Salar Aghili _ Inke Deltange Toam(128).mp3
5.57M
🎤سالار عقیلی 🎤
🎼 اینکه دلتنگ توام 🎼
🆔 @G_313yar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إستوری
حاج قاسم سلیمانی
💞🌸💞
با صدای سیدرضا نریمانی
🎤🎧🎤
صداتو بلند کن
بهمم که هستی
🌷 برق رسانی به یکی از کپرها توسط جهادگران مرکز در سالروز شهادت حاج قاسم عزیز🌷
#تاریخ: ۹۹/۱۰/۱۱
#مکان: روستای چاه ابراهیم از توابع زهکلوت
#مرکز_فرهنگی_جهادی_بقیةالله_عج
🆔 @G_313yar
🌸
🏴تقسیم آرد در بین کپرنشینان جنوب کرمان در سالروز شهادت سردار دلها حاج قاسم سلیمانی🏴
#تاریخ: ۹۹/۱۰/۱۲
#مکان: روستای کپرنشین از توابع زهکلوت جنوب کرمان
#مرکز_فرهنگی_جهادی_بقیةالله_عج
🆔 @G_313yar
🏴🏴🏴
#داستانک
حتما بخوانید واقعا قشنگ بود👇
روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت من چند ماهى است در محله اى خانه گرفته ام روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مىکنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى آنجا رفت و آمد دارند مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست عارف گفت شايد اقوام باشند گفت نه من هرروز از پنجره نگاه ميکنم گاه بيش از ده نفر متفاوت ميايند بعد از ساعتى ميروند. عارف گفت کيسه اى بردار براى هرنفريک سنگ درکيسه انداز چند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم... مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد.
بعد از چندماه نزد عارف آمد و گفت من نمىتوانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيایید عارف فرمود يک کيسه سنگ را تا کوچه ى من نتوانى چگونه ميخواهى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى؟؟؟
حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفارکن...
چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعد از مرگ وصيت کرد شاگردان و دوستدارانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند. اى مرد آنچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت. همانند توکه در واقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان...
بیایید ديگران را قضاوت نكنيم🌹
🕊️💝از قاسم به حسین💝🕊️
شهید پورجعفری حدود ۳۰ سال از صبح تا شب همراه سردار سلیمانی بوده و در آخر هم کنار سردار شهید شدند. در یک برهه، حوالی سال ۹۵ خانواده شهید پورجعفری از ایشان میخواهند که دیگر جهاد کافی هست و بیشتر به امور خانواده بپردازند.
شهید هم بدلیل ملاحظات خانواده استعفا میدهند.
بعد از آن، شهید سلیمانی برای اولینبار برای مأموریت عازم سوریه میشوند درحالی که برخلاف همیشه پورجعفری همراهشان نبوده.
در آن سفر، شهید سلیمانی نامه ای را برای حسین پورجعفری می نویسد که بسیار خواندنی هست.
ظاهراً بعد از این نامه، شهید پورجعفری خانواده را راضی میکند و دوباره برمیگردند به سپاه قدس و نهایتا در کنار شهید سلیمانی به فیض شهادت میرسد.
متن این نامه خواندنی حاج قاسم به این شهید به شرح زیر تقدیم به شما 👇
بسم الله الرحمن الرحیم
عزیز برادرم حسین، پس از سی سال خصوصا در این بیست سال که نفس تو پیوسته تنفسم بود، اولین سفر را بدون تو درحال انجام هستم. در طول سفر بارها بر حسب عادت صدایت کردم. همه تعجب کردند، در هواپیما، ماشین و . . . . بارها نگاه کردم، جایت خالی بود، معلوم شد خیلی دوستت داشتهام.
حسین عزیز تو نسبتی با من داشتی که حتما فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشته ای و فرزندانم هم با من نداشته اند. همیشه نه تنها از جسمم مراقبت می کردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و . . . بیش از احساس یک فرزند به پدرش بود. بیست سال اخیر پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود.
حسین عزیز! خوشحالم از من جدا شدی، خیلی خوشحالم. اگر چه مدتی از لحاظ روحی گمشده ای دارم، اما از جدا شدن تو خوشحالم، چون طاقت نداشتم تو را از دست بدهم. من همه عزیزانم را از دست داده ام و عزادار ابدی آنها هستم، لحظه ای نمی توانم بدون آنها شاد باشم. هر وقت خواستم زندگی کنم و آرامش داشته باشم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم می چرخیدند و جلو چشمم هستند.
حسین! بارها که با هم به خطوط مقدم می رفتیم، من سعی می کردم تو با من نیایی و تو را عقب نگهدارم. اگر چه هرگز بر زبان جاری نکردم و می نویسم برای آینده پس از خودم، که خدا می داند با هریک از آنها که از دست داده ام چه بر من گذشت و حتی بادپا، جمالی، علی دادی را از دست دادم و نگران بودم که تو را هم از دست بدهم. همیشه جلو که می رفتم نگران پشت سرم بودم که نکند گلوله ای بخورد و تو شهید شوی. به این دلیل خوشحال هستم که از من جدا شدی، حداقل من دیگر داغدار تو نمی شوم و تو زنده از من جدا شدی که خداوند را سپاسگزارم.
حسین جان! شهادت می دهم که سی سال با اخلاص و پاکی و سلامت و صداقت زندگیت را فدای اسلام کردی. تو بی نظیری در وفا، صداقت، اخلاص و کتمان سر.
حسین! پسرم، عزیزم، برادرم، دوستم، از خداوند می خواهم عمری با برکت داشته باشی و حسین پورجعفری را همانگونه که بود، با همان خصوصیت تا آخر حفط کنی.
حسینی که برای هر مجاهدی اعم از عراقی، سوری، لبنانی، افغانی و یمنی، آشنا بود. او نشانه و نشانی من بود. چه زیبا بود در این چند روز سراغت را از من می گرفتند و کسی باور نمی کرد همراهم نباشی.
حسین عزیز! فقط قیامت است که حقیقت ارزش اعمال معلوم می شود و چه زیباست آنوقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی.
اجر این خستگی ها را آنوقت دریافت خواهی کرد، آنوقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو توسل می جویند، خداوند اجر جهاد تو برادر خوبم را اجر شهید قرار دهد. به تو قول می دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم.
حسین عزیزم! سعی کن پیوسته تر و تازه بودن جهادی را در هر حالتی در خودت حفظ کنی، اجازه نده روزمرگی روزانه و دنیا یاد دوستان شهیدت را از یادت ببرد. یاد حسین اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد حسین بادپا، یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟ چرا که فراموشی آنها حتما فراموشی خداوند سبحان، است.
حسین جان! عمر انسان در دنیا به سرعت سپری می شود، ما همه به سرعت از هم پراکنده می شویم و بین ما و عزیزانمان فاصله می افتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که می گذارند،در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد.
حسین عزیز! اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند.
برادر خوبم! اگر می خواهی دردمند نشوی، دردمند شو! دردی که خنکای وجودت را در گرمای سوزنده غیر طاقت است.
دردی که گرمای وجودت در سرمای جانکاه باشد، عزیز برادرم همه دردها، درد نیستند و همه بلاها، بلا نمی باشند. چه بسیار دردهایی که دوای دردند و چه بسیار بلاهایی که در حقیقت خودت را به او بسپار و رضایتش را عین
نعمت و لطف و محبت بدان.
حسین! می دانی چه وضعی دارم و آگاهی بر غم و اندوه درونم. می دانی چقدر به دعایت نیازمندم. خوب می دانی چقدر هراسناکم و ترس همه وجودم را فراگرفته است و لحظه ای رهایم نمی کند. اما نه ترس از دشمن و نه ترس از نداشتن، نه ترس از از مقام و مکان. تو می دانی! چون پاره ای از وجودم بودی، ترس من از چگونه رفتن است، تو آگاهی به همه اسرارم! دعایم کن و در دعایت رهایم نکن.
انشالله تو و خانواده مجاهد و صبورت همیشه موفق و موید باشید. خداحافظ برادر خوب و عزیزم، دوست و یار باوفاو مهربان و صادق سی ساله ام.
خداحافظ، برادرت قاسم سلیمانی
۱۰ / ۸ / ۱۳۹۵ سفر حلب
هدایت شده از کتابخانه صوتی شهید حمید سیاهکالی📻
📝 شهید چمران:
آنان که به من بدی کردند، مرا هوشیار کردند.
آنان که از من انتقاد کردند، به من راه و رسم زندگی آموختند.
آنان که به من بی اعتنایی کردند، به من صبر و تحمل آموختند.
آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا و دوستی آموختند.
پس خدایا! به همه اینان که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا فرما.
﷽
سبک زندگی💞
#داستانک
خانم+آقایی در #شهر_میانه📌آذربایجان شرقی به میدانی میرن که کارگران در آنجا میایستادن تا به کارگری برن...
و به آنها میگن به 3کارگر نیاز داریم ولی بیشتر از 20هزارتومان برا یهروز کاری به اونا نمیدن...
خیلیها عقب میرن و قبول نمی کنن و.....
ولی میان اون همه کارگر،
فقط 3نفر که #نیازمند_واقعی بودن به ناچاری برا20هزارتومان همراه آن زنومرد میرن، وقتی به خونه زن و مرد می رسن، حسابی مورد پذیرایی قرار میگیرن
🍎🍊🍌🍉🍇🍒🍓
سپس یکی از کارگرا میگه:
کارِ ما را اَمـربفرمایید تا کارمونو شروع کنیم،
صاحبخانه بالبخندی میگه:
ما کاری نداریم که انجام بدید😃فقط چند لحظه صبر کنید تا دستمزدتان را بدهم!
