eitaa logo
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
3.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 𝟑.𝟔𝐤⇢𝟑.𝟕𝐤 ┊كانال‌اطلا؏رسانی‌طرفدارانِ🤍 𒀭𝘼𝙡𝙞 𝘼𝙠𝙗𝙖𝙧 𝙂𝙝𝙚𝙡𝙞𝙘𝙝🌿 ⌗خوانندہ‌ی‌ارزشی!🕊️ ⌗شاعر،موزیسین‌ومداح‌اهل‌بیت!🌱 ⌗وفرزندشهیدسهراب‌قلیچ‌پور☁️• ⌗ کانال پاسخگویی‌به‌ناشناس↶ @alighelichpv ⌗ و خدماتمون↶ @GHELICH_IR_info
مشاهده در ایتا
دانلود
برف‌تویي❄️، چٺرتویي☂، بارش‌هراَبڕ☁️تویێ، گرم‌نگھ دار مرآ...(:🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤🎼 🎵اجراے زندھ قطعہ ✨ 🎙درویـژھ برنامہ پـل فـروردین 📺شــبکہ دو سیمآ 🌈🎧|• @GHELlCH_lR |•
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
پس‌زمینہ:))👌🏻🔥⚡️ 🎧 @GHELICH_IR
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
#ادیت🌱🍭 ʸᵒᵘʳ ᵉʸᵉˢ ᴬʳᵉ ˡⁱᵏᵉ ᵃ ᵐⁱˡˡⁱᵒⁿ ˢᵗᵃʳˢ ᴼⁿᵉ ˡᵒᵒᵏᶠʳᵒᵐ ᵗʰᵉᵐ ʷⁱˡˡ ʰᵉᵃˡ ᵒᵘʳ ˢᶜᵃʳˢ ʸᵒᵘ'ᵛᵉ ᶜᵒⁿqᵘᵉʳᵉᵈ ᵒᵘʳ ᵐⁱⁿᵈˢ ᴬⁿᵈ ᵗᵃᵏᵉⁿ ᵒᵘʳ ʰᵉᵃʳᵗˢ ᴬˡˡ ᵐʸ ˢᵒʳʳᵒʷ ⁿ ᵖᵃⁱⁿ ᵍᵒᵉˢ ˢʷᵃʸ ʷⁱᵗʰ ʸᵒᵘʳ ⁿᵃᵐᵉ ˢᵉᵉ ᵐʸ ᵗᵉᵃʳˢ ᶠᵃˡˡ ˡⁱᵏᵉ ʳᵃⁱⁿ ᴼⁿ ʸᵒᵘʳ ᵖᵃᵗʰ ᴵ ʷⁱˡˡ ᵇᵉ ʸᵒᵘʳ ˢᵗᵒʳʸ ˡⁱᵛᵉˢ ⁱⁿ ᵐᵉ ʸᵒᵘʳ ᴾᵘʳᵉ ᴸᵒᵛᵉ ˢᵉᵗˢ ᵐᵉ ᶠʳᵉᵉ چشمانت به من حس رهایی می بخشد یک نگاهِ تو مرحم تمام زخم های ماست تو تسخیر کننده فکر ما و تسخیر کننده قلب ما هستی تمام درد و غم هایم با آمدن نام تو فرار می کنند نگاه کن! اشکهای من چون باران می بارد من در مسیر تو می مانم قصه تو همیشه در وجودم زنده است این عشق ناب به من حس رهایی می بخشد dedicated to my love👇🏻 Imam Hussain😊 . #aliakbarghelich #your_story #علی_اکبر_قلیچ 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
ݐخش‌نذࢪےعیدغدیࢪ🍛🌟 توسط‌علےاڪبࢪقلیچ‌ودوسٺان‌ درمحلہ #اهل_تسنن درایام‌ولآدٺ‌ موسےبن‌جعفر(علیہ‌السلام)💛
. توفیق شد در ایام بعد از غدیر در روز تولد موسی بن جعفر(علیه السلام) با رفقامون بریم به یکی از محله های نزدیک تهران که دوستان اونجا سکونت داشتند و خدا رو شکر برکت مرتضی علی و نذرمون رو پخش کنیم. از آقا رضا پناهیان عزیزم ممنونم که کلید این قبیل از کار ها رو میزنه و امیدوارم که این جریان ها، تبدیل به روند بشه برامون✔️. و تشکر میکنم از حاج اقا سعید عموی عزیزم، سهیل تیموری و مجید صدر و هم چنین از بچه های مسجد امام عصر نازی آباد و هر کسی که یه قدم هم برداشت ممنونم ازش💛. امیدوارم خدا از همتون قبول کنه رفقا 💛 ڪݐشن‌ݐسٺ‌👆🏻🌿
