فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تقدیم به دوستان گلم
❄️یک زمستان پرازآرامش
🌹یک فصل شاد و بی غصه
❄️یک ماه آروم و عاشقانه
🌹نصیب تک تک لحظه هاتون
❄️زمستونتون قشنگ
🌹وپرازخاطرات به یادماندنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍊در این عصر زیبا
🍰از خدا میخوام
🍊بیشترین برڪت
🍰گرمترین محبت
🍊شیرینترین مهربانی
🍰شادی بی دلیل و
🍊جاریترین معجزهی خدا
🍰نصیب لحظههاتون باشه
عصرتون دلپذیر 🍰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ
إنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ
منَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی
اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَیِّنَاتِ
قالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ(۶)
و هنگامى را که عیسى پسر مریم گفت
اى فرزندان اسرائیل من فرستاده خدا به
سوى شما هستم تورات را که پیش از من بوده
تصدیق میکنم و به فرستادهاى که پس از من
میآید و نام او احمد است بشارتگرم پس وقتى
براى آنان دلایل روشن آورد گفتند
این سحرى آشکار است(۶)
📖سوره مبارکه صف آیه۶
💢روزی حضرت عیسی از صحرایی میگذشت
در راه به عبادتگاه عابدی رسید و با او مشغول سخن گفتن شد
در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا میگذشت وقتی چشمش به حضرت عیسی و مرد عابد افتاد پایش سست شد و از رفتن باز ماند همان جا ایستاد و گفت
خدایا من از کردار زشت خویش شرمندهام اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند چه کنم خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر
چشم عابد که بر جوان افتاد سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت خدایا مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن
در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با آن جوان محشور نمیکنیم چه او به دلیل توبه و پشیمانی اهل بهشت است و تو به علِّت غرور و خودبینی اهل دوزخ
📕داستانهای کوتاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍مژده
♥️ای دل
🤍که مسیحا
♥️نفسی میآید
🤍كه ز انفاس خوشش
♥️بوی كسی میآید
♥️فرارسیدن میلاد با سعادت
حضرت عیسی مسیح علیه السلام
پیام آور صلح و مهربانی و بشارت دهنده
ظهور آخرین نبی خدا
بر اهالی توحید و ایمان گرامی باد♥️
💢در روزگاران دور در خاندان پادشاهی عرب که عدل و جوانمردیش شهره عالم بود پسری زاده شد پسری که از ابتدا هستی پدر در هرم نفس های او خلاصه می شد و با گریه او دل پدر آشوب
می شد پسرک شیرین و زیبا یود زمانی که یک هفته از تولد او گذشته بود گردی صورتش با ماه شب چهارده برابری
می کرد نام پسربچه را قیس نهادند پادشاه بهترین دایه ها را برای نگه داری قیس به دربار آورد تا پسرش همانطور که شایسته یک شاهزاده اصیل بود تربیت گردد همه شادی و غم پدر در شادی و غم قیس خلاصه می شد با وجود قیس دنیا بر وفق مراد پدر بود و هیچ چیز
نمی توانست خاطر او را بیازارد تا اینکه قیس به هفت سالگی رسید
پدرش طبق رسم بزرگان شهر که
می خواستند فرزندانشان از دریای دانش قطره اندوزی نمایند او را به مکتب فرستاد مکتبی مختلط از تمام دختران و پسران قبیله های دور و نزدیک در این میان، دختری زیبارو بود که تشبیه او به فرشتگان آسمانی خطا نبود دختر که همچون مرواریدی در صدف بود از قبیله ای دیگر برخاسته بود بی گمان چشمانی نظیر چشمان دختر فقط در آهوان دشت یافت می شد و گیسوان تاب خورده و سیاهش راه شب را نشان می داد
چه کسی می تواند با دیدن چنین الهه شکرشکنی دل به او نبازد قیس هم با دیدن دختر چنان دل به او بست که چیزی را در دنیا به جز او نمی دید و این عشق زمانی آسمانی شد که دختر نیز دل به او داد در تمام مدت کلاس درس شاگردان درس حساب می خواندند و این دو عاشق محبت بی حساب نثار یکدیگر می کردند شاگردان علم می آموختند و این دو عَلَم عشق می افراشتند وصف عاشقی این دو کودک به هم با تمام اوصاف دنیا متفاوت بود آنچنان که هیچ چیز به جز مراقبت از این نهال دوستی برایشان مهم نبود و هیچ کس را به جز یکدیگر نمی دیدند
پدر مجنون به خواستگاری لیلی رفت اما نه تنها پدر لیلی بلکه همه قبیله عامریان با این وصلت مخالفت کردند مجنون چون جواب رد شنید زاری ها و گریه ها کرد ولی دست بردار نبود قبیله لیلی قصد آزار او را کردند و او گریخت او حتی شخصی به نام نوفل را به خواستگاری لیلی فرستاد اما سودی نداشت بعدها لیلی را بر خلاف میلش به مردی از قبیله بنی اسد دادند نام این مرد ابن سلام بود. عروسی مفصلی بر گزار شد و پدر لیلی از خوشحالی سکه های زیادی بین حاضران تقسیم کرد اما در اولین شب زفاف ابن سلام سیلی محکمی از لیلی دریافت کرد
مردی خبر این ازدواج را به مجنون رساند و خود بهتر می دانید در آن زمان چه حالی به مجنون عاشق و بی دل دست داد غم مرگ پدر نیز پس از چندی به آن اضافه شد. لیلی نیز دل خوشی از ابن سلام نداشت و با اکراه روزگار خود را با او می گذراند. تا اینکه ابن سلام بیمار شد و پس از مدتی جان سپرد و لیلی در مرگ جان سوز او به سوگ نشست این خبر را به مجنون رساندند، مجنون دو پا داشت دو پای دیگر غرض کرد و به ملاقات لیلی شتافت تا شاید شریک غم لیلی پدرش باشد
لیلی و مجنون مدتی را در کنار گذراندند و از عشق هم بهره ها بردند ولی افسوس که دیری نپایید که چراغ عمر لیلی زیبا خاموش شد و مجنون تنهای تنها شد قبر لیلی را از مجنون مخفی ساختند ولی مجنون از خدا خواست او را به لیلی برساند و گفت اینقدر می گردم و اینقدر خاک ها را می بویم تا بوی لیلی را حس کنم و چنین کرد تا قبر دلداده خود را یافت مجنون بر سر قبر لیلی آنچنان گریه و زاری کرد تا به او پیوست و او را در کنار لیلی دفن کردند و اینچنین این دو دلداده عاشق بار دیگر در کنار هم آرمیدند
📕داستانهای کوتاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚میلاد حضرت
🤍عیسی مسیح پیام آور عشق
💚و محبت را به همه و بخصوص
🤍هموطنان مسیحی عزیز
💚تبریک و شادباش میگوییم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊چون به سخن نوبت عیسی رسید
🎉عیب رها کرد و به معنی رسید
🎊عیب کسان را منگر و احسان خویش
🎉دیده فرو بر به گریبان خویش…
🎊کریسمس مبارک🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸میخواهم دنیا را
🌹بزنم به نام دوستانم
🌸همان دوستانی کہ دلشان
🌹دریاست و مهرشان پاینده
🌸در این عصر سرد زمستانی
🌹این گل های زیبا
🌸تقدیم به شما دوستان گلم
🌹عصر زمستونیتون شـاد و دلپذیر