eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
90.8هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((آدم برفی)) 💠✍🏻اون دختر پر از شور و نشاط، بی صدا و گوشه گیر شده بود، با ڪسی حرف نمی زد. این حالتش به حدے شدید بود ڪه حتی مدیر مدرسه جدید ازمون خواست بریم مدرسه.الهام، تمام ذهنم رو به خودش مشغول ڪرده بود. اینطورے نمی شد، هر طور شده باید این وضع رو تغییر می دادم. مغزم دیگه ڪار نمی ڪرد، نه الهام حاضر به رفتن پیش مشاور بود، نه خودم، مشاورمطمئن و خوبی رو می شناختم. دیگه مغزم ڪار نمی ڪرد. 💠✍🏻 خدایا به دادم برس، انگار مغزم از ڪار افتاده هیچ ایده و راهڪارے ندارم.بعد از نماز صبح، خوابیدم، دانشگاه نداشتم اما طبق عادت، راس شیش و نیم از جا بلند شدم.از پنجره، نگاهم به بیرون افتاد، حیاط و شاخ و برگ هاےدرخت گردو از ، سفید شده بود. اولین برف اون سال، یهو ایده اے توے سرم جرقه زد.سریع از اتاق اومدم بیرون، مادر داشت براے الهام، صبحانه حاضر می ڪرد.– هنوز خوابه؟– هر چی صداش می ڪنم بیدار نمیشه.رفتم سمت اتاق، دو تا ضربه به در زدم. جوابی نداد. 💠✍🏻رفتم تو، پتو رو ڪشیده بود روےسرش، با عصبانیت صداش رو بلند ڪرد.– من نمی خوام برم مدرسه.با هیجان رفتم سمتش، و پتو رو از روے سرش ڪنار زدم.ڪی گفت برےمدرسه؟ پاشو بریم توے حیاط آدم برفی درست ڪنیم. زل زد توے چشم هام و دوباره پتو رو ڪشید روے سرش.برو بیرون حوصله ات رو ندارم. اما من، اهل شدن نبودم، محڪم گرفتمش و با خنده گفتم: – پا میشی یا با همین پتو، گوله پیچ، ببرمت بندازمت وسط برف ها. 💠✍🏻پتو رو محڪم ڪشید توے سرش و دور خودش سفت ڪرد.– گفتم برو بیرون، نرےبیرون جیغ می کشم.این جمله مثل جملات قبلیش محڪم نبود. شاید فڪر ڪرد شوخی می ڪنم و جدےنیست. لبخند آمیزے صورتم رو پر ڪرد. – الهی به امید تو همون طور ڪه الهام خودش رو لاے پتو پیچونده بود، منم، گوله شده با بلندش ڪردم . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((آدم برفی)) 💠✍🏻اون دختر پر از شور و نشاط، بی صدا و گوشه گیر شده بود، با ڪسی حرف نمی زد. این حالتش به حدے شدید بود ڪه حتی مدیر مدرسه جدید ازمون خواست بریم مدرسه.الهام، تمام ذهنم رو به خودش مشغول ڪرده بود. اینطورے نمی شد، هر طور شده باید این وضع رو تغییر می دادم. مغزم دیگه ڪار نمی ڪرد، نه الهام حاضر به رفتن پیش مشاور بود، نه خودم، مشاورمطمئن و خوبی رو می شناختم. دیگه مغزم ڪار نمی ڪرد. 💠✍🏻 خدایا به دادم برس، انگار مغزم از ڪار افتاده هیچ ایده و راهڪارے ندارم.بعد از نماز صبح، خوابیدم، دانشگاه نداشتم اما طبق عادت، راس شیش و نیم از جا بلند شدم.از پنجره، نگاهم به بیرون افتاد، حیاط و شاخ و برگ هاےدرخت گردو از ، سفید شده بود. اولین برف اون سال، یهو ایده اے توے سرم جرقه زد.سریع از اتاق اومدم بیرون، مادر داشت براے الهام، صبحانه حاضر می ڪرد.– هنوز خوابه؟– هر چی صداش می ڪنم بیدار نمیشه.رفتم سمت اتاق، دو تا ضربه به در زدم. جوابی نداد. 💠✍🏻رفتم تو، پتو رو ڪشیده بود روےسرش، با عصبانیت صداش رو بلند ڪرد.– من نمی خوام برم مدرسه.با هیجان رفتم سمتش، و پتو رو از روے سرش ڪنار زدم.ڪی گفت برےمدرسه؟ پاشو بریم توے حیاط آدم برفی درست ڪنیم. زل زد توے چشم هام و دوباره پتو رو ڪشید روے سرش.برو بیرون حوصله ات رو ندارم. اما من، اهل شدن نبودم، محڪم گرفتمش و با خنده گفتم: – پا میشی یا با همین پتو، گوله پیچ، ببرمت بندازمت وسط برف ها. 💠✍🏻پتو رو محڪم ڪشید توے سرش و دور خودش سفت ڪرد.– گفتم برو بیرون، نرےبیرون جیغ می کشم.این جمله مثل جملات قبلیش محڪم نبود. شاید فڪر ڪرد شوخی می ڪنم و جدےنیست. لبخند آمیزے صورتم رو پر ڪرد. – الهی به امید تو همون طور ڪه الهام خودش رو لاے پتو پیچونده بود، منم، گوله شده با بلندش ڪردم . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