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿• 💛🌿 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
﴾🌿-°●﴿ نظرٺوݩچیه‌تاوقٺي‌که‌رماݩ میاد ، ‌یه‌سربه‌ڪانالای‌تازه‌تاسیس‌ولێ‌فوق‌العالده‌قشنگ‌ایتابزنیم؟ (: 🍩 📅 1399/9/28 - گالری نرگس @atizari - دخترانه بهشتی @z09zzz - کانال fa_marziyah @agahiroozaneh - ·٠•●﴿️💚 امام حسنی ام 💚﴾●•٠· @Emam_hasaniam1 - ·٠•●♥ عاشِقانهِ شُهدایی ♥●•٠· @asheghaneshohadaii
38 دستمال رو روی بینی‌م گذاشتم و از دردی که توی بینی‌م احساس کردم چشمام رو محکم بستم. ناخودآگاه ته دلم از اینکه فهمیده بودم نامزدش نیست احساس شادی کردم، ولی اینکه مرده چجوری میخواست آرام رو با پول راضی به ازدواج کنه، فکرم رو مشغول کرده بود و به دنبال جوابی براش بودم. به دستمال خونی توی دستم نگاه کردم و ناگهان یادم اومد که بابا گفته بود آرام به خاطر پول عمل برادرش به شرکت اومده. پس دوهزاریم افتاد که مرده در مقابل هزینه‌ی عمل برادرش ازش عشق می‌خواد. دستمال رو توی دستم مچاله کردم و بدون اینکه ماشین رو به پارکینگ ببرم، وارد شرکت شدم... با ورودم به شرکت، از نازی که پشت میزش وایستاده بود خواستم مبینا رو صدا بزنه و ازش بخواد تا به اتاقم بیاد. مدتی از نشستم پشت میز کار نگذشته بود که مبینا وارد اتاق شد و بعد سلام کردن پرسید:" آقا با من کار ی داشتین؟" به مبل جلوی میز اشاره کردم و ازش خواستم بشینه که با تعجب روی مبل نشست و بهم خیره شد. بهش زل زدم و پرسیدم:" تو چقدر با خانم محمدی در ارتباطی؟" +در حد اینکه توی شرکت همو می‌بینیم و با هم حرف می‌زنیم و شوخی می‌کنیم. -یعنی اگه چیزی ازش بپرسی جوابت رو میده؟ +تا حالا که هر چی پرسیدم جواب داده. -تو در مورد برادرش که تصادف کرده چیزی شنیدی؟ +خیلی کم. اون هم زمانی فهمیدم که با مامانش تلفنی حرف می‌زد و وقتی خانم رفاهی ازش پرسید چی شده گفت یه همچین اتفاقی برای داداشش افتاده. -من می‌خوام بیشتر در موردش بدونم. تو می‌تونی یه جوری در موردش تحقیق کنی؟ +آره، ولی آرام خیلی تو داره و به راحتی از مشکلش با کسی حرف نمی‌زنه... ولی شاید اگه باهاش صمیمی‌تر بشم یه چیزایی رو بهم بگه. -خوبه! پس هر چی فهمیدی بلافاصله به من میگی! +چشم حتما. روزها از پی هم می‌گذشت و بهترین ساعت‌ها برای من ساعتهایی بودن که توی شرکت بودم. برای خودم هم عجیب بود که روزها زودتر از همیشه به شرکت میومدم و پرانرژی‌تر از هر زمان بودم و با رسیدنم به شرکت اولین کاری که انجام می‌دادم