نمیدانم چندمین بار است که رایحهی یاس و نرگس قلم لیلیسلطانی مهمان چشمهایم شدهبود...
میدانی چه کلماتی را همچو دُر آویزهی برگههایی که همیشه مرهمِدلشکسته بودند، کرده بود؟
بگذار برایت بخوانمش《هرڪہ گفتہ بود"ازدلبرودهرآنڪہازدیدهبرفت" اشتباه گفتہ بود!
هر از دیده رفتہاے ڪہ از دل نمےرود! بیشتر در قلب جا باز مےڪند و بیشتر بہجان مےچسبد!》
میبینی چقدر زیبا قلم زده؟
راست میگوید لَیْلِقشنگیها!
اگر هر ازدیدهرفتهای حُبش از دل بیرون میرفت که تو دیگر در وجودم نبودی!
اگر هر از دیده رفتهای حُبش از دل بیرون میرفت، آنهایی که میپنداشتند عاشقند، بعد از ترک معشوق شبهارا بدون اشک و گریه و سردردی که حاصلاز گریه بود،سحر میکردند...
اگر بنا بر آن بود که هر از دیده رفتهای،حُبش از دل برود که دیگر دوری و صبر عاشق و معشوق معنایی نداشت!
مگر ما تا به حال آن معشوق را دیدهایم؟
یادت میآید؟هربار که این سوال را میپرسیدم دست میگذاشتی بر شاهرگم...
میگفتی:خدا که دیدنی نیست نازدانه! خدا را باید حس کرد! با تمام وجود...
آری او حس کردنیست!
پس ما که او را ما هیچوقتپت ندیدم و نمیبینم و نخواهیمدید!
اگر بنا بر آن بود که حُبی از آنهایی که از دیده رفتهاند در دل جوانه نزند، هیچگاه عاشقِ اویی که منحصربهفرد ترین معشوقِندیده،است نمیشدیم...
اگر بنا بر ندیدن و دلبریدن بود، حُبش هر روز عمیق و عمیق تر نمیشد!
مثل دانهای که جوانه میزند، شکوفه میدهد،درخت میشود و میوه به بار میآورد...
✍🏻آمنهساداتحکیم
#مبتلآ
هدایت شده از تࢪاۅُش🫀✍🏻