🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
موزیک«#جزیره_مجنون» دروصفشهدایدفاعمقدس🖤✨ 🎧@GHELICH_IR
📒متن موزیک
«#جزیره_مجنون»👇🏻
🔶خود من بدرقت کردم عزیزم
خودم بندای پوتینتو بستم
همونجا فهمیدم شهید میشی
که ظرف آب افتاد از تو دستم
🔶شبیه کوه روی پات بودی
حریفت حتی یه لشکر نمیشد
از اون کوه یه مشت خاک برگشت
از این دیگه حماسی تر نمیشد
🔶غمت...
غمت سنگینه اونقدر که میتونه
دل یه ملتو خون کرده باشه
کدوم دریا به غیر از تو میتونه
جزیره ها رو مجنون کرده باشه
🔶من موندم با چشمای بارونی
لیلای جزیره مجنونی
لیلای جزیره مجنونی
حالا ببین من موندم با چشمای بارونی
🔶میدونستم برات غیر شهادت
توی این زندگی معنی نمیده
کسی که پاشو رو مین جا میزاره
دیگه هرگز به دنیا پا نمیده
🔶من موندم با چشمای بارونی
لیلای جزیره مجنونی
لیلای جزیره مجنونی
حالا ببین من موندم با چشمای بارونی
🎧 @GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادیت_اعضا 🌱💛
ادیتیکیازاعضایگُلِگُلابمونباآهنگ #جزیره_مجنون 🖤✨
آیدےجهتارسالاِدیتاوکارهاےجذابتون👇🏻
@HASANEIN_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 3 من فقط چهار روز برای کار به ترکیه رفته بودم و توی این مدت بابا برای بخش ادار
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 4
پیشخدمت رستوران توی ماشین نشست تا ماشین رو به پارکینگ رستوران ببره و ماهم وارد رستوران شدیم...
من کنار سایه خوشحال بودم چون دختر سادهای به نظر میرسید و من بدون اینکه زیاد بهش توجه کنم، اون به من محبت میکرد.
من قبل اون با چند دختر دیگه هم دوست بودم، ولی مدت دوستیم باهاشون به یک ماه هم نرسید و کنار گذاشتمشون و سایه اولین کسی بود که مدت دوستیم باهاش به 5 ماه میرسید.
بعد خوردن شام، کنار سایه و کلی چرخیدن توی شهر شلوغ، آخرشب بود که ماشین رو جلوی در خونهشون پارک کردم و اون بدون هیچ حرفی در ماشین رو باز کرد و خواست پیاده بشه که سریع لباسشو گرفتم و گفتم:"فکر نمیکنی یه چیزی رو فراموش کردی...؟"
با تعجب نگاهم کرد و گفت:"نه،فکرنکنم..."
به عقب برگشتم و پاکت حاوی چند جعبه کادویی رو از رو صندلی برداشتم و گفتم:" این سوغاتی شماست!..."
با ذوق پاکت رو از دستم گرفت و گفت:"وای مرسی آراد! اصلا فکر نمیکردم یادت باشه برای منم سوغاتی بخری!"
به ذوق کردنش لبخند زدم که از ماشین پیاده شد و بعد خداحافظی به سمت خونهشون رفت.
منتظر نموندم تا وارد خونه بشه و به سمت خونه حرکت کردم.....
وقتی که به خونه رسیدم ساعت 12 شب بود و سکوت مطلق خونه رو فرا گرفته بود که به قصد رفتن به اتاقم راه پلههای مارپیچ گوشه سالن رو در پیش گرفتم...
دستگیرهی در اتاق رو گرفتم و خواستم در رو باز کنم ولی با شنیدن صدای خندهی آوا از توی اتاقش، روی دستگیره بیحرکت موندم و ناخودآگاه به سمت اتاقش کشیده شدم.
به نظر میرسید که آوا مشغول حرف زدن با گوشیش باشه، که کمی مکث کرد و به مخاطبش گفت:"من الان روی تختم دراز کشیدم...فکر نمیکنی برای عکس فرستادن یه مقدار زود باشه...؟"
از حرفایی که میزد فهمیدم کسی که پشت خطه باید مذکر باشه.
با عصبانیت به اتاقم رفتم و در رو محکم پشت سرم بستم.
