eitaa logo
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
3.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 𝟑.𝟔𝐤⇢𝟑.𝟕𝐤 ┊كانال‌اطلا؏رسانی‌طرفدارانِ🤍 𒀭𝘼𝙡𝙞 𝘼𝙠𝙗𝙖𝙧 𝙂𝙝𝙚𝙡𝙞𝙘𝙝🌿 ⌗خوانندہ‌ی‌ارزشی!🕊️ ⌗شاعر،موزیسین‌ومداح‌اهل‌بیت!🌱 ⌗وفرزندشهیدسهراب‌قلیچ‌پور☁️• ⌗ کانال پاسخگویی‌به‌ناشناس↶ @alighelichpv ⌗ و خدماتمون↶ @GHELICH_IR_info
مشاهده در ایتا
دانلود
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
Rakate Hashtom.mp3
7.42M
موزیڪ🎼●°🍊 ورژن جدید:)💛 🎧 @GHELICH_IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱✨ ✧صلواٺ‌خاصہ‌ۍامام‌ࢪضا(؏)🍃🌸 🕊مافقیریم‌وࢪضاضامن‌حج‌فقراسٺ بارگاهش‌بہ‌خداقطعہ‌اےازعرش‌خداسٺ ⋮❥|@GHELICH_IR•🌥✨•
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿• 💛🌿 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
00:00 بِخوآنێدمَـــــرآ ٺااِسٺِجابټ‌ڪنمـ شُمـــآࢪا(:🌱
_🌿_ میگفٺ: هۍنگودلم اینطورۍمیخواد دلم اونطورۍمیخواد..., ببین خداچےمیخواد♡ :)🌱 تاوقتۍپیروخواهش هاۍدل باشۍبهـ جایۍنمیرسے...💔 ✍🏻شیخ رجبعلی خیاط
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
یکي از لحظه‌ها ی شکارشدھ👀💛🎤 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 39 به پرهام که هنوز هم چهره‌اش ناراحت بود نگاه کردم و اون در حالی که از روی مب
40 با تعجب برگشتم و نگاهش کردم. خودش رو بهم رسوند وگفت:"می‌دونم که یه تشکر خشک و خالی‌من جوابگوی لطفی که شما بهمون کردین نیست.ولی بازم ممنون!" به چهره‌ی شاد و لب خندونش نگاه کردم و بی‌اراده گفتم:"همین لبخندی که روی لب تو نشسته از هر تشکری برام با ارزش‌تره." نگاهش متعجب شد و چشماشو سریع انداخت پایین. از مقابلش گذشتم و به سمت در خروجی بیمارستان پا تند کردم... ۝۝ فرداش آرام شاد رو از توی مانیتور تماشا می‌کردم که با یک جعبه‌ی شیرینی توی دستش توی شرکت می‌چرخید و به کارمندا بابت سلامتی داداشش شیرینی تعارف می‌کرد. چشم از مانیتور گرفتم و برای بار دوم ارقام توی کاغذ رو خوندم ولی چیزی ازش سر در نیاوردم و کلافه نفسم رو بیرون دادم و برای دیدن پرهام از اتاق خارج شدم. دخترا وسط سالن دور آرام جمع شده و حسابی سر و صدا به راه انداخته بودن که با دیدن من که بهشون نزدیک می‌شدم ساکت شدن و به من نگاه کردن. وقتی بهشون رسیدم متعجب و سوالی نگاهشون کردم که مبینا رو به من با شوخی و شیطنت گفت:" آقا به خدا تقصیر آرامه که نمیزاره ما به کارمون برسیم!" آرام بهش چشم غره رفت و گفت:"کوفت بخوری که این همه شیرینی رو خوردی و هنوز هم دهنت داره می‌جنبه و منو راحت می‌فروشی!" مبینا خامه‌ی سر انگشتش رو مکید و گفت:"این که نمک نداشت که بخوام نمک گیر بشم!" خانم رفاهی حرف مبینا رو تایید کرد و گفت:"مبینا راست میگه...این آرام از صبح که اومده نذاشته هیچ کس کار کنه و همه رو دور خودش جمع کرده." چشمای آرام گرد شد و گفت:" خانم رفاهی شماهم؟!" +خب مگه دروغ میگم؟! مبینا به پهلوی آرام سقلمه‌ای زد و گفت:" آرام نمی‌خوای به آقای رئیس شیرینی تعارف کنی؟؟!" مبینا "آقای رئیس" رو غلیظ گفت و من با ابروی بالا پریده آرام رو نگاه کردم که جعبه‌ی شیرینی رو جلوم نگه داشت و بهم تعارف کرد. نگاهم رو ازش گرفتم و با برداشتن شیرینی و تشکر کردن به سمت اتاق پرهام رفتم و در همین حال صدای مبینا رو شنیدم که گفت:" خب دیگه آقای رئیس آخرین نفر بود. بقیه‌اش