💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_ونهم((اولاد نااهل))
💠✍🏻بدون اینڪه نفس بڪشه بی وقفه حرف می زد و مادرم هم از این طرف تلاش می ڪرد تلفن رو از دستم بگیره.
ـ بهت گفتم تلفن رو بده.
این بار اینقدر بلند گفت ڪه عمه هم شنید. ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود. یه قدم رفتم عقب.ـ خوب، می گفتید عمه جان، چی شد ادامه حرف تون؟ دیگه حرف و سفارش دیگه اے ندارید؟
حسابی جا خورده بود.
– مرد اگه مرد باشه چی؟ اون باید چطورے باشه؟ به مادر من ڪه می رسید از این حرف ها می زنید. به شوهر خودتون ڪه می رسید سر یه موضوع ڪوچیڪ، دو تا برادرهاتون ریختن سرش زدنش.
💠✍🏻این حرف ها به تو نیومده. مادرت بهت ادب یاد نداده توے ڪار بزرگ ترها دخالت نڪنی؟اتفاقا یادم داده. فقط مشڪل از میزان لیاقت شماست. شما لیاقت عروس نجیب و با شخصیتی مثل مادر من رو ندارید. مادر خودتون رو هم اونقدر دق دادید ڪه می گفت: الهی بمیرم از شر #اولاد_نا_اهلم راحت بشم.راستی، زن دوم برادرتون رو دیدید؟ اگه ندیدید پیشنهاد می ڪنم حتما ببینید، اساسی بهم میاید.
💠✍🏻این رو گفتم و تلفن رو قطع ڪردم. مادرم هنوز توے شوڪ بود. رفتم توے حال، تلفن رو بزارم سر جاش، دنبالم اومد.
ـ ڪی بهت گفت؟ پدرت؟
ـ خودم دیدم شون. توے خیابون با هم بودن، با بچه هاشون.
چشم هاش بیشتر گر گرفت.
ـ بچه هاش؟ از اون زن، بچه هم داره؟ چند سال شونه؟
فڪر می ڪردم از همه چیز خبر داشته باشه، اما نداشت. هر چند دیر یا زود باید می فهمید. ولی نه اینطورے و با این شوڪ. بهم ریخته بود و حالا با شنیدن این هم حالش بدتر شد. اون شب، با چشم هاےخودم، خورد شدن مادرم رو دیدم.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد_ونهم((اولاد نااهل))
💠✍🏻بدون اینڪه نفس بڪشه بی وقفه حرف می زد و مادرم هم از این طرف تلاش می ڪرد تلفن رو از دستم بگیره.
ـ بهت گفتم تلفن رو بده.
این بار اینقدر بلند گفت ڪه عمه هم شنید. ضربان قلبم خیلی بالا رفته بود. یه قدم رفتم عقب.ـ خوب، می گفتید عمه جان، چی شد ادامه حرف تون؟ دیگه حرف و سفارش دیگه اے ندارید؟
حسابی جا خورده بود.
– مرد اگه مرد باشه چی؟ اون باید چطورے باشه؟ به مادر من ڪه می رسید از این حرف ها می زنید. به شوهر خودتون ڪه می رسید سر یه موضوع ڪوچیڪ، دو تا برادرهاتون ریختن سرش زدنش.
💠✍🏻این حرف ها به تو نیومده. مادرت بهت ادب یاد نداده توے ڪار بزرگ ترها دخالت نڪنی؟اتفاقا یادم داده. فقط مشڪل از میزان لیاقت شماست. شما لیاقت عروس نجیب و با شخصیتی مثل مادر من رو ندارید. مادر خودتون رو هم اونقدر دق دادید ڪه می گفت: الهی بمیرم از شر #اولاد_نا_اهلم راحت بشم.راستی، زن دوم برادرتون رو دیدید؟ اگه ندیدید پیشنهاد می ڪنم حتما ببینید، اساسی بهم میاید.
💠✍🏻این رو گفتم و تلفن رو قطع ڪردم. مادرم هنوز توے شوڪ بود. رفتم توے حال، تلفن رو بزارم سر جاش، دنبالم اومد.
ـ ڪی بهت گفت؟ پدرت؟
ـ خودم دیدم شون. توے خیابون با هم بودن، با بچه هاشون.
چشم هاش بیشتر گر گرفت.
ـ بچه هاش؟ از اون زن، بچه هم داره؟ چند سال شونه؟
فڪر می ڪردم از همه چیز خبر داشته باشه، اما نداشت. هر چند دیر یا زود باید می فهمید. ولی نه اینطورے و با این شوڪ. بهم ریخته بود و حالا با شنیدن این هم حالش بدتر شد. اون شب، با چشم هاےخودم، خورد شدن مادرم رو دیدم.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