eitaa logo
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
3.4هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
﷽ 𝟑.𝟔𝐤⇢𝟑.𝟕𝐤 ┊كانال‌اطلا؏رسانی‌طرفدارانِ🤍 𒀭𝘼𝙡𝙞 𝘼𝙠𝙗𝙖𝙧 𝙂𝙝𝙚𝙡𝙞𝙘𝙝🌿 ⌗خوانندہ‌ی‌ارزشی!🕊️ ⌗شاعر،موزیسین‌ومداح‌اهل‌بیت!🌱 ⌗وفرزندشهیدسهراب‌قلیچ‌پور☁️• ⌗ کانال پاسخگویی‌به‌ناشناس↶ @alighelichpv ⌗ و خدماتمون↶ @GHELICH_IR_info
مشاهده در ایتا
دانلود
راهۍست‌راه‌عشق، ڪه‌هیچش‌کناره‌نیسٺ؛ آنجاجزآنکہ‌سربسپارند چاره‌نیــــــــــــــــــــسټ! :')🌿
شڪارلحظہ‌ها😍💛🌿 [○ @GHELICH_IR ○]
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 40 با تعجب برگشتم و نگاهش کردم. خودش رو بهم رسوند وگفت:"می‌دونم که یه تشکر خشک
41 روزها از پی هم گذشت و باز هم پنجشنبه بود و من منتظر اومدن آرام به اتاقم بودم. با شنیدن تقه‌ای که به در خورد مغرورانه به پشتی صندلی تکیه دادم و با گفتن بفرمایید به در خیره شدم. وارد اتاق شد و بعد سلام کردن در رو پشت سرش بست و به سمت میز کارم اومد و بدون اینکه به من نگاه کنه و در مقابل نگاه خیره‌ی من کاغذای توی دستش رو روی میز گذاشت و منتظر امضای من موند. مدتی رو منتظر به زمین چشم دوخت و وقتی دید من هیچ حرکتی نمی‌کنم، متعجب نگاهم کرد و گفت:" نمی‌خواین امضاش کنین؟؟" لبخندی گوشه‌ی لبم نشست و همانطور که به چشماش زل زده بودم گفتم:"چرا انقدر عجله داری؟" +من عجله ندارم. -ولی به نظر میاد خیلی دوست نداری اینجا بمونی. +نه اینجوری نیست. -پس دوست داری بمونی؟؟ با گیجی و کلافگی گفت:" ببخشید من متوجه نمی‌شم. چه ربطی داره که من بخوام برم یا بمونم؟؟" -برام مهمه. +چی براتون مهمه؟ خودم رو مشغول بررسی ارقام روی کاغذ نشون دادم و گفتم:"اینکه بدونم چه حسی نسبت بهم داری..." با اینکه سرم پایین و چشمم به کاغذ روی میز بود ولی می‌دونستم با چشمای گرد شده نگاهم می‌کنه. سرم رو بالا گرفتم تا نگاهش کنم که بهم پشت کرد و گفت:" من بیرون منتظر می‌مونم تا کارتون تموم بشه..." یه قدم به سمت در برداشت که گفتم:"من فقط ازت پرسیدم چه احساسی نسبت به من داری و تو اگه سختته می‌تونی جواب ندی. دیگه چرا فرار می‌کنی؟!" به طرفم برگشت و گفت:" من فرار نکردم. اصلا چرا شما باید یه همچین سوالی رو بپرسین؟؟" -چون می‌خوام بدونم تو هم احساسی که من نسبت به تو دارم رو نسبت به من داری یا نه. چهره‌اش اخمو شد و پرسید:" می‌تونم بپرسم احساس شما نسبت به من چیه؟" -حس دوست داشتن... ✍🏻میم.الف
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
دݪ‌میرودزِدستم، صاحبدلاݩ‌خدارا... درداڪه‌رازپنهاݩ*‌ خواهدشدآشڪارا↻🌿
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
ازاون عکسایي که یه حاݪ‌خوݕ دارھ! :))🌿💛🎤 [● @GHELICH_IR ●]
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 41 روزها از پی هم گذشت و باز هم پنجشنبه بود و من منتظر اومدن آرام به اتاقم بود
