هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
دݪمیرودزِدستم،
صاحبدلاݩخدارا...
درداڪهرازپنهاݩ*
خواهدشدآشڪارا↻🌿
#علیاکبرقلیچ
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 41 روزها از پی هم گذشت و باز هم پنجشنبه بود و من منتظر اومدن آرام به اتاقم بود
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 42
پوزخندی زد و گفت:"شوخی جالبی نیست!"
با جدیت گفتم:"من شوخی نکردم!"
همانطور که بهم خیره بود آروم عقب عقب رفت و ناگهان به سمت در پا تند کرد و از اتاق خارج شد.
با رفتنش نفس راحتی کشیدم و روی صندلی لم دادم.
بالاخره بعد یک ماه کلنجار رفتن با خودم و شنیدن گوشه و کنایههای پرهام و بابا که به رفتارم شک کرده بود حرف دلم رو بهش زده و خودم رو راحت کرده بودم.
آرام هم بر خلاف انتظارم که فکر میکردم به خاطر رفتارم باهام بد برخورد میکنه آروم بود و من این رو شروع خوبی میدونستم.
آخر وقت کاری بود و من آمادهی رفتن به خونه بودم که پرهام به اتاقم اومد و بدون مقدمه گفت:" چی شد بالاخره؟...بهش گفتی یا باز هم دست و پات رو گم کردی و خودت رو واسش گرفتی؟"
مشغول پوشیدن کتم شدم و جواب دادم:"بهش گفتم."
+خب چی شد؟ چی جواب داد؟
-چیزی نگفت و از اتاق خارج شد.
+پس یعنی نسبت بهت بیحس نیست.
-تو اینجور فکر میکنی؟؟
+تو از نظر قیافه و تیپ خوبی و این طبیعیه که ازت خوشش بیاد.. فقط این وسط اخلاق گندته که ممکنه به خاطرش بهت جواب نده. خودت که میدونی! آرام دختری نیست که تیپ و قیافه براش مهم باشه وگرنه به پسر زند جواب میداد.
حرفای پرهام درست و منطقی بودن و من جوابی نداشتم که بخوام بدم پس سوئیچم رو برداشتم و به سمت در اتاق رفتم که گفت:" امشب دورهمی خونهی بهزاده میای؟"
-نه حوصلهاش رو ندارم.فعلا خداحافظ...
چند هفته ای می شد که دیگه به مهمونی دورهمی نمی رفتم و تنها دلیلش هم عهدی بود که به خاطر آرام با خودم بسته بودم.
توی خونه و کنار شومینه نشسته بودم و به بابا که با مرسانا بازی میکرد نگاه میکردم.
باز هم آیدا با سعید دعواش شده و به خونهی ما اومده بود.
بابا همانطور که به شیرین زبونی مرسانا میخندید به چهرهی خندونم نگاه کرد و بیمقدمه گفت:" راضی میشه... ولی سخت راضی میشه!"
نگاهم متعجب شد که خودش ادامه داد:" آرام رو میگم."
-راضی به چی؟
+ازدواج.
گیج نکاهش کردم که کنارم نشست و گفت:" فقط یه زن میتونه یه مرد رو خونه نشین کنه و گاه و بی گاه اون رو به فکر بندازه."
سرم رو پایین انداختم که خودش ادامه داد:"روزی که توی شرکت با آرام در مورد پسر زند حرف میزدم، حواسم بهت بود که چجور گوشات رو تیز کردی تا بفهمی قضیه از چه قراره و یه حدسایی هم زدم و اونروزی هم که به خاطر انتقال پول و بیرون کردنش عصبی بودی دیگه مطمئن شدم یه خبرایی هست.. آراد! تو خودت بهتر میدونی آرام به چیزی بیشتر از پول و قیافه توجه میکنه..."
به بابا نگاه کردم و گفتم:"یعنی شما موافقین؟؟"
+من چیزی بیشتر از موافق موافقم!
✍🏻میم.الف
🌿 براۍدسترسيراحتتر افرادۍڪهبراۍخوندن #رماݩدختربسیجی تازه بهجمعماپیوستن...⇩
🍊پارت1
https://eitaa.com/GHELICH_IR/865
🍊پارت10
https://eitaa.com/GHELICH_IR/1037
🍊پارت20
https://eitaa.com/GHELICH_IR/1221
🍊پارت30
https://eitaa.com/GHELICH_IR/1441
🍊پارت40
https://eitaa.com/GHELICH_IR/1703
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
00:00
بِخوآنێدمَـــــرآ
ٺااِسٺِجابټڪنمـ شُمـــآࢪا(:🌱
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
Your story.mp3
2.41M
صوت فری استایل «Your story»
عاشقانه ی امام حسینی(علیهالسلام)
به زبان انگلیسی 💛
#your_story🖤
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲 𝐋𝐢𝐯𝐞𝐬 𝐈𝐧 𝐌𝐞
قصہتوهمیشہدࢪۆجودݥزندھاسٺ.
𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐏𝐮𝐫𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞
اینعشــــ♡ـقخاݪص،
𝐒𝐞𝐭𝐬 𝐌𝐞 𝐅𝐫𝐞𝐞
بہمنحسرهایۍمےبخشد.
~•~ ~•~ ♫︎𝒀𝒐𝒓𝒆 𝑺𝒕𝒐𝒓𝒚♫︎ ~•~ ~•~
#your_story🖤
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 42 پوزخندی زد و گفت:"شوخی جالبی نیست!" با جدیت گفتم:"من شوخی نکردم!" همانطور ک
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 43
لبخندی پهن روی لبم نشست و به مرسانا که سعی داشت از پام بالا بیاد و روی زانوم بشینه نگاه کردم؛بابا به پشتی مبل تکیه داد و درحالی که به مرسانا نگاه میکرد،گفت:
+دلم به حال این بچه میسوزه که همیشه باید شاهد دعوای پدر و مادرش باشه...مادرت و آیدا فکر میکنن من باور میکنم که سعید دم به دقیقه برای کارش به شهرستان میره؛بیاختیار به آیدا که در حال چیدن میز شام بود نگاه کردم،او خوشگل بود و بیشتر وقتا هم آرایش داشت و همیشه گرونترین لباسها رو میپوشید تحصیل کرده بود ولی هیچ وقت سر کار نرفت و بیشتر وقتش با دوستاش میگذشت،سعید هم از نظر تیپ و شخصیت آدم خوبی بود ولی نمیدونم چرا همیشه با هم دعوا داشتن و آیدا توی ماه چند بار قهر میکرد و از خونهشون بیرون میزد.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-به نظرتون این درسته که ما کنار بایستیم و کاری نکنیم؟
+من با سعید حرف زدم یعنی یه جورایی دعواش کردم ولی هرچی که من گفتم اون سرش پایین بود و حرفی نزد
-به نظر من سعید آدمی نیست که بیخود دعوا راه بندازه
+منم فکر میکنم بیشتر خواهرت مقصر باشه من نمیخوام روش بهم باز بشه ولی تو از مادرت بخواه باهاش حرف بزنه و اگه اون جواب درست و حسابی بهش نداد از سعید بپرسه مشکلشون چیه
-من یه بار به مامان گفتم که همه تقصیرها رو نندازه گردن سعید و از آیدا توضیح بخواد ولی اون بهش برخورد و گفت دخترِ من همه چی تمومه
ولی بازم چَشم دوباره بهش میگم
بابا دیگه حرفی نزد و من مشغول بازی کردن با مرسانا شدم.
صبح روز شنبه بود و من در سکوت اتاق به تماشای بارون پشت دیوار شیشهای وایستاده بودم و قهوهام رو مزه مزه میکردم؛که با صدای زنگ تلفن از پنجره فاصله گرفتم وگوشی رو روی گوشم گذاشتم...
صدای نازی توی گوشم پیچید که گفت:
+آقا یه آقایی پشت خطه و میگه با شما کار داره ولی خودش رو معرفی نمیکنه!
در موردش کنجکاو شدم و گفتم به تلفن اتاقم وصلش کنه؛ثانیهای بعد صدایی که عجیب برام آشنا بود توی تلفن گفت: +سلام آقای مهندس جاوید حالتون خوبه؟
-سلام شما؟
+من و شما یه بار همو دیدیم و با هم گرم احوالپرسی کردیم یادتونه جلوی شرکت!
-یادمه خب که چی؟
+هیچی من فقط زنگ زدم بگم اگه آرام قرار نیست مال من بشه پس مال دیگری هم نمیشه
-اونوقت کی می خواد نذاره که بشہ؟
+من!
