eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
88.6هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه (( ابراهیم)) 💠✍🏻سعید توے روز ثبت نام با چند نفرشون آشنا شده بود. گرم و گیرا با هم سلام و احوال پرسی ڪردن. نه فقط با سعید، هر ڪدوم ڪه به هم می رسیدن.گروه دخترها و پسرها با هم قاطی شدن. چنان با هم احوال پرسی می ڪردن و دست می دادن و … مثل ماست وا رفته بودم. حالا دیگه سعید هم جلوےمن راحت تر از قبل بود. اونم خیلی راحت با دخترها دست می داد. گیج و مبهوت و با درد به سعید نگاه می ڪردم. یڪی شون اومد سمتم دستش رو بلند ڪرد 💠✍🏻ـ سلام، من یلدام با گیجی تمام، نگاهم برگشت. سرم رو انداختم پایین و با لبخند فوق تلخی ـ خوش وقتم و رفتم سمت دیگه میدون. دستش روے هوا خشڪ شد.نشستم لبه جدول و سرم رو گرفتم توےدستم. گیج بودم و هنوز باور نمی ڪردم خدا، من رو اینجا فرستاده باشه. بقیه منتظر رسیدن اتوبوس و مسئول گروه من، ڪیش و مات، بین زمین و آسمون. 💠✍🏻خدایا ! واقعا استخاره کردنم درست بود؟یا … عقلم از ڪار افتاده بود. از روے اعصابم پیاده نمی شد و آشفته تر از همیشه، عقلم هیچ دلیلی براے بودنم توے اون جمع پیدا نمی ڪرد. اگر اون خواب صادقانه بود؟ اگر خواست خدا این بود؟ بودن من چه دلیل و حڪمتی می تونست داشته باشه؟به حدے با جمع احساس غریبی می ڪردم ڪه انگار مسافرے از فضا بودم و اگر اون خواب و نشانه ها حقیقی نبود؟سرم رو وسط دست هام مخفی ڪرده بودم. غرق فڪر، ڪه اتوبوس رسید. 💠✍🏻مسئول گروه پیاده شد و بعد از احوال پرسی، شروع به خوندن اسامی و سر شمارے ڪرد. افراد یڪی یڪی سوار می شدن و من هنوز همون طور نشسته وسط برزخ گیر ڪرده بودم.فڪر ڪن رفتی خارج، یا یه مسلمونی وسط L.Aسرم رو آوردم بالا و به سعید نگاه ڪردم. اگه نمی خواے بیاے ڪوله رو بده من برم. من می خوام باهاشون برم.دست انداختم و ڪوله رو از روے دوشم برداشتم. درست یا غلط، رفتن انتخاب من نبود. ڪوله رو دادم دستش و صداے اون حس، توے وجودم پیچید. – اعتمادت به خدا همین قدر بود؟ به خدایی ڪه ابراهیم رو وسط نگه داشت. ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 بدترین نوع چه مرگی است⁉️ نه مرگ در قعر نه مرگ در اثر و نه مرگ در عمق ... هیچ کدام سخت ترین و بدترینِ مردن ها نیست. 🔥بدترین نوع مرگ ، مرگِ در حال گناه است. که ما در اندیشه گناه باشیم و موت در پی ما... رسول اکرم صلی الله علیه و آله؛ عجب میدارم از آن کسی که طلب دنیا میکند و مرگ او را طلب میکند تا او را چگونه دریابد. 🔰امام صادق علیه السلام : بنده (گنهکار و) سرگردان کننده را دوست دارد ولی کسی که گناه نمیکند برتر است 🔻در حالی که ما روزانه به دنبال و آرزوهای خود هستیم ممکن است مرگ با آمدنش ما را غافلگیر کند. خدا کند در آن لحظه فکر گناه در سر نداشته باشیم. 🦋  ➢ @Ganje_arsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃🦋
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه (( ابراهیم)) 💠✍🏻سعید توے روز ثبت نام با چند نفرشون آشنا شده بود. گرم و گیرا با هم سلام و احوال پرسی ڪردن. نه فقط با سعید، هر ڪدوم ڪه به هم می رسیدن.گروه دخترها و پسرها با هم قاطی شدن. چنان با هم احوال پرسی می ڪردن و دست می دادن و … مثل ماست وا رفته بودم. حالا دیگه سعید هم جلوےمن راحت تر از قبل بود. اونم خیلی راحت با دخترها دست می داد. گیج و مبهوت و با درد به سعید نگاه می ڪردم. یڪی شون اومد سمتم دستش رو بلند ڪرد 💠✍🏻ـ سلام، من یلدام با گیجی تمام، نگاهم برگشت. سرم رو انداختم پایین و با لبخند فوق تلخی ـ خوش وقتم و رفتم سمت دیگه میدون. دستش روے هوا خشڪ شد.نشستم لبه جدول و سرم رو گرفتم توےدستم. گیج بودم و هنوز باور نمی ڪردم خدا، من رو اینجا فرستاده باشه. بقیه منتظر رسیدن اتوبوس و مسئول گروه من، ڪیش و مات، بین زمین و آسمون. 💠✍🏻خدایا ! واقعا استخاره کردنم درست بود؟یا … عقلم از ڪار افتاده بود. از روے اعصابم پیاده نمی شد و آشفته تر از همیشه، عقلم هیچ دلیلی براے بودنم توے اون جمع پیدا نمی ڪرد. اگر اون خواب صادقانه بود؟ اگر خواست خدا این بود؟ بودن من چه دلیل و حڪمتی می تونست داشته باشه؟به حدے با جمع احساس غریبی می ڪردم ڪه انگار مسافرے از فضا بودم و اگر اون خواب و نشانه ها حقیقی نبود؟سرم رو وسط دست هام مخفی ڪرده بودم. غرق فڪر، ڪه اتوبوس رسید. 💠✍🏻مسئول گروه پیاده شد و بعد از احوال پرسی، شروع به خوندن اسامی و سر شمارے ڪرد. افراد یڪی یڪی سوار می شدن و من هنوز همون طور نشسته وسط برزخ گیر ڪرده بودم.فڪر ڪن رفتی خارج، یا یه مسلمونی وسط L.Aسرم رو آوردم بالا و به سعید نگاه ڪردم. اگه نمی خواے بیاے ڪوله رو بده من برم. من می خوام باهاشون برم.دست انداختم و ڪوله رو از روے دوشم برداشتم. درست یا غلط، رفتن انتخاب من نبود. ڪوله رو دادم دستش و صداے اون حس، توے وجودم پیچید. – اعتمادت به خدا همین قدر بود؟ به خدایی ڪه ابراهیم رو وسط نگه داشت. ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋اگر خدا بخواهد... خدا اشرف مخلوقات، پیامبر(ص) را در با سست ترین خانه «أوهن البیوت» که همان تار عنکبوت است حفظ می‌کند! خدا فرعون صاحب قدرت را؛ «وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ»، به وسیله ی  که به آن می‌نازید؛ «وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی»، غرق می‌کند. خدا درخت خشک، می‌شود؛ «وَهُزِّی إِلَیْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْكِ رُطَبًا جَنِیًّا» خدا برادران یوسف او را به ته چاه می اندازند، اقْتُلُواْ يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا اما او و مصر میشود. خدا ابراهیم را از آتش سخت نمرود میدهد، قُلْنا يا نارُ کُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلي‏ إِبْراهيمَ ما خطاب كرديم كه اي سرد و براي ابراهيم باش. 📚آیات سوره انبیا، عنکبوت، توبه @Ganje_arsh