eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
88.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
میگم:آخه این مدل لباس؟ میگه:همه می پوشن میگم:این جور حرف زدن؟ میگه:همه همینجوری حرف می زنن. میگم:غیبت؟ میگه:همه می کنند! ✅تاوانِ گناهات رو چی؟ اونو فقط خودت پس میدی❗️ ♥️ همراه ماباشید⇩⇩ 💠 ■⇨ @Ganje_arsh ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✨﷽✨ تاحالا دندونپزشکی رفتین؟؟؟ اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،بعد اون مته رو میگیره دستش... بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه... چرا نمیزنین تو گوشش؟ چرا داد و هوار نمی کنید؟ این همه درد رو تحمل کردید،این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ... خوب اعتراض کنید بهش! چرا اعتراض نمی کنید؟ تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش؟! نمی خوای خدا رو اندازه یه"دندونپزشک" قبول داشته باشی...؟؟ به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه،میدونیم یه حکمتی داره،خوب خدا هم حکیمه... اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم... یعنی کارهای او از روی حکمت است. وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد،ازش تشکر کنیم،بگیم نوبت بعدی کی هستش؟ رنج بعدی؟ به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟ حتی قد یه"دندون پزشک"؟؟؟ یادت نره اون خیــلی وقته خداست... ■⇨ @Ganje_arsh
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 بچه که بودم وقتی کار اشتباهی میکردم مادرم میگفت " اشکال نداره حالا چیکار کنیم تا درست بشه" اما مادر دوستم بهش میگفت "خاک برسرت یه کار درست نمی تونی انجام بدی" امروز هر دو بزرگسال و بالغیم. وقتی اتفاق بدی می افته اولین فکری که به ذهنم میاد "خب چیکار کنم؟" و با حداقل اضطراب و عصبانیت مشکل رو حل میکنم. اما دوستم با مواجه شدن با اتفاقات بد عصبانی میشه و میگه "خاک بر سر من که نمی تونم یه کار درست انجام بدم، چرا من اینقدر بدبختم؟" حرفای امروز ما و احساسی که به فرزندمان می دهیم تبدیل به صدای درونی فرزندمان خواهد شد. مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به فرزندانمان می دهیم آگاه باشیدو در حق فرزندان خود بهترین پیامها را به یادگار بگذارید. 🦋  ➣ @Ganje_arsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃🦋
☘علت بسیارے از بلاها در ڪلام امام رضا(ع) ✍آيت الله ناصرۍ گله نڪن ڪه چرا این ناراحتی‌هاوجوددارد❗️ چرا این وضع اقتصاد ماست❗️ چرا باران نمے بارد❗️ چرا هر روز یک مرض تازه پيدا مے شود❗️ ❌ زيرا هر روز یک گناه تازه اے انجام مے دهے و اين مشكلات هم اثر عمل تو است. هر روز یک گناه تازه، درد تازه برایت مے فرستد. اين‌ها لازمه هم هستند. ☘از امام رضا علیه السلام روايت نقل شده است كه فرمودند: هرگاه بندگان، مرتكب گناهانى شوند كه پيش‌تر انجام نمى داده اند، خداوند بلاهايى را برايشان پديد مے آورد كه سابقه نداشته است و آن را نمے شناسند. 📚 كافے، ج ۲، ص ۲۷۵ @Ganje_arsh
☘علت بسیارے از بلاها در ڪلام امام رضا(ع) ✍آيت الله ناصرۍ گله نڪن ڪه چرا این ناراحتی‌هاوجوددارد❗️ چرا این وضع اقتصاد ماست❗️ چرا باران نمے بارد❗️ چرا هر روز یک مرض تازه پيدا مے شود❗️ ❌ زيرا هر روز یک گناه تازه اے انجام مے دهے و اين مشكلات هم اثر عمل تو است. هر روز یک گناه تازه، درد تازه برایت مے فرستد. اين‌ها لازمه هم هستند. ☘از امام رضا علیه السلام روايت نقل شده است كه فرمودند: هرگاه بندگان، مرتكب گناهانى شوند كه پيش‌تر انجام نمى داده اند، خداوند بلاهايى را برايشان پديد مے آورد كه سابقه نداشته است و آن را نمے شناسند. 📚 كافے، ج ۲، ص ۲۷۵ @Ganje_arsh
🔸 استاد : 💠 شخصی گرفتاري و مشکل مهمی برایش پیداشده بود. کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روزانجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام میدهد و چهل روز تمام میشود اما مشكل برطرف نميشود. 🔹️ میگوید: روزی اضطرابی دردلم افتاد و از منزل خارج شدم، پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را میبینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبا به دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) ؛ گفت:مشکلت به دست او حل ميشود! (بعدا معلوم شد که آن شخص آقاشیخ رجبعلی خیاط است) 🔻 آقاشیخ رجبعلی آدم خاصی بود، خدابه او عنایت کرده بود.مجتهدین خدمت او زانو میزدند و التماس میکردند نظری به آنها بکند! میگوید: خودم را باسرعت به شیخ رساندم و مشکلم را گفتم! ✴️ تا سخنم تمام شد گفت : چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و تو یک سری به خواهرت نزده ای! توقع داری مشکلت حل شود!؟ 🔸️ میگوید: رفتم به خانه ی خواهرم ، بچه هایش گریه کردند و گله کردند؛ بالاخره راضیشان کردم و خوشحال شدند و رفتم. 💠 فردا صبح اول وقت مشکلم حل شد. تمام رفتارها و اعمال ما در زندگي مان تاثير دارد. مطالب بیشتر ↩️ @Ganje_arsh