42 پوزخندی زد و گفت:"شوخی جالبی نیست!" با جدیت گفتم:"من شوخی نکردم!" همانطور که بهم خیره بود آروم عقب عقب رفت و ناگهان به سمت در پا تند کرد و از اتاق خارج شد. با رفتنش نفس راحتی کشیدم و روی صندلی لم دادم. بالاخره بعد یک ماه کلنجار رفتن با خودم و شنیدن گوشه و کنایه‌های پرهام و بابا که به رفتارم شک کرده بود حرف دلم رو بهش زده و خودم رو راحت کرده بودم. آرام هم بر خلاف انتظارم که فکر می‌کردم به خاطر رفتارم باهام بد برخورد می‌کنه آروم بود و من این رو شروع خوبی می‌دونستم. آخر وقت کاری بود و من آماده‌ی رفتن به خونه بودم که پرهام به اتاقم اومد و بدون مقدمه گفت:" چی شد بالاخره؟...بهش گفتی یا باز هم دست و پات رو گم کردی و خودت رو واسش گرفتی؟" مشغول پوشیدن کتم شدم و جواب دادم:"بهش گفتم." +خب چی شد؟ چی جواب داد؟ -چیزی نگفت و از اتاق خارج شد. +پس یعنی نسبت بهت بی‌حس نیست. -تو اینجور فکر می‌کنی؟؟ +تو از نظر قیافه و تیپ خوبی و این طبیعیه که ازت خوشش بیاد.. فقط این وسط اخلاق گندته که ممکنه به خاطرش بهت جواب نده. خودت که می‌دونی! آرام دختری نیست که تیپ و قیافه براش مهم باشه وگرنه به پسر زند جواب می‌داد. حرفای پرهام درست و منطقی بودن و من جوابی نداشتم که بخوام بدم پس سوئیچم رو برداشتم و به سمت در اتاق رفتم که گفت:" امشب دورهمی خونه‌ی بهزاده میای؟" -نه حوصله‌اش رو ندارم.فعلا خداحافظ... ۝۝ چند هفته ای می شد که دیگه به مهمونی دورهمی نمی رفتم و تنها دلیلش هم عهدی بود که به خاطر آرام با خودم بسته بودم. توی خونه و کنار شومینه نشسته بودم و به بابا که با مرسانا بازی می‌کرد نگاه می‌کردم. باز هم آیدا با سعید دعواش شده و به خونه‌ی ما اومده بود. بابا همانطور که به شیرین زبونی مرسانا می‌خندید به چهره‌ی خندونم نگاه کرد و بی‌مقدمه گفت:" راضی میشه... ولی سخت راضی میشه!" نگاهم متعجب شد که خودش ادامه داد:" آرام رو میگم." -راضی به چی؟ +ازدواج. گیج نکاهش کردم که کنارم نشست و گفت:" فقط یه زن می‌تونه یه مرد رو خونه نشین کنه و گاه و بی گاه اون رو به فکر بندازه." سرم رو پایین انداختم که خودش ادامه داد:"روزی که توی شرکت با آرام در مورد پسر زند حرف می‌زدم، حواسم بهت بود که چجور گوشات رو تیز کردی تا بفهمی قضیه از چه قراره و یه حدسایی هم زدم و اونروزی هم که به خاطر انتقال پول و بیرون کردنش عصبی بودی دیگه مطمئن شدم یه خبرایی هست.. آراد! تو خودت بهتر می‌دونی آرام به چیزی بیشتر از پول و قیافه توجه می‌کنه..." به بابا نگاه کردم و گفتم:"یعنی شما موافقین؟؟" +من چیزی بیشتر از موافق موافقم! ✍🏻میم.الف
شڪارلحظہ‌ها :)🌿💛 [○ @GHELICH_IR ○]
🌿 براۍدسترسي‌راحت‌تر افرادۍڪه‌براۍخوندن‌ تازه به‌جمع‌ماپیوستن...⇩ 🍊پارت1 https://eitaa.com/GHELICH_IR/865 🍊پارت10 https://eitaa.com/GHELICH_IR/1037 🍊پارت20 https://eitaa.com/GHELICH_IR/1221 🍊پارت30 https://eitaa.com/GHELICH_IR/1441 🍊پارت40 https://eitaa.com/GHELICH_IR/1703
