*کنترل_زبان*😊
*🔴شنونده غیبت هم در گناه شریکه🔴*
*√محترمانه محیط و تــ🏃ــرک کنیم*
*√بحث و عوض کنیم↻*
*√یا از آبروی طرف دفاع کنیم*
*☢مطمئن باش ڪسے ڪــہ پیش تــــو غیبت دیگــران رو مے ڪنه؛*
*پیش دیگـــران هم غیبت تـــو رو مے ڪنه !!*
*🔴چــــرا حسناتمون رو تــوے ڪیسه ی سوراخ مے ریزیم؟*
*یڪم فڪ ڪنید یه لحظه🤔*
*مایی ڪه به سختی تمام دونه دونه میایم حسنات جمع مے ڪنیم ؛*
*چطور دلت میاد حسناتت رو به دیگــــران بدے⁉️*
*اونم به چه ڪسے؛ڪسے ڪه ازش بدت میاد!!!*
*پس انسان مسلمان عاقله؛و عقلش نمیذاره ڪه خـــودشو بر باد بده!!
@G_IRANI
﴿ریحانة❀الـحـُسیـنـ❥﴾:
#منبر_بزرگان🍃🌸
این آخوندام ما رو ول نمی کنند...😒😏
یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل میکرد:
قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.🙂
وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه #روحانی تو هواپیماست.😒🛫
به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.😤
رفتم پیشش نشستم بهش گفتم:حاج آقا اشتباه سوار شدید...مکه نمیره😐🕋
گفت: میدونم
گفتم: حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین😕
گفت: میدونم
دیدم کم نمیاره😏
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید.
اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.😎🤓
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه.🤣
گفتم: حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.😂
دوباره خوابیدم.😴
بیدار که شدم دیگه نمی نوشت، گفتم چی شد؟🤔
📝برگه رو بهم داد و گفت:
سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.😳
شوکه شده بودم😳😥
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم.........😨
بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.😶
تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.😕
حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنهای مدظله العالی:
"گوشتان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجتبنالحسن(عج) است."😊
این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا میکند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیتالله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسنزاده فرمودهاند:
#حسنزاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج).❤
#علامه_حسن_زاده_آملی
@G_IRANI
#تلنگر..🌱🌸
👤|استادمون میگفت:
:
[بچه وقتے میخواد یه چیزے برا بابا مامانش بخره ،
از خودشون پول میگیره و برا اونا میخره
و ڪُلے ذوق میڪنه از اینڪه خودش براشون خریده ...؛
در حالیڪه همش از #بابا یا #مامانه !
ما هم اینجورے هستیم ...!
یه ڪارِ خوبے ازمون سر میزنه و ذوق میڪنیم !
درحالیڪه همش از #خداست♥️ !]
| نبینیم #خودمون رو💭|
@G_IRANI
#تلنگر
یکی از #تکان دهنده ترین جمله هایی که در فرهنگ بشری گفته شده، جمله زیر از امیرالمومنین علی علیه السلام در یکی از #دعاهاي نهج البلاغه است.
" اللهم اجعل نفسی اول كريمة تنتزعها من كرائمی"
"خدایا کاری کن که از #چیزهای ارزشمند زندگی،جانم اولین چیزی باشد که از من می گیری"
یعنی نکند قبل از اینکه #جانم را بگیری، شرفم، انسانيتم، عدالتم، و....
گرفته شده باشد و تبدیل به یک #تفاله ای شده باشم که تو جانم را می گیری.😔 و این همان #جمله معروف است که می گوید: ما آمده ایم تا زندگی کنیم و #قیمت و ارزش پیدا کنیم؛ نه اینکه به #هر قیمتی زندگی کنیم.😊
#نهج_البلاغه_خطبه٢١٥
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@G_IRANI
#شهدازنده اند✨
حتمااین این سخن راشنیده ای
که میگویند(شهدازنده اند)
واقعااا.زنده اند🌱
امابرای رسیدن به این باور
برای حس کردنشان درکنارت
کافیست خودت را.
روحت را.ازخفتگی بیرون کنی😔
کافیست کمی باان هاحرف بزنی
باان هادردو.دل کنی✨
انجاست که باتمام وجودت
باورشان میکنی زنده بودنشان راحس میکنی☺️
وبعدمانندمن مشتاق میشوی
که برای دیگران تعریفشان کنی😍
#شهدازنده اند
این ماهستیم که خفته ایم😔
@G_IRANI
#ادمین نوشت✍
هدایت شده از مجردان انقلابی
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄*
نگاه اتفاقی به نامحرم...
نظر همه مراجع
╭─═ঊঈ🔻🔻ঊঈ═─╮
🔴 @mojaradan👈عضویت
╰─═ঊঈ🔺🔺ঊঈ═─╯
هنگامِ گناه،
از سردیِ خاکِ قبر بترس؛ از تنهاییاش...
#گُـمـنـٰامـ_نِـوِشـتـ
🌹اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌹:
#قسمت_شست_و_پنج
فاطمه:
همش داشتم به این فکر میکردم اگه ازدواج کنه من باید چیکار کنم؟
میتونم بعدش ازدواج کنم؟
یا اصلا میتونم روز عروسیش برم؟
میتونم دست کس دیگه ای و تو دستش ببینم؟
فکر کردن به این چیزا اشکامو روونه صورتم میکرد.
رو کاناپه رو به روی تی وی نشسته بودم.
یه قلپ از چاییمو خوردم و دوباره گذاشتمش روی میز.
اشکمو با دستم پاک کردم و سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم.
موبایلمو گرفتم دستم که دیدم ریحانه اس ام اس داده.
+سلام. کجایی؟ خابی یا بیدار؟
اگه بیکاری بیا بریم یه سر بیرون دور بزنیم.
بهش پیام دادم :
_ بیکارم .کجا بریم؟
+چه میدونم بریم بیرون دور دور. خندیدم و:
_باشه.کی بریم؟
+اگه میتونی یه ساعت دیگه بیا تندیس.
_باش.
رفتم تواتاقم.
از کمد یه مانتوی روشنِ کرم برداشتم با یه شلوار نخودی پوشیدم.
یه لبخند نشست رو لبم.
یه روسری تقریبا همرنگ مانتوم برداشتم.
موهامو دم اسبی بستم که از روسریم نزنه بیرون.
روسریم رو هم یه مدل جدید بستم.
یه قسمتشو بلندو قسمت دیگشو کوتاه تر گرفتم.
قسمت بلنده رو دور سرم دور زدم و روی روسری پاپیونی گره زدم .
میدونستم محمد رو نمیبینم ولی چادر رو از رو آویز برداشتم و سرم کردم.
به مامان زنگ زدم و گفتم دارم میرم بیرون .
اونم بدون هیچ مخالفتی قبول کردو نه نیاورد.
با یه آژانس رفتم سمت بازار تندیس!
رو یه نیمکت نشستم و منتظر ریحانه شدم.
به ساعتم نگاه کردم.
چهار و نیم بود.
رو این نیمکتا همه دونفره مینشستن.
دلم چقدر برای محمد تنگ شده بود.
نمیدونم چرا انقد زود به زود دلم براش تنگ میشد.
کاش الان اینجا بود...
ولی اون الان ...!
راستی ازدواج کرده !!؟
زیاد اینجا خرید نمیکردیم ولی با این وجود وقتایی که می اومدیم دور بزنیم با مامان می اومدم...
یه بارم با مصطفی اومده بودم روز دختر که برام یه شال زرشکی خرید و بستنی مهمونم کرده بود مثلا.
هعی....
تو افکار خودم غرق بودم که یکی از پشت چشامو گرفت.
برگشتم ک دیدم ریحانس.
با ذوق گف :
+چطوری دختره؟
یه لبخندساختگی بهش تحویل دادمو:
_ممنون. تو خوبی؟
+هعی بدک نیستم.
بیا بریم دور بزنیم .
از جام پاشدم و دنبالش رفتم.
سعی کردم همه ی دقت و حواسم به ریحانه باشه تا کاراشو تقلید کنم.
نمیدونستم فایده داره ، بدرد میخوره یا نه ...!
ولی احساس خوبی داشتم ...
انگار از شب قدر از نو امید تو دلم جوونه زده بود.
رسیدیم دم یه مغازه که سر درش نوشته بود "ملزومات حجاب".
حجابم مگه ملزومات داشت...
از نوشتش خندم گرفت که دیدم ریحانه رفت تو مغازه...!
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور