💙🍃
🍃🍁
#داستان_شب
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_سی
✍((دعوتنامه ))
🌷اون شب، بالشتم از #اشک_شوق خیس بود. از شادی گریه می کردم. تا اذان صبح خوابم نبرد. همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم.
🍃اول، جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود، هر کس که مرا طلب کند می یابد.
🌷من ۴ سال، با وجود بچگی، توی بدترین شرایط، خدا رو طلب کرده بودم و حالاو حالا خدا خودش رو بهم نشون داد. خودش و مسیرش و از زبان اون شخص بهم گفت: این مسیر، #مسیر_عشق و درده اگر #مرد_راهی قدم بردار و الا باید مورچه ای جلو بری. تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی.
⌚️به ساعت نگاه کردم، هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود. از جا بلند شدم و رفتم وضو گرفتم.
🌹جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم. ساکت، بی حرکت، غرق در یک سکوت بی پایان. – خدایا، من مرد راهم، نه از درد می ترسم نه از هیچ چیز دیگه ای. تا تو کنار منی تا شیرینی زیبای دیدنت، پیدا کردنت، و شیرینی امشب با منه؟ من از سوختن نمی ترسم. تنها ترس من از دست دادن توئه. رهام کنی و از چشمت بیوفتم. پس دستم رو بگیر و من رو تعلیم بده. 🍃استادم باش برای عاشق شدن که من هیچ چیز از این راه نمی دونم. می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم. می خوام عاشقت باشم . می خوام عاشقم بشی.
🙌دست هام رو بالا آوردم، نیت کردم
و الله اکبر … هر چند فقط برای #نماز_وتر فرصت بود، اما اون شب، اون اولین #نماز_شب من بود.
نمازی که تا قبل، فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم. اون شب، پاسخ من شده بود، پاسخ من به دعوتنامه خدا.
🌹چهل روز، توی دعای دست هر نمازم، بی تردید اون حدیث قدسی رو خوندم و از خدا، خودش رو خواستم.
فقط خودش رو تا جایی که بی واسطه بشیم.
💖من و خودش و فقط عشق
و این شروع داستان جدید من و خدا شد.
🍃هادی های خدا، یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن. هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند. تا جایی که قلبم آرام گرفت.
🌷حتی رهگذرهای خیابان، هادی های لحظه ای می شدند.
🔸واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن.
🌷و هر بار، در اوج فشار و درد زندگی، لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد. خدا، بین پاسخ تک تک اون هادی ها، خودش رو، محبتش رو ، وجهش رو بهم نشون می داد.
✨معلم و استاد من شد.
🌹من سوختم. اما پای تصویر اون #شهید، تصویری که با دیدنش من رو در مسیری قرار داد که به هزاران سوختن می ارزید. و این آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود.
✍ادامه دارد......
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
#داستان_شب
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_سی
✍((دعوتنامه ))
🌷اون شب، بالشتم از #اشک_شوق خیس بود. از شادی گریه می کردم. تا اذان صبح خوابم نبرد. همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم.
🍃اول، جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود، هر کس که مرا طلب کند می یابد.
🌷من ۴ سال، با وجود بچگی، توی بدترین شرایط، خدا رو طلب کرده بودم و حالاو حالا خدا خودش رو بهم نشون داد. خودش و مسیرش و از زبان اون شخص بهم گفت: این مسیر، #مسیر_عشق و درده اگر #مرد_راهی قدم بردار و الا باید مورچه ای جلو بری. تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی.
⌚️به ساعت نگاه کردم، هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود. از جا بلند شدم و رفتم وضو گرفتم.
🌹جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم. ساکت، بی حرکت، غرق در یک سکوت بی پایان. – خدایا، من مرد راهم، نه از درد می ترسم نه از هیچ چیز دیگه ای. تا تو کنار منی تا شیرینی زیبای دیدنت، پیدا کردنت، و شیرینی امشب با منه؟ من از سوختن نمی ترسم. تنها ترس من از دست دادن توئه. رهام کنی و از چشمت بیوفتم. پس دستم رو بگیر و من رو تعلیم بده. 🍃استادم باش برای عاشق شدن که من هیچ چیز از این راه نمی دونم. می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم. می خوام عاشقت باشم . می خوام عاشقم بشی.
🙌دست هام رو بالا آوردم، نیت کردم
و الله اکبر … هر چند فقط برای #نماز_وتر فرصت بود، اما اون شب، اون اولین #نماز_شب من بود.
نمازی که تا قبل، فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم. اون شب، پاسخ من شده بود، پاسخ من به دعوتنامه خدا.
🌹چهل روز، توی دعای دست هر نمازم، بی تردید اون حدیث قدسی رو خوندم و از خدا، خودش رو خواستم.
فقط خودش رو تا جایی که بی واسطه بشیم.
💖من و خودش و فقط عشق
و این شروع داستان جدید من و خدا شد.
🍃هادی های خدا، یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن. هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند. تا جایی که قلبم آرام گرفت.
🌷حتی رهگذرهای خیابان، هادی های لحظه ای می شدند.
🔸واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن.
🌷و هر بار، در اوج فشار و درد زندگی، لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد. خدا، بین پاسخ تک تک اون هادی ها، خودش رو، محبتش رو ، وجهش رو بهم نشون می داد.
✨معلم و استاد من شد.
🌹من سوختم. اما پای تصویر اون #شهید، تصویری که با دیدنش من رو در مسیری قرار داد که به هزاران سوختن می ارزید. و این آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود.
✍ادامه دارد......
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