💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد((به جز ما دو نفر))
💠✍🏻هر چی التماس ڪردم فایده نداشت و رسما تمام ڪارهاے فرهنگی ـ تربیتی مدرسه، از برنامه ریزے تا اجرا و…به ما محول شد و مسئولیتش با من بود. اسمش این بود ڪه تو فقط ایده بده، اما حقیقتش، جملات آخر آقاے مدیر بود. ببین مهران، تو بین بچه ها نفوذ دارے. قبولت دارن. بچه ها رو بڪش جلو، لازم نیست تو ڪارے انجام بدے. ایده بده و مدیریت شون ڪن بیان وسط گود. از برنامه ریزے و اجراے مراسم هاے ساده، تا #مسابقات_فرهنگی و … نمی دونستم بخندم یا گریه ڪنم.
💠✍🏻آقا در جریان هستید ما امسال، امتحان نهایی داریم؟ این ڪارها وظیفه مسئول پرورشی مدرسه است. ڪار فرهنگی براے من افتخاریه، اما انصافا انجام این ڪارها، برنامه ریزے و راه انداختن بچه ها و مدیریت شون و خیلی وقت گیره.نگران نباش، تو یه جا وایسی بچه ها خودشون میان دورت جمع میشن.
💠✍🏻دست از پا درازتر اومدم بیرون. هر ڪارےڪردم زیر بار نرم، فایده نداشت.تنها چیزے ڪه از دوش من برداشته شده بود، نوشتن گزارش جلسات شورا بود ڪه اونم ڪلا وظیفه رئیس شورا نبود. اون روزها هزاران فڪر با خودم می ڪردم جز اینڪه اون اتفاق، شروع یڪ طوفان بود. طوفانی ڪه هرگز از ورود بهش پشیمان نشدم.
💠✍🏻اولین مناسبت بعد از شروع ڪار شورا، بعد از یه برنامه ریزے اساسی، با ڪمڪ بچه ها، توے سالن سن درست زدیم وهمه چیز عالی و طبق برنامه پیش رفت. علی الخصوص سخنران، ڪه توے یڪی از نشست ها باهاشون آشنا شده بودم و افتخار دادن و سخنران اون برنامه شدن. جذبه ڪلامش براے بچه ها بالا بود و همه محو شده بودن.
💠✍🏻برنامه ڪه تموم شد، اولین ساعت، درس شیمی بود. معلم خوش خنده، زیرڪ و سختگیر، ڪه اون روز با چهره گرفته و بداخلاق وارد ڪلاس شد. چند لحظه پاےتخته ایستاد و بهم زل زد.ـ راسته ڪه سخنران به دعوت تو حاضر شده بود بیاد؟ این آقا راحت هر دعوتی رو قبول نمی ڪنه.یهو بهروز از ته ڪلاس صداش رو بلندڪرد.
ـ آقا شما روحانی ها رو هم می شناسید؟ ما فڪر می ڪردیم فقط با #سواحل_هاوایی حال می ڪنید.و همه ڪلاس زدن زیر خنده، همه می خندیدن، به جز ما دو نفر. من و دبیر شیمی.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_صد((به جز ما دو نفر))
💠✍🏻هر چی التماس ڪردم فایده نداشت و رسما تمام ڪارهاے فرهنگی ـ تربیتی مدرسه، از برنامه ریزے تا اجرا و…به ما محول شد و مسئولیتش با من بود. اسمش این بود ڪه تو فقط ایده بده، اما حقیقتش، جملات آخر آقاے مدیر بود. ببین مهران، تو بین بچه ها نفوذ دارے. قبولت دارن. بچه ها رو بڪش جلو، لازم نیست تو ڪارے انجام بدے. ایده بده و مدیریت شون ڪن بیان وسط گود. از برنامه ریزے و اجراے مراسم هاے ساده، تا #مسابقات_فرهنگی و … نمی دونستم بخندم یا گریه ڪنم.
💠✍🏻آقا در جریان هستید ما امسال، امتحان نهایی داریم؟ این ڪارها وظیفه مسئول پرورشی مدرسه است. ڪار فرهنگی براے من افتخاریه، اما انصافا انجام این ڪارها، برنامه ریزے و راه انداختن بچه ها و مدیریت شون و خیلی وقت گیره.نگران نباش، تو یه جا وایسی بچه ها خودشون میان دورت جمع میشن.
💠✍🏻دست از پا درازتر اومدم بیرون. هر ڪارےڪردم زیر بار نرم، فایده نداشت.تنها چیزے ڪه از دوش من برداشته شده بود، نوشتن گزارش جلسات شورا بود ڪه اونم ڪلا وظیفه رئیس شورا نبود. اون روزها هزاران فڪر با خودم می ڪردم جز اینڪه اون اتفاق، شروع یڪ طوفان بود. طوفانی ڪه هرگز از ورود بهش پشیمان نشدم.
💠✍🏻اولین مناسبت بعد از شروع ڪار شورا، بعد از یه برنامه ریزے اساسی، با ڪمڪ بچه ها، توے سالن سن درست زدیم وهمه چیز عالی و طبق برنامه پیش رفت. علی الخصوص سخنران، ڪه توے یڪی از نشست ها باهاشون آشنا شده بودم و افتخار دادن و سخنران اون برنامه شدن. جذبه ڪلامش براے بچه ها بالا بود و همه محو شده بودن.
💠✍🏻برنامه ڪه تموم شد، اولین ساعت، درس شیمی بود. معلم خوش خنده، زیرڪ و سختگیر، ڪه اون روز با چهره گرفته و بداخلاق وارد ڪلاس شد. چند لحظه پاےتخته ایستاد و بهم زل زد.ـ راسته ڪه سخنران به دعوت تو حاضر شده بود بیاد؟ این آقا راحت هر دعوتی رو قبول نمی ڪنه.یهو بهروز از ته ڪلاس صداش رو بلندڪرد.
ـ آقا شما روحانی ها رو هم می شناسید؟ ما فڪر می ڪردیم فقط با #سواحل_هاوایی حال می ڪنید.و همه ڪلاس زدن زیر خنده، همه می خندیدن، به جز ما دو نفر. من و دبیر شیمی.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