. به نفر اول گفتم: من نميدانم
شما را كجا ديدم. ولي خيلي براي من آشنا هستيد. ميتوانم فاميلي
شما را بپرسم؟
_____________________________________________🍃🇮🇷
#صلوات بفرست مومن 📿
❤️🌿↯
@hadidelhaa