😳
کارگرها با تعجب به هم نگاه میکردن که
پس از دقایقی صاحبخانه با۶میلیون تومان پول نقد وارد اتاق شد و به هر نفر از کارگرها 2میلیونتومان میده و میگه که این پول زیارت #حج مان بود که انصراف دادیم!
شما که بخاطر 20هزارتومان مجبور شدید کار کنید ، حتما خیلی نیازمند هستید، این پول را به شما می دهیم که شاید خداوند هم از ما راضی باشد...
💐🌹💐
صدها فرشته بر آن دست بوسه میزنند
کهز کارِ خلق یک گره بسته وا کند
💞🎁💝
#مواسات
#رزمایش_همدلی
#کمک_به_نیازمندان
#کمک_مومنانه
#خدمت_به_خلق
#بدون_ریا
#لذت
👏🏻🙏👏🏻
@G_313yar
✨✨✨ اطــلاعــیــه خــبــری_ ۲۱۴✨✨✨
بـاســلام خـدمـت جـهــادگــران وخیرین عــزیــز
بـیــایـیـم درفصل سرما❄️🌧❄️ برای فاطمیه امسال با خدمت به محرومان و تهیه لوازم گرمایشی دعای مادر بدرقه زندگیمان کنیم
🔥⚡️🔥
شـــادی هــای زندگی را تـقـسـیـم کـنـیـم و لــبـخـنـدی بـر چــهـره نـیــازمــنـدان آبـــرومـــنــد (زهکلوت از توابع جیرفت و ۳۲ روستایی کپرنشین)بــنــشــانـیـم.
🌱مــنــتــظــر یــاری ســـبــز شــمــا هـسـتـیـم...🌱
🌿 بـــرای نـیــکــی کــــردن #وقـــت_کــــمـــه...🌿
🌾 إن شـــااللّٰه رســتــگـــار شــویــم...🌾
شــمــاره #کــارت_شـتـاب (عـابـر بـانـک سپه انصار سابق )
بـه نـام #حـسـن_پـورجـوپـاری
که بـه حساب جاری مرکز ، متصل می باشد:
💳 6273 _ 8110 _ 7545 _ 8064 💳
☎️شـمــاره تــلـفــن خادمین مــرکــز جـهـادی:
📲 09363817552 / 09336248908
#مرکز_فرهنگی_جهادی_بقیةالله_عج
🆔 @G_313yar
🌹فقط برای خدا🌹
#مرکز_فرهنگی_جهادی_بقیةالله_عج
🆔 @G_313yar
💕
🌹فقط برای خدا🌹
#مرکز_فرهنگی_جهادی_بقیةالله_عج
🆔 @G_313yar
💕
﷽
سبک زندگی
#داستان حبه انگور‼️
حاج آقای قرائتی نقل میکند:
*روزی به مسجدی رفتیم که امام جماعت مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد ، برایتان تعریف کنم؟؟؟
🍇🍇🍇
روزی شخص ثروتمندی یکمن ( ۳کیلوگرم) انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود ، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگویدلطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگوربخوریم.*
*همسرش باخنده میگوید:*
*من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و شیرین بود...*
*🍀مرد با تعجب میگوید:*
*تمامش را خوردید...‼️*
*زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را...*
*مرد ناراحت شده میگوید:*
*یک من(سه کیلو)انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید‼️الان هم داری میخندیجالب است‼️خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...*
🍇🍇🍇
*ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...*
*🍀همسرش که از رفتارش شرمنده شده بوداو را صدا میزند...ولی هیچ جوابی نمی شنود.*
*مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسیکه املاک خوبی در آن شهر داشته...*
*به او میگوید:یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآنرا نقدا خریداری میکند ، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته ، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند...و میگوید:بی زحمت همراه من بیایید...او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید....*
*🍀معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند...تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد میکند...،*
*مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.*
*همسرش به او میگوید:*
*کجا رفتی مرد...‼️*
*چرا بی جواب چرا بی خبر؟؟؟؟*
*مرد در جواب همسرش میگوید..:*
*هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.*
*🍀همسرش میگوید چطور...مگه چه شده؟اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم....*
*مرد با ناراحتی میگوید:*
*شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست...جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم،چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟؟؟وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند....*
*🍀امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر
الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،*
400سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت...*
*ای انسان قبل از مرگ برای خودت #عمل_خییر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خییری برایت انجام دهد،*
*محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند...*
#صدقه_جاریه
#باقیات_صالحات
*⏳از الان بفکر فردایمان باشیم.*
*🖨
تقدیم به
#خییرین_مردمی
#مرکز_فرهنگی_جهادی_بقیةالله_عج
🆔 @G_313yar
💕
هدایت شده از کانال۱ مرکز جهادی بقیةاللّٰه عج پایه مردمی