261.1K
چگونہ از فرصت ماھ رمضان استفاده کنیم؟
{توصیہهاےسلوڪی}
اهتمامبہنمازشب²
#حجتالاسلامرحمانی🎤
جݪسہسیزدهم
مدت: یڪ دقیقہ و چہلونہ ثانیہ
#ڪپیبدونذڪرلینککانالممنوع❌
فراموشنڪنید بعد هر ۲ جلسہ مسابقه داریم🎉🎁
ⓙⓞⓘⓝ↯
@Fatemy_Alavi🌸
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
⭕️ جالبه هر سال شب ۲۳ ماه رمضان که میشه این شبهه تکراری منتشر میشه.
این صحبت تقطیع شده و اصلش چیز دیگه ای هست
اما متاسفانه باز توسط مذهبی ها و غیر مذهبی ها پخش میشه!
عزیزان منتشر نکنید لطفا!
🔸 @IslamLifestyles
⸀🍂🌱˼.. ..
🧡] #قرآن
🌿] #خدا
ـ ـ ــ ــ ـ ـ ــ ــ ـ ـ ــ ــ ..🌳..
قرآنڪہنگاھ میڪردم ..
دیدمڪہسورھۍتوبـہبسماللـہندارھ ..
انگارڪہمیخوادبفھمونـہنیاز
نیستڪارۍبڪنۍ ..
فقطبرگرد ...‹🍂›
#سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوی🌼✨
#دݪانھ🖤
خداوندا...
تو تکراری ترین "حضور"
زندگی منی...!
و من عجیب به آغوش تو
از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام😌🌱
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
[• #توصیہهای_مجردانه♥️•]
⬅️↯چند نکته درباره محقق ازدواج:
💠↯سعی کنید کسے رو بعنوان
محقق انتخاب کنید که هم خیر
خواهتون باشه و هم صمیمے...
چون هم شما رو میشناسه و هم دلسوزه...
⚜↯اگه به رازدارے محقق مطمئن نیستید، غیر از اینکه از تحقیق
نتیجه اے نمے گیرید، آسیبهاے
زیادے هم میتونه داشته باشه...
⁉️↯محقق باید قدرت سوال و
جواب داشته باشه... نه خجالتے
باشه و نه پرحرف...
اگه خجالتی باشه، سوال نمے پرسه،
و اگه پرحرف باشه، اجازه جواب
به طرف نمیده!
#دڪتربانڪےپور👤
#دانستنےهاےپیشازازدواج
#خوشبختےنصیبدلهاےپاکتون
#بهحقامامعلےعلیهالسلام💚
👤|#خــــــــــادم_الحـســـــــــــــــیـن
ⓙⓞⓘⓝ↯
♡➣@Fatemy_Alavi⃟♥️
مُرغازقَفَسپَرید
نِدادادجبرئیل،اینکشماو
وَحشَتِدُنیایبیعَلی(ع) 🕊
#شب_قدر🖤
#خادم_الزهرا🌸
دختران_فاطمے|پسران_علوے🍃
#رمان_مدافع_عشق_قسمت29
#هوالعشــق:
روی صندلی خشک و سردراه اهن جا به جا میشوم و غرولندمیکنم.
مادرم گوشه چشمی برایم نازک میکند که:
_ چته از وقتی نشستی هی غرمیزنی.
پدرم که در حال بازی با گوشـےداغون و قدیمـےاش است میگوید
_ خب غرغر ازدوری شوهره دیگه خانوم!
خجالت زده نگاهم را ازهردویشـان میدزدم و به ورودی ایسـتگاه نگاه میکنم.دلشـوره به جانم افتاده " نکندنرسـندو ما تنها برویم" از
اسـترس گوشـه روسـری صورتی رنگم را به دور انگشتم میپیچم و باز میکنم. شوق عجیبی دارم،ازینکه این اولین سفرمان است. طاقت
نمی اورم
از جا بلند میشوم که مادرم سریع میپرسد:
_ کجا؟
اب بخورم
_ میرما .
_ وا اب که داریم تو کیف منه!
_ میدونم! گرم شده! شما میخورین بیارم؟
_ نه مادر!
پدرم زیر لب میگوید: واسه من یه لیوان بیار
اهسته چشم میگویم و
ا بسردکن میروم اما نگاهم میچرخد در
متا فکراینکه هر لحظه ممکن است برسید.
ب سـ ـ ـردکن میرسـ ـ ـم یکلیوان یکبار
مصـــرف را پر از
اب خنک میکنم و برمیگردم. حواســـم نیســـت و ســـرم به اطراف میگردد که
یک دفعه به چیزی میخورمو لیوان ازدستم می افتد..
_ هووی خانوم حواست کجاست!؟
ر و به رو را نگاه میکنم مردی قد بلند و چهارشـــانه با پیرهن جذب که لیوان
اب من تماما خیســـش کرده بود! بلیط هایـی که در دســـت
چپ داشت هم خیس شده بودند!
گوشه چادرمرا روی صورتم میکشم، خم میشوم وهمانطور که لیوان را از روی زمین برمیدارم میگویم:
_ شرمنده! ندیدمتون!
ابروهای پهن و پیوسته اش رادرهم میکشد و در حالیکه گوشه پیرهنش را تکان میدهد تاخشک شود جواب میدهد:
همینه دیگه! ند میزنید بعد میگید ببخشید.
دردلم میگویم خچچیزی نیستکه... خشک میشه!
اما فقط میگویم
_ بازم ببخشید
نگاهم به خانومکناری اشمی افتد که
ارایش روی صـ ـ ـورتش ماسـ ـ ـیده و موهای زردرنگش حس بدی را منتقل میکند! خب پس همین!!
دلش از جای دیگر پراست!
سرم را پایین میندازم که از کنارش رد شوم که دوباره میگوید
_ چادریین دیگه! یه ببخشید و سرتونومیندازیدپایین هری!
عصبی میشوم اما خونسرد فقط برای بار اخر نگاهش میکنم
_ در حد خودتون صحبت نکنید اقا!!
صورتش را جمع میکندو زیرلب ارام میگوید
برو بابادهاتی!
از پشـت همان لحظه دسـتی روی شـانه اش مینشـیند. برمیگردد و با چرخشـش فضـای پشـتش را میبینم
. تو!! با لبخند و نگاهی ارام،تن
صدایت را به حداقل میرسانی...
_ یه چند لحظه!!
مرد شانه اش را کنار میکشدو با لحن بدی میگوید
چندلحظه چی؟ حتمن صاحابشی!
_ مگه اسباب بازیه؟... نه اقای عزیز بزارید تو ادبیات کمکـتون کنم! خانومم هستن..
_ برو اقا! برو بحدکافی اسباب بازی گونی پیچت گند زدبه اعصابم... ببین بلیطارو چیکار کرد!
#سربازگمنام
دخترانفاطمیپسرانعلوی🌼✨