روشن کردن سیستمی بود که دوربین‌ها بهش متصل بودن. با اینکه دلیل این همه سرخوشی رو نمی‌دونستم، ولی این حس تازه، عجیـــــب به مزاجم خوش اومده بود و قلقلکم می‌داد! دلیل این سرخوشی برام مجهول بود تا اینکه یه روز که کلافه و بی‌حوصله پشت دیوار شیشه‌ای وایستاده بودم، پرهام به اتاقم اومد و وقتی من رو بی‌حوصله دید با طعنه و نیشخند جا خوش کرده گوشه‌ی لبش گفت:"چیه؟... امروز دیگه سر حال نیستی!..." به طرفش برگشتم و گفتم:" نمی‌دونم چم شده...امروز اگه مجبور نبودم اصلا به شرکت نمیومدم!" روی مبل لم داد و باز هم با لحن کنایه آمیزش گفت:" آره خب!...هیچ کس امروز حوصله نداره...چون آرام امروز غیبت کرده و نیومده." با این حرفش به شهر زیر پام چشم دوختم و به آرام فکر کردم. پرهام درست می‌گفت؛ من اونروز کسل بودم چون آرام توی شرکت نبود و نمی‌تونستم ببینمش. بدون اینکه برگردم و به پرهام نگاه کنم با لحن آرومی گفتم:" تو درست میگی، حالا که خوب فکر می‌کنم می‌بینم من هر روز بیشتر از اینکه برای کار بیام اینجا، به شوق دیدن اون میام و حالا که اون نیست کلافه‌ام." به طرفش برگشتم و ادامه دادم:"پرهام نمی‌دونم چم شده... این روزا حس و حالم دست خودم نیست...همیشه منتظر آخر هفته‌ام که آرام برای گرفتن امضا بیاد و مدتی رو منتظر روبه روم بشینه... وقتی می‌بینمش یه جورایی دست و پام رو گم می‌کنم... ولی دلم می‌خواد بیشتر پیشم بمونه." پرهام همانطور که سرش پایین بود و به حرفام گوش می‌داد وسط حرفم پرید و آروم گفت:"عشقه!..." -چی؟؟! +این حالتا رو بهش میگن عشق! تو عاشقش شدی! پوزخندی زدم و گفتم:" محاله! هر کی ندونه تو که خوب می‌دونی من و اون با هم یه دنیا فاصله داریم و خوب می‌دونی که من ازش... +ازش چی؟! دیگه نمی‌تونی بگی ازش خوشت نمیاد، نه؟؟ جوابی نداشتم که بدم و ودوباره از دیوار شیشه‌ای به دور دست‌ها خیره شدم که پرهام ادامه داد:"وقتی یه مرد عاشق یه دختر میش، دلش می‌خواد همیشه اون رو ببینه و حتی به خاطرش غیرتی هم میشه و در برخی شرایط ممکنه به خاطرش با دیگران دست به یقه هم بشه..." با این حرفش به یاد چند روز پیش افتادم که بی‌دلیل با مرد غریبه جلوی شرکت دست به یقه شدم.... ✍🏻میم.الف
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
『 🌿 』 عکسش یہ حاݪخوݕ دارھ:) 🎧 @GHELICH_IR
32.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور 🌿🌼 در‌بࢪنامہ‌مســـــافࢪماه🌙🖇 ᴊᴏɪɴ⇩ ♡[@GHELICH_IR]♡⌛