دیگه مال منه!" آرام جوابش رو داد:"حتی اگه مجبور بشم تا آخر وقت همه‌اش رو یک نفری می‌خورم ولی به شما آدم فروشا هیچی نمیدم!" با این حرفش سر و صدای بقیه رو در آورد و من با قرار گرفتن تو ی اتاق و بستن در دیگه چیزی نشنیدم. پرهام با دیدن چهره‌ی خندون من لبخند معنی‌داری گوشه‌ی لبش نشست و گفت:"می‌بینم این عشقه بد بهت ساخته...!" شیرینی توی دستم رو عمیق بو کشیدم و چیزی نگفتم که پرهام ادامه داد:"فکر کردی چجوری بهش بگی؟" -چی بگم؟ +اینکه عاشقش شدی. -فعلا که مطمئن نیستم این حسه اسمش عشق باشه. تا بعد هم یه فکری برای چجور گفتنش می‌کنم... کاغذ توی دستم رو بالا گرفتم و گفتم:"پرهام من چیزی از این سر در نیاوردم خودت یه نگاهی بهش بنداز نتیجه رو به من بده." پوزخندی زد و گفت:"بایدم سر در نیاری! آخه سرت به جای دیگه گرمه!..." جوابش رو ندادم و لبخند به لب از اتاقش بیرون زدم. پرهام این روزا راه و بی راه بهم متلک می‌گفت و تیکه می‌انداخت و من این متلک‌ها و ناراحتیش رو به خاطر اختلافش با آرام می‌دونستم... ✍🏻میم.الف
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
ازاون عکسایی که یه حاݪخوݕ دارھ! :))))🌿💛 [● @GHELICH_IR ●]
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿• 💛🌿 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
راهۍست‌راه‌عشق، ڪه‌هیچش‌کناره‌نیسٺ؛ آنجاجزآنکہ‌سربسپارند چاره‌نیــــــــــــــــــــسټ! :')🌿
شڪارلحظہ‌ها😍💛🌿 [○ @GHELICH_IR ○]
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 40 با تعجب برگشتم و نگاهش کردم. خودش رو بهم رسوند وگفت:"می‌دونم که یه تشکر خشک
41 روزها از پی هم گذشت و باز هم پنجشنبه بود و من منتظر اومدن آرام به اتاقم بودم. با شنیدن تقه‌ای که به در خورد مغرورانه به پشتی صندلی تکیه دادم و با گفتن بفرمایید به در خیره شدم. وارد اتاق شد و بعد سلام کردن در رو پشت سرش بست و به سمت میز کارم اومد و بدون اینکه به من نگاه کنه و در مقابل نگاه خیره‌ی من کاغذای توی دستش رو روی میز گذاشت و منتظر امضای من موند. مدتی رو منتظر به زمین چشم دوخت و وقتی دید من هیچ حرکتی نمی‌کنم، متعجب نگاهم کرد و گفت:" نمی‌خواین امضاش کنین؟؟" لبخندی گوشه‌ی لبم نشست و همانطور که به چشماش زل زده بودم گفتم:"چرا انقدر عجله داری؟" +من عجله ندارم. -ولی به نظر میاد خیلی دوست نداری اینجا بمونی. +نه اینجوری نیست. -پس دوست داری بمونی؟؟ با گیجی و کلافگی گفت:" ببخشید من متوجه نمی‌شم. چه ربطی داره که من بخوام برم یا بمونم؟؟" -برام مهمه. +چی براتون مهمه؟ خودم رو مشغول بررسی ارقام روی کاغذ نشون دادم و گفتم:"اینکه بدونم چه حسی نسبت بهم داری..." با اینکه سرم پایین و چشمم به کاغذ روی میز بود ولی می‌دونستم با چشمای گرد شده نگاهم می‌کنه. سرم رو بالا گرفتم تا نگاهش کنم که بهم پشت کرد و گفت:" من بیرون منتظر می‌مونم تا کارتون تموم بشه..." یه قدم به سمت در برداشت که گفتم:"من فقط ازت پرسیدم چه احساسی نسبت به من داری و تو اگه سختته می‌تونی جواب ندی. دیگه چرا فرار می‌کنی؟!" به طرفم برگشت و گفت:" من فرار نکردم. اصلا چرا شما باید یه همچین سوالی رو بپرسین؟؟" -چون می‌خوام بدونم تو هم احساسی که من نسبت به تو دارم رو نسبت به من داری یا نه. چهره‌اش اخمو شد و پرسید:" می‌تونم بپرسم احساس شما نسبت به من چیه؟" -حس دوست داشتن... ✍🏻میم.الف