-هه اولا که تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی ثانیا اون یه بار به تو جواب رد داده و حتی توی بدترین شرایط هم حاضر نشد بهت جواب بده پس بیخود تلاش نکن
+اون مال من شده بود که تو پیدات شد و همه چی رو خراب کردی ولی منم نمیزارم مال تو بشه و برای اینکه بدونی میتونم اینکار رو بکنم بهت میگم که اون امشب بعد مهمونی به خونهشون بر نمیگرده
با عصبانیت غریدم:
-تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی؛ولی صدای بوقی که توی گوشم میپیچید نشون میداد اون بعد گفتن حرفش تماس رو قطع کرده و حرفم رو نشنیده
دستم رو عصبی توی موهام کشیدم و با خودم گفتم؛محاله آرام اهل مهمونی باشه؛با این حرف بیخیال گوشی رو روی تلفن گذاشتم و به پشتی صندلی تکیه دادم ولی فکر آرام و تهدید مرَده، آرامم نمیذاشت و دلشوره رو به دلم به انداخته بود،شمارهی مبینا رو از لیست مشخصات کارمندا پیدا کردم و باهاش تماس گرفتم و ازش خواستم بدون اینکه جلب توجه کنه به اتاق من بیاد
از زمان قطع کردن تماس تا اومدن مبینا چند ثانیهای بیشتر طول نکشید که به اتاقم اومد و بعد سلام کردن با لبخند گفت:+من در خدمتم
برای اولین بار بود که خجالت میکشیدم از زیر دستم چیزی بخوام ولی مثل همیشه ژست آدمای ریلکس رو به خودم گرفتم و گفتم:
-میخوام از خانم محمدی در مورد رفتنش به مهمونی بپرسی
لبخند زد و با تعجب گفت:
+شما از کجا میدونین که آرام قراره به مهمونی بره؟
-مگه می خواد بره؟
+اره!
-کِی؟
+امشب، مهمونی برای تولد دوستشه
✍🏻میم.الف
هدایت شده از یـٰارا '
عه؟!
خوشاومدینعاقایقاضي!😏
خیرجناب! ماازجایيکپےنمیکنیم. منظورمون هم حرام بودݩِکپی، کپی در کانآݪهایایتاس،، وگرنھ توی سایر اپلیکیشنا ڪھ پُره!😐
دلیلحرام بودنشم کاملا واضحه!...
1. ماوقتمیذاریمدانلودمیکنیم؛
2. وقتمیذاریمآپلودمیکنیم؛
3. بہدلیلحجمبالاشوݩ باید قیمهقیمهشوݩکنیم تا ایتاپشتیبانیکنھ 😐😂😐 واینم خودش دنیادنیا زماݩمیبرہ😐💔
4. اگھ از حجم اینترنتیڪهصرف این کار میکنیم بگذریم،،، از وقتيڪه ازموݩمیگیرهنمیگذریم! و راضی نیستیم ڪھ یکی از راه بیاد و خودشو از هفتدولت آزاد ڪنہ! -_-
تامام!
❌ پ.ن: کساییڪھ باخوندݩاینحرفا بہکارشوݩادامہمیدن و توجهی بہ رضایت ما نمیکنن،،،...
اوݩدُنیامیبینمتوݩ! 😏🔥
هدایت شده از زَنجێرهآیماݩ⛓
ممنوݩ از همہ اونایی کہ درک میکنن زمان امتحاناته و طبیعیه که فعالیتموݩکم بشھ:))🌿🖇☕️
وهمراهۍمیکنن!💛
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
🇱 🇮 🇻 🇪:) 🌿 #لایوتایم🍩🎥 لایو روز 1398/8/10 قرار بود بیشتر از این حرفا باشه ولی چون میخواستیم با کی
درآمار 555 لایو انتخاباتيقرارھ بزاریم! :)✌️🏻🖇❤️
نَگیدنگفتیدااا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادیت🌿
#نجاتم_بده✨
#آقازاده
[نجاٺمبدھ]
•|شبهاڪہدلگیࢪوخستم🌃
•|وقتےڪہچشماموبستم🌿
•|تصویررویامهمینہ✨
•|ݐیشٺدوزانونشستم🍃
@GHELICH_IR 🖇🌸
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
19.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #حسین_درون
باصدای: #علی_اکبر_قلیچ
یقین؛ آب حیات است برای حسین درون تو
و تردید، معجون مرگآور آن ...
@GHELICH_IR
گفته بودیم که بدنسازی میرن؟🤔😅
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 43 لبخندی پهن روی لبم نشست و به مرسانا که سعی داشت از پام بالا بیاد و روی زانو
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 44
پس رفتنش به مهمونی حقیقت داشت و باید یه جوری مانعش میشدم،ولی چجوری؛منکه نمیتونستم بهش بگم به مهمونی نره پس باید چیکار میکردم،
با صدای مبینا از فکر در اومدم و بهش نگاه کردم که گفت:
+میدونم فضولیه ولی میتونم بپرسم چرا این رو پرسیدین؟
-چیز مهمی نیست،اگه بخوام آدرس مهمونی رو برام گیر بیاری اینکار رو میکنی؟
+آدرس مهمونی و نمیدونم شاید بتونم یه جوری از خودش بپرسم
-پس اگه چیزی فهمیدی به همون شمارهای که بهت زنگ زدم پیام بده
+چشم حتما
-ممنون میتونی بری
از موقع رفتن مبینا چند ساعتی طول کشید که بهم پیام داد و علاوه بر آدرس مهمونی ساعت رفتن و برگشتنش رو هم بهم اطلاع داد،با خوندن پیامش که همه چی رو دقیق نوشته بود براش پیام فرستادم:
-یادم باشه تو رو به وزارت اطلاعات معرفی کنم برای جاسوسی عالی هستی!
پیام داد
+الان این پیامتون طعنه بود دیگه؛ منو باش با چه جون کندنی از زیر زبون آرام اطلاعات بیرون کشیدم و شما به جای خسته نباشی این جوری جوابم رو میدی
براش نوشتم
- مگه کوه کندی؟
جواب داد
+از کوه کندن هم سختتر بود؛نمیدونین چقدر سوال پیچم کرد و با چه بدبختی از دستش خلاص شدم
دیگه جوابی بهش ندادم و راضی از عملکردش گوشی رو روی میز انداختم
ساعت ۱۱ شب بود و من منتظر آرام جلوی در خونهای که آدرسش رو مبینا بهم داده بود،توی ماشین نشسته بودم.
از صبح خیلی فکر کرده بودم و به نظرم این بهترین راه بود که آرام رو تا رسیدن به خونهاش تعقیب کنم و مطمعن بشم سالم به خونه رسیده.
دو ساعت توی ماشین نشسته بودم تا اینکه بالاخره از در آپارتمان خارج شد و توی آژانسی که رانندهاش یه خانم بود نشست،با حرکت کردن آژانس، من هم ماشین رو روشن کردم و جوری که جلب توجه نکنم به دنبالشون حرکت کردم
یه مقدار که دنبال ماشین رفتم متوجه شدم داره مسیر رو اشتباهی میره ولی به خیال اینکه میخواد از مسیر دیگهای بره کاری نکردم و به تعقیب کردنم ادامه دادم که بر خلاف انتظارم ماشین وارد خیابون خلوت و کنار خیابون پارک شد
همانطور که به آرومی رانندگی میکردم و بهش نزدیک میشدم همون پسر مزاحم رو دیدم که در سمت آرام رو باز کرد و با گرفتن دست آرام اون رو به زور از ماشین بیرون کشید و به سمت ماشین خودش بردش
آرام برای بیرون کشیدن دستش از دست پسره تقلا میکرد که بیفایده بود و باعث شد پسره او رو توی بغلش بگیره
خیلی سریع ماشین رو کنارشون نگه داشتم و پیاده شدم و رو به پسره گفتم: -تو داری چه غلطی میکنی؟
قیافهی پسره و آرام با دیدن من متعجب شد و پسره با تعجب گفت:
+ تو اینجا چیکار میکنی؟
آرام که فرصت رو مناسب دیده بود از غفلت پسره استفاده کرد و خودش رو از بغلش بیرون کشید ولی دستش هنوز توی دست پسره بود و نمیتونست آزادش کنه
بهشون نزدیک شدم و رو به پسره گفتم: -دستش رو ول کن
+و اگه نکنم؟
یقهاش رو گرفتم و غریدم:
-خودم میکشمت عوضی
✍🏻میم.الف
هرنفسیڪهفرومیرود
ممدحیاٺاست
وچونبرمیآید،مفرحذاٺ!
پسدرهرنفسینعمتيموجود،
وبرهرنعمتۍشکریواجݕ! :)🌿
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
AliAkbarGhelich-Negar-e-Man.mp3
10.54M
|🕊🌿|
اهنگ |●نگارمن●|🎧
با صدای علي اکبر قلیچ :)
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451