با یه حرکت کت و تیشرت جذبی که زیرش تنم بود رو درآوردم وخودم رو روی تخت انداختم...
من خودم کسی بودم که همه جور مهمونی رو میرفتم و با دخترای زیادی دوست بودم، ولی اولین و مهمترین چیزی که از طرف مقابلم میپرسیدم،سن و سالش بود،... و اگه از بیست به بالا بود باهاش دوست میشدم.
هیچ وقت به خودم اجازه نمیدادم با احساس دخترای کم سن و سال بازی کنم،... ولی کسی که آوای 16 ساله باهاش دوست شده بود، از همین الان فهمیدم کسیه که براش مهم نیست طرف مقابلش یه دختر توی سن حساس بلوغ باشه و به راحتی با احساسش بازی میکنه...
من یک مرد بودم و بهتر از آوا همجنسای خودم رو میشناختم.
مدت زیادی رو به آوا و کاری که میکرد فکر کردم تا اینکه خوابم برد و صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم.
به تنمکش و قوس دادم وگوشی رو روی گوشم گذاشتم که صدای پرهام توی گوشم پیچید:"آراد نگو که هنوز خوابی!!..."
- خواب بودم ولی الان تو بیدارم کردی.
+ هیچ میدونی الان ساعت چنده؟!...
✍🏻الف.میم
Daghighe.mp3
8.37M
موزیڪ #یک_دقیقه ⏱🌪
یلداےمہدوے🍉❤️
🎧 @GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موزیڪویدیو #یک_دقیقه ⏱🌪
یلداےمہدوے🍉❤️
🎧 @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
موزیڪ #یک_دقیقه ⏱🌪 یلداےمہدوے🍉❤️ 🎧 @GHELICH_IR
📒متنموزیڪ
#یک_دقیقه👇🏻
🔶یه ساعتی که خوابه
یه یادگاری که لا به لای برگای کتابه
یه علامت سوال هنوزم بی جوابه
🔶برمیگردی یا نه؟
🔶نزدیک اما دورم
تو این شب سرد
دنبال یه روزنه ی نورم
🔶برمیگردی یا نه؟
🔶عشق تو با من رفیقه مرهم زخم عمیقه
یاد تو هستم من امشب بیشتر یک دقیقه
نیستی و چشم انتظارم خیره به نور ستارم
حق بده یادت بیوفتم من که به عشقت دچارم
🔶عشق تو با من رفیقه مرهم زخم عمیقه
یاد تو هستم من امشب بیشتر یک دقیقه
نیستی و چشم انتظارم خیره به نور ستارم
حق بده یادت بیوفتم من که به عشقت دچارم
🔶فرشی به زیر پاته از برگای زرد و قرمز
فالی بیا بگیریم پای کتاب حافظ
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
🔶عشق تو با من رفیقه مرحم زخم عمیقه
یاد تو هستم من امشب بیشتر یک دقیقه
نیستی و چشم انتظارم خیره به نور ستارم
حق بده یادت بیوفتم من که به عشقت دچارم
عشق تو با من رفیقه مرحم زخم عمیقه
یاد تو هستم من امشب بیشتر یک دقیقه
نیستی و چشم انتظارم خیره به نور ستارم
حق بده یادت بیوفتم من که به عشقت دچارم
عشق تو با من رفیقه...
عشق تو با من رفیقه...
🎧 @GHELICH_IR
کانالهواداری"قلیچ"
https://eitaa.com/ali_akbar_ghelich_72
لطفاعضوشیدرفقا👆🏻✨
کانال تازه تاسیسعلیاکبریه🍭🌿
حمایتشون کنید😉😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادیت
شبجمعهاست🌱
هوایتنکنم،میمیرم🖤✨
『@GHELICH_IR』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادیت 🌼✨
.
.
¦قٰد نَرَيٰ تَقَلبٰ وَجهِڪٰ في السٰماء🌱 ¦
وقتٰے ڪہ دلٰت تنٰگ میشود
بہ آسمـٰان نگـاه ڪن|👀✨
.
.
بقره/144
🎧 @GHELICH_IR
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 6
در حالی که به سمت در میرفت تا از اتاق خارج بشه، گفت:"هه! تو سایهی همچین آدمایی رو با تیر میزنی...من الان به نازی میگم تا بهش بگه بیاد و ببینیش..."
باقی مانده نسکافهام رو خوردم و کنجکاوانه منتظر اومدنش نشستم؛
چند دقیقهای گذشت تا اینکه تقهای به در خورد و من بعد گفتن بفرمایید به سمت راستم چرخیدم و خودم رو با کامپیوتر مشغول نشون دادم.
وارد اتاق شد و رو بهم سلام کرد و من بدون اینکه بهش نگاه کنم در جوابش نامحسوس سرم رو تکون دادم و موس رو روی میز به حرکت درآوردم...
چند ثانیهای گذشت و وقتی دید من بهش اعتنایی نمیکنم و حرفی نمیزنم، با کلافگی گفت:" ببخشید با من امری داشتین؟..."
با تعجب ابروهام رو بالا انداختم...
این صدا عجیب برام آشنا بود...!
خیلی سریع به طرفش چرخیدم و با ابروهای بالا افتاده نگاهش کردم...
با دیدن دختر چادری روبه روم متعجب شدم و ناخواسته لبخند بدجنسانهای گوشهی لبم نشست.
اون هم با تعجب و چشمای از حدقه بیرون زده به من نگاه کرد و ناخواسته از دهنش پرید:"...شما...!"
- بله! من...ما...! کجا هم دیگه رو دیدیم؟
حالا میتونستم حالش رو بگیرم و خودش هم این رو فهمیده بود که جوابی نداد و اخم روی صورتش نشست.
وقتی جوابی نداد، ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:"کجا...؟"
نفسی از سر حرص کشید و جواب داد:"جلوی در آسانسور."
- آها ! حالا داره یه چیزایی یادم میاد... من یادم نیست کِی بوده ، تو یادته؟...
+ دیروز.
- و امروز...
+ ببخشید، ولی فکر نمیکنم اینکه ما قبلا کجا همو دیدیم ربطی به کارمون داشته باشه.
- اتفاقا داره ! چون من با کارمندایی که به رئیسشون بیاحترامی میکنن و زبون دراز هم هستن آبم توی یه جوب نمیره.
+ من یادم نمیاد بهتون بیاحترامی کرده باشم...
- ولی من خوب یادمه !
چیزی نگفت و در عوض نگاهش رو به زمین دوخت.
از حرکتش عصبی شدم و بهش توپیدم:"من معذرت خواهی بلدنیستم، یعنی به کارم نمیاد که بخوام یاد بگیرم ! ولی تو باید یاد داشته باشی!"
خیلی خونسرد جواب داد:"من کاری نکردم که بخوام بخاطرش از کسی معذرت بخوام."
از جام برخاستم و جلوی میزکارم دست به سینه وایستادم و به میز تکیه دادم و همراه با نگاه کردن به سر تا پاش گفتم:" اگه میخوای اینجا کار کنی، اول اینکه باید زبونت رو کوتاه کنی و دوم هم اینکه طرز لباس پوشیدنت باید عوض بشه و سوم اینکه موقع حرف زدن باهام باید تو چشمام نگاه کنی!
+ من با زبونم فقط از حقم دفاع کردم...و اگه منظورتون از لباس پوشیدن چادرمه، که باید بهتون بگم حجابم ربطی به خوب یا بد کار کردنم نداره.
- برای من مهمه که کارمندام چه ریختی باشن و با این ریخت لباس پوشیدنا کنار نمیام !
+ من روزی که استخدام شدم هم همین ریختی بودم و خواهم بود و شما هم بهتره که کنار بیاین...
- این به خودم ربط داره که کنار بیام یانه ! از فردا هم تو با این وضع و ریخت به شرکت من نمیای....!
✍🏻الف.میم
#بک_گراند 🌼🤞🏻
یِـــڪ...
ڪَربَــلامـُــقــابِــل
هـَــراِنتِـــخـــابِمـــاســت:))💛✨
🎧 @GHELICH_IR
هدایت شده از یـٰارا '
سلام✋🏻🌷
جداً؟! خب میشهبراۍاین ایدی بفرسٺینش؟
@HASANEIN_IR
آخهتاجایۍڪہمنیادمه توبغداد نداشتناجرا🙄🍃