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 📚 روزی تاجری بسیار ثروتمند، با خود عهد کرده بود در طول زندگانی خویش، یک روز از عمرش را خوب زندگی کند به مردم مهربانی ورزد. درآن روز تصمیم گرفت عهد خویش را بجا بیاورد وبا مردم به اندازه ی یک روز درشت خویی نکند و با آنها با عطوفت رفتار نماید. زمانی که از خانه خود خارج شد پیرزنی گوژ پشت از او درخواست کمک کرد از اوخواست باری را که همراه دارد تا خانه اش حمل کند. با خود گفت من با این همه ثروت و قدرت حمال این پیرزن باشم! لحظه ای به فکر فرورفت و به یاد عهد خویش افتاد، بار را برداشت و به همراه پیرزن به راه افتاد تا به خانه ای خرابه رسیدند، دید سه کودک در آنجا مشغول بازی هستند از او پرسید این کودکان کیستند؟ پیرزن پاسخ داد؛ اینها نوه های من هستند که بامن زندگی می کنند. پدر و مادرشان را سالها ست که ازدست داده اند، از او پرسید مخارج آنها را چه کسی تامین میکند ؟ پیرزن اشک از چشمانش سرازیر شد، گفت؛ به بازار میروم میو ها و سبزیجات گندیده ای که مغازه دارها آن ها را بیرون میریزند با خود به خانه می آورم به آنها میدهم تا گرسنگی شان رفع شود. تاجر نگاهی به کیسه های که در دستش بود انداخت، به سالهایی که متکبرانه زندگی خود را سپری کرده بود افسوس خورد آن روز تمام دارایش را به فقرا ودرماندگان شهرش بخشید. شب هنگام که به بستر خویش میرفت از خدای خویش طلب عفو کرد و به خاطر کارهایی که در گذشته انجام داده شرمسار و اندوهگین بود. بعد از آن به خوابی ابدی فرورفت. بدون آنکه فردایی در انتظار او باشد. بیایم خوب بودن را تجربه کنیم حتی به اندازه یک روز شاید دیگر فرصت جبرانی نباشد ... 🦋  ➢ @Ganje_arsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃🦋
💙🍃 🍃🍁 📚 لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ! از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم. در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ.   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
✨﷽✨ ✍ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ✍ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ... ؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ... اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! 🍁آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟؟!!! ‌‌ ■⇨ @Ganje_arsh
💙🍃 🍃🍁 🌸🌱 🌸این همه دوستت دارم را 🌱براى کدامین روز مبادا کنار گذاشته ایم؟! 🌸باور کن مردگان بوى گل را استشمام نمیکنند! 🌱از صداتون 🌸برای فریاد مهربانی 🌱از گوش هاتون 🌸برای غمخواری 🌱از دستاتون 🌸برای نیکوکاری 🌱از ذهن تون 🌸برای راستی و درستی 🌱و از قلب تون 🌸برای عشق استفاده کنید💖   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
✨﷽✨ تاحالا دندونپزشکی رفتین؟؟؟ اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،بعد اون مته رو میگیره دستش... بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه... چرا نمیزنین تو گوشش؟ چرا داد و هوار نمی کنید؟ این همه درد رو تحمل کردید،این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ... خوب اعتراض کنید بهش! چرا اعتراض نمی کنید؟ تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش؟! نمی خوای خدا رو اندازه یه"دندونپزشک" قبول داشته باشی...؟؟ به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه،میدونیم یه حکمتی داره،خوب خدا هم حکیمه... اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم... یعنی کارهای او از روی حکمت است. وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد،ازش تشکر کنیم،بگیم نوبت بعدی کی هستش؟ رنج بعدی؟ به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟ حتی قد یه"دندون پزشک"؟؟؟ یادت نره اون خیــلی وقته خداست... ♥️ همراه ماباشید⇩⇩ 💠 ■⇨ @Ganje_arsh ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
💙🍃 🍃🍁 📝 چهار سخن تڪان دهنده! زاهدے گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تڪان داد . اول مرد فاسدے از ڪنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع ڪردم تا به او نخورد. او گفت اے شیخ خدا میداند ڪه فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم ڪه افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت ڪرده اے؟ سوم ڪودڪی دیدم ڪه چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از ڪجا آورده‌اے؟ ڪودڪ چراغ را فوت ڪرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو ڪه شیخ شهرے بگو ڪه این روشنایی ڪجا رفت؟ چهارم زنی بسیار زیبا ڪه درحال خشم از شوهرش شڪایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن. گفت من ڪه غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام ڪه از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی ڪه از نگاهی بیم دارے؟   