eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 +نه..چه خبری مثلا؟ -هیچ... ازکار و بار چه خبر؟ +آها ..خبر خاصی نیست فقط همکارم میدونی کیه؟ -نه کیه همکارت؟ + دوست داداشت -کدوم؟ همون که تصادف کردی باهاش ؟ +اره -الکی نگو +به جون عارفه **** شام رو با عارفه حاضر کردیم و سفره رو انداختیم +شما شروع کنین منم یه ظرف از غذا رو بدم خونه زهرا خانوم بیام -باشه عزیزم رفتم تو حیاط که همون موقع در باز شد و زهرا خانوم و آقا طاها اومدن تو +عه سلام زهرا خانوم -سلام دخترم +متوجه نشدم که خونه نیستین -با طاها رفتیم دکتر بعدم منو برد زیارت خدا خیرش بده +قبول باشه....بفرمایین این ظرفم داشتم می بردم بدم نجمه خانوم شما ببرین -دستت درد نکنه زحمت کشیدی ..طاها مادر بگیر از دستش ظرف و دادم به آقا طاها و رفتم پایین و شروع کردیم به شام خوردن **** عارفه یه سینی چای آورد و نشست کنارم ..نمی دونستم چرا هیچی نمیگن اومدنشون اینجا مطمئنم بی دلیل نیست اما اصلا هیچ حرفی نبود... بالاخره محمد آقا زبون باز کرد -دخترم راستش نه من نه مادر عرفان رومون نمیشد بیایم ..اما خب بالاخره که باید میومدیم معذرت خواهی کنیم به خاطر این کار پسرمون می دونم با معذرت خواهی و ابراز شرمندگی چیزی عوض نمیشه ولی تنها کاریه که از دستمون بر میاد .. +این حرفا چیه ،همه ی این اتفاق که تقصیر پسر شما نبوده ..بالاخره نتیجه اشتباه خودمم بوده.. راضیه خانوم اشکاشو پاک کرد و گفت: -خیلی دختر گلی هستی.. اصلا به خدا لیاقت پسر منو نداری ..به خدا روزی هزار بار با خودم میگم کجای تربیت این کوتاهی کردم که حالا این نتیجشه.. من‌ و پدرش که دلمون باهاش صاف نشده تو هم حق داری بالاخره ازش دلگیر باشی +من شاید همون شبی که اون ویس و گوش دادم از ناراحت شده باشم ولی امروز خیلی فکر کردم ..دیدم خودمم تو این قضیه مقصرم پس نباید ازش دلگیر باشم این دفعه عارفه گفت: -میدونی چیه اون هرکاری که می‌کرد با دختری حتی یه دوستی ساده هم نداشت ولی انگار الان دیگه اینجوری نیس مزه این گناهم رفته زیر زبونش +یعنی چی؟ .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 -یعنی ...روم نمیشه بگم به خدا +چیو عارفه؟ -تو این مدت ما ازش خبر داشتیم از‌ همون روزی که رفت شمال ،بعد چند روز زنگ زد گفت که فهمیده شما دوتا به درد هم دیگه نمی خورین و الان بین کسایی که باهاش رفته شمال یه دختره هست که طرز فکرو ایناش مثل اونه +خب -دخترم ما دیگه زحمت و کم می کنیم عارفه امشب اگه مشکلی نیست پیشت می مونه برگشتم سمت محمد آقا و راضیه خانوم +خواهش میکنم چه زحمتی رفتن سمت در و کفش پوشیدن اما انقدر ذهنم درگیر حرفای عارفه بود حتی بدرقه هم نرفتم در و که بستم‌نشستم کنار عارفه.. +خب بعدش -هیچی می گفت فعلا داریم‌بیشتر باهم آشنا میشیم و اینا،از اون به بعد کار من و بابا و مامان شده بود زنگ زدن بهش که این چه کاریه آخه تو آرمیتا رو منتظر گذاشتی ،قرار بود بری یه مدت فکر کنی و این حرفا +چرا زودتر نگفتی؟ -خب گفتم شاید سرش به سنگ بخوره بفهمه داره چیکار میکنه +خب اون گفته بهت که از اون دختر خوشش اومده -آرمیتا به خدا اون تورو دوست داشت من نمی دونم چی شد ،از وقتی با تو آشنا شده بود ،یعنی بعد یه مدت که همکار شدین و اینا معلوم بود رفتارش داره تغییر میکنه حتی یه ببار که خونه بود اومد اتاقم گفت عارفه من اگه تغییر کنم به نظرت خیلی مامان و بابا خوشحال میشن؟ گفتم معلومه اون گفت شاید به خاطر یکی تغییر کردم +ولی نخواست -نمی دونم چی شد اصلا.. +رفت فکر کنه چند روز بدتر شد -خدایا ایشالا این دختره بله بهش نگه این سرش به سنگ بخوره +بله نگه؟مگه خواستگاری کرده ازش؟ عارفه شوکه زده نگاهم کرد........ .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 عارفه سرش رو با شرمندگی تکون داد و گفت -آره فکر کنم.. +خب ایشالا هردوشون عاقبت بخیر‌بشن -آرمیتا یه چیزی بگم؟ +جونم بگو -میگم تو عاشق عرفان بودی؟ +..... -ببخشید اصلا فکر نکرده حرف زدم پاشو بخوابیم +نه اشکالی نداره داشتم فکر می کردم ،شاید اگه یکم دیگه می گذشت واقعا عاشق می شدم اما یه حسیه بهش داشتم نمی دونم اسمش دوست داشتنه چیه؟ که می دونم میتونم فراموش کنم اگه عشق بود که فراموش نمی شد -بریم بخوابیم؟ +بریم برقا رو خاموش کردم و با عارفه رفتیم تو اتاق خواب به عارفه گفتم روی تخت بخوابه .. و منم تشک و بالشتک رو گذاشتم رو زمین خوابیدم با صدای اذان گوشیم برای نماز بیدار شدم بعد نماز خوندمون دیگه خوابم نبرد برای اینکه از فکر و خیال در بیام بلند شدم و رفتم آشپزخونه تا ظرفای دیشب و بشورم .. ***** +عارفه ..عارفه پاشو صبحونه درست کردم .. -باشه میام +عه میگم‌پاشو من باید برم سرکار -خوابم میاد تو برو +وای..باشه پس من رفتم خداخافظ -خدافظ چادرمو برداشتم ،کفشامو پوشیدم و رفتم بالا در باز کردم که برم تو کوچه که صدای نجمه خانوم و شنیدم.. +بله؟ -یه لحظه اگه دیرت نمیشه وایسا +چشم از پله ها اومد پایین و گفت : -عجله که نداری؟ +نه وقت دارم -میگم دخترم من از مشهد اومدم که تورو خواستگاری کنم ...باید دوباره برم کار دارم اگه می خوای بازم فکر کنی من میرم دوباره میام... +راستش من ذهنم درگیره از دیروز که فکر نکردم -خب بیایم خواستگاری بیشتر آشنا بشیم؟ +راستش نه -چرا؟ +چون...چون یه چیزایی درباره خودم باید بگم.. .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
⁶پـــــ📖ـــــارت‌تقدیــ👆ـــم نگاهاتـــ👀ــون ²پارت بیشتر بخاطࢪاینکه دیشب نذاشته بودم گذاشتم🙂🌸
[°• 🌱‌‌•°] ¹براۍ‌زندگےتان‌برنامھ‌ریزۍ داشتھ باشـید😎💪 و . . .↻ عڪـ..🏞..ـس بـٰاز شـود دیـ..👀..ـده شــود☝️ 🗓| ⛱| •⏱• 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
|≡‌📜≡‌| . . 🍃استاد صمدي آملے: اکثر آنچه در خواب😴هايمان از حيوانات وحشـ🕷‌‌ــی می بينيم زير سر سوءظن ما نسبت به ديگران است.❌ ❗️ 📚شرح مراتب طهارت . . - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ... 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
|🖇💣| . . سربازی که از جنگ می‌گریزد، از آنکه پایش را در جنگ نمی گذارد، نفرت انگیز تر است...! 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
📿‌』 عاجزترین مردم کسی است؛ که از دعا کردن عاجز باشد...! 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
💛🌱(:"
«قـَد نَرےٰ تَقَلُّبــــَ وَجهِڬ فِے السَّماء» وقتے ڪه دلتـــ تنگ میشه| به‌آسمون‌نگـاه‌ڪن🌃 من‌‌نگاهاے‌تـوروبه👀 طرفـــ آسمون مے‌بینم☝️🏻 ۱‌‌۴‌۴‌ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
✌️‌』 فشارهای دشمن و شرائط سختِ این سی‌سال، ما را تضعیف نکرده؛ بلکه ما را نیرومند و مقاوم کرده. درختی که در میان سنگ میرویَد محکمتر و استوارتر است. 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
مےدانم از اینجا ڪہ من نشستہ ام تا آنجا ڪہ تو ایستاده ای ای شہید فاصلہ بسیار است اما ڪافیستـ تو فقط دستم را بگیرے دیگر فاصلہ اے نمےماند... 🌹🍃 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa