﷽
قبله منـ🥀
روبه ی آینه می ایستم و موهایم را بالای سرم با یک گیره کوچیک جمع می کنم. با سر
انگشت روی ابروهایم دست میکشم چقدر کم پشت! لبخند تلخی میزنم و دسته ای از
موهایم را روی صورتم می ریزم. لا به لای موج لخت و فندقی یکی از چشمانم را
پوشانده، چند تار نقره ای گذشته را به رخم میکشند! پلک هایم را روی هم می فشارم
و نفسم را با صدا بیرون می دهم.
تولدت مبارک من!
نمی دانم چند ساله شده ام؟
بیست و پنج؟
نه. کمتر! اما این چهره یک زن سالخورده را معرفی می کند! کلافه می شوم و کف
دستم را روی تصویرم در آینه می گذارم! اصلا چه فرقی می کند چند سال؟! دستم را بر می
دارم و دوباره به آینه خیره می شوم. گیره را از سرم باز می کنم و روی میز دراور می گذارم. یک لبخند مصنوعی را چاشنی غم بزرگم می کنم. تو قول دادی
محیا...موهایم
را روی شانه هایم می ریزم و به گردنم عطر می زنم. میدانی؟ اگر این قول نبود تا
به حال صدباره مرده بودم.
#ادامهداࢪدبهشࢪطزدنࢪوےبࢪگهاےزیࢪ :)
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
راستی میتونی با هشتگ #رمان_قبله_من دنبالش کنی😌