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
00:00 بِخوآنێدمَـــــرآ ٺااِسٺِجابټ‌ڪنمـ شُمـــآࢪا(:🌱
بِسم‌رݕِ‌العِشـــــْ🖇💛ـــــق! :')
Your story.mp3
2.41M
صوت فری استایل «Your story» عاشقانه ی امام حسینی(علیه‌السلام) به زبان انگلیسی 💛 🖤 🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲 𝐋𝐢𝐯𝐞𝐬 𝐈𝐧 𝐌𝐞 قصہ‌تو‌همیشہ‌دࢪۆجودݥ‌زندھ‌اسٺ. 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐏𝐮𝐫𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞 این‌عشــــ♡ـق‌خاݪص، 𝐒𝐞𝐭𝐬 𝐌𝐞 𝐅𝐫𝐞𝐞 بہ‌من‌حس‌رهایۍ‌مےبخشد. ~•~ ~•~ ♫︎𝒀𝒐𝒓𝒆 𝑺𝒕𝒐𝒓𝒚♫︎ ~•~ ~•~ 🖤 ⓙⓞⓘⓝ↴ ♡|→•https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
عَََڪښٖٖٖ :)🍭ٖ 🖼 👌🏻 🎧 🎼 ●° @GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 42 پوزخندی زد و گفت:"شوخی جالبی نیست!" با جدیت گفتم:"من شوخی نکردم!" همانطور ک
43 لبخندی پهن روی لبم نشست و به مرسانا که سعی داشت از پام بالا بیاد و روی زانوم بشینه نگاه کردم؛بابا به پشتی مبل تکیه داد و درحالی که به مرسانا نگاه می‌کرد،گفت: +دلم به حال این بچه می‌سوزه که همیشه باید شاهد دعوای پدر و مادرش باشه...مادرت و آیدا فکر می‌کنن من باور می‌کنم که سعید دم به دقیقه برای کارش به شهرستان میره؛بی‌اختیار به آیدا که در حال چیدن میز شام بود نگاه کردم،او خوشگل بود و بیشتر وقتا هم آرایش داشت و همیشه گرون‌ترین لباس‌ها رو می‌پوشید تحصیل کرده بود ولی هیچ وقت سر کار نرفت و بیشتر وقتش با دوستاش می‌گذشت،سعید هم از نظر تیپ و شخصیت آدم خوبی بود ولی نمی‌دونم چرا همیشه با هم دعوا داشتن و آیدا توی ماه چند بار قهر می‌کرد و از خونه‌شون بیرون می‌زد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -به نظرتون این درسته که ما کنار بایستیم و کاری نکنیم؟ +من با سعید حرف زدم یعنی یه جورایی دعواش کردم ولی هرچی که من گفتم اون سرش پایین بود و حرفی نزد -به نظر من سعید آدمی نیست که بی‌خود دعوا راه بندازه +منم فکر می‌کنم بیشتر خواهرت مقصر باشه من نمی‌خوام روش بهم باز بشه ولی تو از مادرت بخواه باهاش حرف بزنه و اگه اون جواب درست و حسابی بهش نداد از سعید بپرسه مشکلشون چیه -من یه بار به مامان گفتم که همه تقصیرها رو نندازه گردن سعید و از آیدا توضیح بخواد ولی اون بهش برخورد و گفت دخترِ من همه چی تمومه ولی بازم چَشم دوباره بهش میگم بابا دیگه حرفی نزد و من مشغول بازی کردن با مرسانا شدم. ۝۝ صبح روز شنبه بود و من در سکوت اتاق به تماشای بارون پشت دیوار شیشه‌ای وایستاده بودم و قهوه‌ام رو مزه مزه می‌کردم؛که با صدای زنگ تلفن از پنجره فاصله گرفتم وگوشی رو روی گوشم گذاشتم... صدای نازی توی گوشم پیچید که گفت: +آقا یه آقایی پشت خطه و میگه با شما کار داره ولی خودش رو معرفی نمی‌کنه! در موردش کنجکاو شدم و گفتم به تلفن اتاقم وصلش کنه؛ثانیه‌ای بعد صدایی که عجیب برام آشنا بود توی تلفن گفت: +سلام آقای مهندس جاوید حالتون خوبه؟ -سلام شما؟ +من و شما یه بار همو دیدیم و با هم گرم احوالپرسی کردیم یادتونه جلوی شرکت! -یادمه خب که چی؟ +هیچی من فقط زنگ زدم بگم اگه آرام قرار نیست مال من بشه پس مال دیگری هم نمیشه -اونوقت کی می خواد نذاره که بشہ؟ +من! -هه اولا که تو هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی ثانیا اون یه بار به تو جواب رد داده و حتی توی بدترین شرایط هم حاضر نشد بهت جواب بده پس بیخود تلاش نکن +اون مال من شده بود که تو پیدات شد و همه چی رو خراب کردی ولی منم نمی‌زارم مال تو بشه و برای اینکه بدونی می‌تونم اینکار رو بکنم بهت میگم که اون امشب بعد مهمونی به خونه‌شون بر نمی‌گرده با عصبانیت غریدم: -تو هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی؛ولی صدای بوقی که توی گوشم می‌پیچید نشون می‌داد اون بعد گفتن حرفش تماس رو قطع کرده و حرفم رو نشنیده دستم رو عصبی توی موهام کشیدم و با خودم گفتم؛محاله آرام اهل مهمونی باشه؛با این حرف بی‌خیال گوشی رو روی تلفن گذاشتم و به پشتی صندلی تکیه دادم ولی فکر آرام و تهدید مرَده، آرامم نمی‌ذاشت و دلشوره رو به دلم به انداخته بود،شماره‌ی مبینا رو از لیست مشخصات کارمندا پیدا کردم و باهاش تماس گرفتم و ازش خواستم بدون اینکه جلب توجه کنه به اتاق من بیاد از زمان قطع کردن تماس تا اومدن مبینا چند ثانیه‌ای بیشتر طول نکشید که به اتاقم اومد و بعد سلام کردن با لبخند گفت:+من در خدمتم برای اولین بار بود که خجالت می‌کشیدم از زیر دستم چیزی بخوام ولی مثل همیشه ژست آدمای ریلکس رو به خودم گرفتم و گفتم: -می‌خوام از خانم محمدی در مورد رفتنش به مهمونی بپرسی لبخند زد و با تعجب گفت: +شما از کجا می‌دونین که آرام قراره به مهمونی بره؟ -مگه می خواد بره؟ +اره! -کِی؟ +امشب، مهمونی برای تولد دوستشه ✍🏻میم.الف
شکار لحظه ها😐😂 [○ @GHELICH_IR ○]
شڪارلحظہ‌ها :)🌿💛 [○ @GHELICH_IR ○]
هدایت شده از یـٰارا '
عه؟! خوش‌اومدین‌عاقای‌قاضي!😏 خیر‌جناب! ماازجایي‌کپےنمیکنیم. منظورمون هم حرام بودݩِ‌کپی، کپی در کانآݪهای‌ایتاس،، وگرنھ توی سایر اپلیکیشنا ڪھ پُره!😐 دلیل‌حرام بودنشم کاملا واضحه!... 1. ماوقت‌میذاریم‌دانلودمیکنیم؛ 2. وقت‌میذاریم‌آپلودمیکنیم؛ 3. بہ‌دلیل‌حجم‌بالاشوݩ باید قیمه‌قیمه‌شوݩ‌‌کنیم تا ایتاپشتیبانی‌کنھ 😐😂😐 واینم خودش دنیادنیا زماݩ‌‌میبرہ😐💔 4. اگھ از حجم اینترنتی‌ڪه‌صرف این کار میکنیم بگذریم،،، از وقتي‌ڪه ازموݩمیگیره‌نمیگذریم! و راضی نیستیم ڪھ یکی از راه بیاد و خودشو از هفت‌دولت آزاد ڪنہ! -_- تامام! ❌ پ.ن: کسایی‌ڪھ باخوندݩاین‌حرفا بہ‌کارشوݩادامہ‌میدن و توجهی بہ رضایت ما نمیکنن،،،... اوݩ‌‌دُنیامیبینمتوݩ! 😏🔥
شڪارلحظہ‌ها :)🌿💛 [○ @GHELICH_IR ○]
هدایت شده از زَنجێرهآیماݩ⛓
ممنوݩ از همہ اونایی کہ درک میکنن زمان امتحاناته و طبیعیه که فعالیتموݩ‌کم بشھ:))🌿🖇☕️ وهمراهۍمیکنن!💛