به بهانه اجرای تئاتر «میان ماندن و رفتن» در اراک
میان ماندن و رفتن...
تئاتریست که از چند روز قبل اجرا، برایت شروع میشود.
از آن جا که صلایت میزنند و تو میمانی که بروی یا نروی
هنوز طعم گس تئاترهای تئاتر شهر تهران و اتلّوهای تکراریاش زیر زبانت است...
با صد نهیب که اگر تئاتر پایتخت آن است، اینجا که...
اما همچنان دل دل میکند دلت...
میان ماندن و رفتن...
شب اول ... نمیروی
شب دوم... نمیروی
شب سوم دیگر اما وقت رفتن است...
می روی... با اکراه... با اما و اگر...
رفتن... شاید اما برای دیدار عزیزی...
تا دیدن تئاتری در گوشهای از شهری صنعتزده و بیروح...
اولش که میروی ...
دوستی ... در پاسخ عذر دیرآمدنت میگوید
باید خوانده شوی...
و تو در دل چه ترکیبی از پاکی و ریا را مییابی...
خدایا کدام را باور کنم...
خواندن تو را؟
یا بوی گند ریای خود را؟
لختی که مینشینی...
با همه تأخیرهای همیشگی همۀ برنامههای همهجا
تئاتر شروع میشود
و تو به ساعت که بسیار هم گذشته مینگری
و به فکر فردای نیامدهای!
کوتاه مدتی نمیگذرد که معلق میشوی در تعلیق داستان...
که چقدرت جابر است؟
با جابر همراه میشوی...
و داشتهها و دلهرههایت را یکیک کنار میگذاری...
چیزی درونت به حرکت، تو را هل میدهد!
که برو...
میان ماندن و رفتن
برو ... برو و نمان...
عزم رفتن که کردی...
میگذاردت سرِ سرِ دو راهی...
که هر رفتنی که رفتن نیست و هر ماندنی که ماندن!
رفتن به سوی حسین، رفتن است و دور شدن از حسین، ماندن
ماندن در کنار حسین، ماندن است و رفتن از کنار حسین، رفتن
می مانی که بروم یا نروم
اگر بروم به کدام سو...
و اگر بمانم در کدام مأمن؟
در گیر و دار رفتن و ماندن...
راهنمایت صدای شش ماهۀ حسین(ع) میشود...
دیگر تئاتر نیست...
دیگر دیدن نیست...
تو در بهشتی...
چشمانت از دیدن آنچه بر صحنه میگذرد، خجل است...
مسلم رفت و تو ماندی...
جابر رفت و تو ماندی...
علیِ اصغر رفت، تو ماندی...
حسین هم رفت...
نمی روی؟
هنوز چشمانت غرق خجلت است که...
بازآفرینی گهواره! این بار برای مسلمِ نوزاد...
راه را نشانت میدهد...
و دست مریزاد بر این هنر
هنری که اندیشه را ماندگار میکند
هنری که از منبر بالاتر است
و هنری که عقل را به حس تبدیل کرده است
میدانی برادر...
اگر دیده باشی تئاتر «میان ماندن و رفتن» را
از هفت متعَلق ایمان پنج تایش درونت زنده میشود
ایمان به الله، ایمان به غیب، ایمان به انبیا، ایمان به ملائکه و ایمان به آخرت
کم است تا بگوئیم هنر یعنی این؟
«میان ماندن و رفتن» تئاتر صدر است و شغاف و قلب و فؤاد
که هر چهارتای این ساحتهای وجودی انسان را...
به سوی حضرت الله پرواز میدهد
«میان ماندن و رفتن»
تئاتر اسلام است و ایمان، ایقاظ و احسان
همه اینها بماند،
آخرش که خوشحال از بودنت در این شب و اینجا...
قصد رفتن میکنی،
به یاد حرف رفیقت میافتی
خوانده شده بودی
تا بدهی اشکهای محرمیات را پرداخت کنی...
دست مریزاد برادران و خواهرانم
اجرتان با سیدالشهدا(ع)
برادر کوچکتان
مهدی تابنده
مسئول اندیشکده فطرت
22 شهریور 1399
#تئاتر_میان_ماندن_و_رفتن
#اندیشکده_فطرت
@FetratArak