افسرده شده بود و از زندگیش و همه چی خسته بود...
کارش شده بود گریه و زاری و فقط خدارو صدامیزد ولی کسی از دلش خبر نداشت جز داداش ابراهیم هادی و خدا..
یه روز یه تلنگری بهش زده شد و شبش موقع خواب نشست با داداش ابراهیم حرف زد و ازش کمک خواست....
چند ماه بعد دیگه اون ادم قبل نبود،خیلیی تغییر کرده بود حتی دوست صمیمیشم نمیشناختش..
آخه یهویی متحول شد!
چن ماه بعد که حالش خوب شد، به داداش ابراهیم گفت چجور جبران کنم اینهمه مهربانیتو؟!
داداش رفته بود خوابش و باهاش حرف زد بود و گفته بود سعی کن خداو ما شهدارو به دیگران معرفی کنی و سعی کن همونجوری که خودت به خدا نزدیک شدی،دیگرانم نزدیک بشن....
حالا این خانم یه کانال زده به اسم دختران فاطمی_پسران علوی
بدونید اگه به این کانال اومدید عنایت خود شهدا بوده..
@dokhtarayehalavi