17.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•|🖤✨|•
#مداحی
ابࢪمَـن،باراݧمن[🖤🔗]
مداحےعلےاکبرقلیچ🌿🎵
هیئتمسجدولیعصـــــر✨
#یافاطمہ💔🥀
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ݜݕ ہٵ ڪہ ڊݪڱێࢪ ۅ ڂسٺݦ⭐️🌙
ۅڨٺێ ڪہ ڇݜݦٵݦ ۅ ݕسٺݦ💫🌹
:)))))🎤🌿
🍊 @GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿•
#استوری_جدید
#علی_اکبر_قلیچ 💛🌿
#Muhammadthenabi 💛🌱
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 12
همون ابتدای ورودم به شرکت، نازی خبر داد که پرهام اتاق آرام رو عوض کرده و خودش برای خوابوندن چک به حساب شرکت به بانک رفته.
مدتی از نشستنم پشت میز کارم نگذشته بود که خانم رفاهی بعد در زدن و اجازه من، وارد اتاق شد و ازم خواست زیر برگههای مربوط به پرداخت بیمهی کارگرا رو امضا کنم.
با تموم شدن کارم و امضای تمام برگهها خانم رفاهی که جلوی میزم وایستاده بود پوشه رو از جلوم برداشت و پوشهی دیگهای رو روی میز گذاشت و بازش کرد.
با تعجب پرسیدم:"مگه اینم هست؟!"
+ این مال پرداخت حقوقاست.
- مگه شما مسئولشی؟
+ نه، خانم محمدی مسئول این کاره ولی وقتی دید من برای گرفتن امضا اومدم پیش شما ازم خواست مال اونم بیارم تا امضا کنید.
- اینو بهش بدین و بهش بگین خودش بیاد و کارش رو انجام بده...
خانم رفاهی که نزدیک به 9 سال بود توی شرکت ما کار میکرد و من براش احترام قائل بودم، بعد گفتن چشم پوشه رو برداشت و از اتاق خارج شد.
یه جورایی هیجان داشتم که قرار بود برای گرفتن امضا بیاد و از کل کل کردن باهاش لذت ببرم...
تقهای به در خورد و من که میدونستم خودشه، ساکت موندم و چیزی نگفتم و چند لحظه بعد صداش رو شنیدم که وقتی جوابی نشنید، رو به کسی که حدس میزدم منشی باشه پرسید:" آقای رئیس داخله؟.."
دوباره در زد که این بار جوابش رو دادم و اون با بفرمایید من وارد اتاق شد و بعد سلام کردن در رو پشت سرش بست و بدون هیچ حرفی به سمتم اومد و پوشهی توی دستش رو روی میز و مقابل من گذاشت و بازش کرد.
با بیشرمی به صورتش چشم دوخته بودم و محو چشمای رنگیش شده بودم.
من هربار اون رو از فاصله دور دیده بودم و هرچند چشماش برام از اون فاصله هم جذاب بودن ولی فکر نمیکردم تا این حد من رو جذب خودش بکنه.
از نگاه خیرهی من که بیشرمانه بهش زل زده بودم و براندازش میکردم، معذب شد. یه قدم به عقب برداشت و سرشو طوری پایین گرفت که دیگه نتونم چشماشو ببینم و منتظر امضای من موند.
با این حرکتش نگاهم رو ازش گرفتم و به برگهی روی میز نگاه کردم و رو بهش گفتم:" خب، نمیخوای توضیح بدی این چیه؟..."
✍🏻میم.الف
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادیت
شبجمعهاست🌱
هوایتنکنم،میمیرم🖤✨
『@GHELICH_IR』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا