eitaa logo
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
3.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 𝟑.𝟔𝐤⇢𝟑.𝟕𝐤 ┊كانال‌اطلا؏رسانی‌طرفدارانِ🤍 𒀭𝘼𝙡𝙞 𝘼𝙠𝙗𝙖𝙧 𝙂𝙝𝙚𝙡𝙞𝙘𝙝🌿 ⌗خوانندہ‌ی‌ارزشی!🕊️ ⌗شاعر،موزیسین‌ومداح‌اهل‌بیت!🌱 ⌗وفرزندشهیدسهراب‌قلیچ‌پور☁️• ⌗ کانال پاسخگویی‌به‌ناشناس↶ @alighelichpv ⌗ و خدماتمون↶ @GHELICH_IR_info
مشاهده در ایتا
دانلود
17.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•|🖤✨|• ابࢪمَـن،باراݧ‌من[🖤🔗] مداحےعلےاکبر‌قلیچ🌿🎵 هیئت‌مسجدولیعصـــــر✨ 💔🥀 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ݜݕ ہٵ ڪہ ڊݪڱێࢪ ۅ ڂسٺݦ⭐️🌙 ۅڨٺێ ڪہ ڇݜݦٵݦ ۅ ݕسٺݦ💫🌹 :)))))🎤🌿 🍊 @GHELICH_IR
هدایت شده از یـٰارا '
WOW !😐🌷 باشہ‌ممنوݩ؛🍒 آدرسورفتیم، بعدعڪس‌مراسم‌، بپیچیم‌دسٺ‌راست‌یاچپ؟؟🤔
شڪارلحظہ‌ها😎💛 [🎤🌿] @GHELICH_IR
12 همون ابتدای ورودم به شرکت، نازی خبر داد که پرهام اتاق آرام رو عوض کرده و خودش برای خوابوندن چک به حساب شرکت به بانک رفته. مدتی از نشستنم پشت میز کارم نگذشته بود که خانم رفاهی بعد در زدن و اجازه من، وارد اتاق شد و ازم خواست زیر برگه‌های مربوط به پرداخت بیمه‌ی کارگرا رو امضا کنم. با تموم شدن کارم و امضای تمام برگه‌ها خانم رفاهی که جلوی میزم وایستاده بود پوشه رو از جلوم برداشت و پوشه‌ی دیگه‌ای رو روی میز گذاشت و بازش کرد. با تعجب پرسیدم:"مگه اینم هست؟!" + این مال پرداخت حقوقاست. - مگه شما مسئول‌شی؟ + نه، خانم محمدی مسئول این کاره ولی وقتی دید من برای گرفتن امضا اومدم پیش شما ازم خواست مال اونم بیارم تا امضا کنید. - اینو بهش بدین و بهش بگین خودش بیاد و کارش رو انجام بده... خانم رفاهی که نزدیک به 9 سال بود توی شرکت ما کار می‌کرد و من براش احترام قائل بودم، بعد گفتن چشم پوشه رو برداشت و از اتاق خارج شد. یه جورایی هیجان داشتم که قرار بود برای گرفتن امضا بیاد و از کل کل کردن باهاش لذت ببرم... تقه‌ای به در خورد و من که می‌دونستم خودشه، ساکت موندم و چیزی نگفتم و چند لحظه بعد صداش رو شنیدم که وقتی جوابی نشنید، رو به کسی که حدس میزدم منشی باشه پرسید:" آقای رئیس داخله؟.." دوباره در زد که این بار جوابش رو دادم و اون با بفرمایید من وارد اتاق شد و بعد سلام کردن در رو پشت سرش بست و بدون هیچ حرفی به سمتم اومد و پوشه‌ی توی دستش رو روی میز و مقابل من گذاشت و بازش کرد. با بی‌شرمی به صورتش چشم دوخته بودم و محو چشمای رنگیش شده بودم. من هربار اون رو از فاصله دور دیده بودم و هرچند چشماش برام از اون فاصله هم جذاب بودن ولی فکر نمی‌کردم تا این حد من رو جذب خودش بکنه. از نگاه خیره‌ی من که بی‌شرمانه بهش زل زده بودم و براندازش می‌کردم، معذب شد. یه قدم به عقب برداشت و سرشو طوری پایین گرفت که دیگه نتونم چشماشو ببینم و منتظر امضای من موند. با این حرکتش نگاهم رو ازش گرفتم و به برگه‌ی روی میز نگاه کردم و رو بهش گفتم:" خب، نمی‌خوای توضیح بدی این چیه؟..." ✍🏻میم.الف