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📚 ■✍پدرے براےپسرش تعریف میڪرد ڪه: گدایی بود ڪه هر روز صبح وقتی از این ڪافه ےنزدیڪ دفترم می‌اومدم بیرون جلویم را می‌گرفت. هر روز یڪ بیست و پنج سنتی می‌دادم بهش... هر روز. ■✍منظورم اینه ڪه اون قدر روزمره شده بود ڪه گدائه حتی به خودش زحمت نمی‌داد پول رو طلب ڪنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی می‌انداختم. ■✍چند روزےمریض شدم و چند هفته اے زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دونی بهم چی گفت؟ پسر: چی گفت پدر؟ گفت: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهڪاری...!» بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه!   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 💟 📌در حیرتم از خلقت آب 👈🏻اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند. 👈🏻اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند. 👈🏻اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند. 👈🏻اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند. 👈🏻اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود. 👈🏻ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد. ✍🏻دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است... 💎 "باهم" بودنهایمان را قدر بدانیم...💎   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
✨﷽✨ 🔴اگر آتش می دانست که سرانجامش خاکستر است هرگز با اينهمه غرور زبانه نمی کشید وقتی عصبانی هستید مواظب حرف زدنتان باشید عصبانیت شمافروکش خواهدکرد ولی حرفهایتان یک جایی می مانند. میدونید خداوند چه بنده هاییو دوس داره و بهشون می نازه الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين آن کسانی که در حال خوشی و ناخوشی و ثروتمندی و تنگدستی، به احسان و بذل و بخشش دست می‌یازند، و خشم خود را فرو می‌خورند، و از مردم گذشت می‌کنند، و (بدین وسیله در صف نیکوکاران جایگزین می‌شوند و) خداوند (هم) نیکوکاران را دوست می‌دارد. 📚آل عمران/13 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Ganje_arsh
💙🍃 🍃🍁 ⭕️سنگريزه" ريز اسٺ و ناچيز ... اما اگر در جوراب يا ڪفش باشد ، ما را از راه رفتن باز مي‌دارد !!! در زندگے هم ؛ بعضے مسائل ريزاند و ناچيز ... 💔اما مانع حرڪت به سمت خوبے ها و آرامـش ما ميشوند !!! ①ڪم احترامی يا نامهربانۍ به والدين ؛ ②نگاه تحقيرآميز به فـقرا ؛ ③تڪبر و فخرفروشے به مردم ؛ ④منت گذاشتن هنگام ڪمڪ ڪردن ؛ ⑤نپذيرفتن عـذر خطاے دوستان ؛ ✔️بخشي از سنگريزه هاے مسير تڪامل ما هستند !!! آنها را بموقع ڪنار بگذاريم ... تا از زندگۍ لـذٺ بـبريـم ..💯   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
📌 حسین زمان... ▫️ از محرّم باید آموخت. از عاشورا عبرت باید گرفت. برای شش‌ماههٔ حسین گریه می‌کنیم و از داغ سه‌سالهٔ کربلا بی‌تاب می‌شویم، اما کودکان و شیرخوارگان غزه را فراموش می‌کنیم... یادمان رفته کربلا، لحظه‌لحظه‌اش درسی‌ست برای همهٔ تاریخ؛ زیر بار ظلم نرفتن، ایستادن در برابر ظالمان و نترسیدن از تحریم‌ها… ▪️ برای مظلومیت حسین گریه می‌کنیم، اما برای حسین زمان خویش کاری نمی‌کنیم… کاش این اشک‌های زلالی که در روضه‌ها جاری می‌شوند، رودی شوند و بشویند گناهانی که قلب‌ها را تیره کرده و بر روی چشم‌ها پردهٔ بی‌بصیرتی افکنده و جلوی فهم حقایق را گرفته است. ▫️ کاش این سینه زدن‌ها قلب‌ها را تکان دهد و وجدان‌های خوابیده را بیدار کند. کاش صدای این طبل‌ها و زنجیرها برسد به کسانی که گوششان از وسوسه‌های ابلیس پُر است. کاش بیدار کند خفتگان در جهالت را… اگر از محرّم نیاموزیم و از عاشورا عبرت نگیریم و امام زمانمان را تنها بگذاریم، فرقی با اهل کوفه نداریم… 🔗 ؛ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Ganje_arsh
✨﷽✨ ✍ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ✍ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ... ؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ... اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! 🍁آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ؟؟!!! ‌‌ ■⇨ @Ganje_arsh
💙🍃 🍃🍁 📚 🔹 لنگه کفش پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت ، به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند، ولی پیرمرد بی درنگ ... لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت همه تعجب کردند، پیرمرد گفت : که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد.   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📚 لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ! از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم. در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ.   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📚 ♡هرڪسی به بقیه چیزے رو هدیه میده ےه توے قلبش داره♡ ♡✍روزے مردے براے خود خانه اے بزرگ و زیبا خرید ڪه حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.در همسایگی او خانه اے قدیمی بود ڪه صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ ڪند و با گذاشتن زباله ڪنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد. ♡✍یڪ روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین ڪه به ایوان رفت دید یڪ سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز ڪرد، برق انداخت و آن را از میوه هاے تازه و رسیده حیاط خود پر ڪرد تا براے همسایه ببرد. ♡✍وقتی همسایه صداے در زدن او را شنید خوشحال شد وپیش خود فڪر کرداین بار دیگر براے دعوا آمده است.وقتی در را باز ڪرد مرد به او یڪ سطل پر از میوه هاے تازه و رسیده داد و گفت : ♡" هر کس آن چیزی را با دیگرے قسمت میڪند که از آن بیشتر دارد..."♡   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📝 چهار سخن تڪان دهنده! زاهدے گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تڪان داد . اول مرد فاسدے از ڪنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع ڪردم تا به او نخورد. او گفت اے شیخ خدا میداند ڪه فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم ڪه افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت ڪرده اے؟ سوم ڪودڪی دیدم ڪه چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از ڪجا آورده‌اے؟ ڪودڪ چراغ را فوت ڪرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو ڪه شیخ شهرے بگو ڪه این روشنایی ڪجا رفت؟ چهارم زنی بسیار زیبا ڪه درحال خشم از شوهرش شڪایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن. گفت من ڪه غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام ڪه از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی ڪه از نگاهی بیم دارے؟   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📚 ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ می کنند: ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند؛ ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ؛ ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز، ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی حس شده ی ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد؛ ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛ اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف ناشدنی و شهوت سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد! ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان بسته ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته می شود ... نه گلوله ای شلیک می شود، و نه حتی نیزه ای پرتاب! اما گرگ با همه غرورش سرنگون میشود!! شکست ها و نگرانی هایت را رها کن، خاطراتت را ... نمیگویم دور بریز، اما قاب نکن به دیوار دلت ... در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب باشد، زمین میخوری زخم بر میداری و درد میکشی نه از بی مهری کسی دلگیر شو … نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم… به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، دلسرد مباش، تو چه میدانی؟ شاید … روزی … ساعتی … آرزوی نداشتنش را میکردی… هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعت ها بر عکس نفس بکشد … در آینده لبخند بزن !! این همان جایی است که باید باشی، هیج کس تو نخواهد شد!! «آرامش سهم توست»   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📚 روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد. اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند. و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد. ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد.آن مرد خسته و زخمی پسرک را ... به نزدیک ترین صخره رساند. و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند. پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم. مرد در جواب گفت: احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📚 ■✍پدرے براےپسرش تعریف میڪرد ڪه: گدایی بود ڪه هر روز صبح وقتی از این ڪافه ےنزدیڪ دفترم می‌اومدم بیرون جلویم را می‌گرفت. هر روز یڪ بیست و پنج سنتی می‌دادم بهش... هر روز. ■✍منظورم اینه ڪه اون قدر روزمره شده بود ڪه گدائه حتی به خودش زحمت نمی‌داد پول رو طلب ڪنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی می‌انداختم. ■✍چند روزےمریض شدم و چند هفته اے زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دونی بهم چی گفت؟ پسر: چی گفت پدر؟ گفت: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهڪاری...!» بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه!   ➣ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