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
دݪ‌میرودزِدستم، صاحبدلاݩ‌خدارا... درداڪه‌رازپنهاݩ*‌ خواهدشدآشڪارا↻🌿
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
ازاون عکسایي که یه حاݪ‌خوݕ دارھ! :))🌿💛🎤 [● @GHELICH_IR ●]
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 41 روزها از پی هم گذشت و باز هم پنجشنبه بود و من منتظر اومدن آرام به اتاقم بود
42 پوزخندی زد و گفت:"شوخی جالبی نیست!" با جدیت گفتم:"من شوخی نکردم!" همانطور که بهم خیره بود آروم عقب عقب رفت و ناگهان به سمت در پا تند کرد و از اتاق خارج شد. با رفتنش نفس راحتی کشیدم و روی صندلی لم دادم. بالاخره بعد یک ماه کلنجار رفتن با خودم و شنیدن گوشه و کنایه‌های پرهام و بابا که به رفتارم شک کرده بود حرف دلم رو بهش زده و خودم رو راحت کرده بودم. آرام هم بر خلاف انتظارم که فکر می‌کردم به خاطر رفتارم باهام بد برخورد می‌کنه آروم بود و من این رو شروع خوبی می‌دونستم. آخر وقت کاری بود و من آماده‌ی رفتن به خونه بودم که پرهام به اتاقم اومد و بدون مقدمه گفت:" چی شد بالاخره؟...بهش گفتی یا باز هم دست و پات رو گم کردی و خودت رو واسش گرفتی؟" مشغول پوشیدن کتم شدم و جواب دادم:"بهش گفتم." +خب چی شد؟ چی جواب داد؟ -چیزی نگفت و از اتاق خارج شد. +پس یعنی نسبت بهت بی‌حس نیست. -تو اینجور فکر می‌کنی؟؟ +تو از نظر قیافه و تیپ خوبی و این طبیعیه که ازت خوشش بیاد.. فقط این وسط اخلاق گندته که ممکنه به خاطرش بهت جواب نده. خودت که می‌دونی! آرام دختری نیست که تیپ و قیافه براش مهم باشه وگرنه به پسر زند جواب می‌داد. حرفای پرهام درست و منطقی بودن و من جوابی نداشتم که بخوام بدم پس سوئیچم رو برداشتم و به سمت در اتاق رفتم که گفت:" امشب دورهمی خونه‌ی بهزاده میای؟" -نه حوصله‌اش رو ندارم.فعلا خداحافظ... ۝۝ چند هفته ای می شد که دیگه به مهمونی دورهمی نمی رفتم و تنها دلیلش هم عهدی بود که به خاطر آرام با خودم بسته بودم. توی خونه و کنار شومینه نشسته بودم و به بابا که با مرسانا بازی می‌کرد نگاه می‌کردم. باز هم آیدا با سعید دعواش شده و به خونه‌ی ما اومده بود. بابا همانطور که به شیرین زبونی مرسانا می‌خندید به چهره‌ی خندونم نگاه کرد و بی‌مقدمه گفت:" راضی میشه... ولی سخت راضی میشه!" نگاهم متعجب شد که خودش ادامه داد:" آرام رو میگم." -راضی به چی؟ +ازدواج. گیج نکاهش کردم که کنارم نشست و گفت:" فقط یه زن می‌تونه یه مرد رو خونه نشین کنه و گاه و بی گاه اون رو به فکر بندازه." سرم رو پایین انداختم که خودش ادامه داد:"روزی که توی شرکت با آرام در مورد پسر زند حرف می‌زدم، حواسم بهت بود که چجور گوشات رو تیز کردی تا بفهمی قضیه از چه قراره و یه حدسایی هم زدم و اونروزی هم که به خاطر انتقال پول و بیرون کردنش عصبی بودی دیگه مطمئن شدم یه خبرایی هست.. آراد! تو خودت بهتر می‌دونی آرام به چیزی بیشتر از پول و قیافه توجه می‌کنه..." به بابا نگاه کردم و گفتم:"یعنی شما موافقین؟؟" +من چیزی بیشتر از موافق موافقم! ✍🏻میم.الف
شڪارلحظہ‌ها :)🌿💛 [○ @GHELICH_IR ○]
🌿 براۍدسترسي‌راحت‌تر افرادۍڪه‌براۍخوندن‌ تازه به‌جمع‌ماپیوستن...⇩ 🍊پارت1 https://eitaa.com/GHELICH_IR/865 🍊پارت10 https://eitaa.com/GHELICH_IR/1037 🍊پارت20 https://eitaa.com/GHELICH_IR/1221 🍊پارت30 https://eitaa.com/GHELICH_IR/1441 🍊پارت40 https://eitaa.com/GHELICH_IR/1703