eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
88.3هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((بهار)) 💠✍🏻دیگه برفی برای آدم برفی نمونده بود. اما نیم ساعت، بعد از ورود سعید، صداے خنده هاے الهام بعد از گذشت چند ماه، بلند شده بود. حتی برف هاے روے درخت رو هم با ضربه ریختیم و سمت هم پرتاب ڪردیم.طی یڪ حمله همه جانبه، موفق به دستیابی به اهداف عملیات شدیم و حتی چندین گوله برف، به صورت خودجوش و انتحارےوارد یقه سعید شد.?وقتی رفتیم تو، دست و پاے همه مون سرخ سرخ بود و مثل موش آب ڪشیده، خیس شده بودیم. مامان سریع حوله آورد، پاهامون رو خشڪ ڪردیم. بعد از ظهر، الهام رو بردم پالتو، دستڪش و چڪمه خریدم، مخصوص کوه. و برای جمعه، ماشین پسرخاله ام رو قرض گرفتم، چرخ ها رو زنجیر بستم و زدیم بیرون. من، الهام، سعید مادر باهامون نیومد. 💠✍🏻اطراف مشهد، توے فضاے باز، آتیش روشن ڪردیم و چاےگذاشتیم. برف مشهد آب شده بود، اما هنوز، اطرافش تقریبا پوشیده از برف بود و این تقریبا برنامه هر ما شد. چه سعید می تونست بیاد، چه به خاطر درس و ڪنڪور توے خونه می موند.اوایل زیاد راه نمی رفتیم، مخصوصا اگر برف زیادے نشسته بود. الهام تازه ڪار بود و راه رفتن توے برف، سخت تر از زمین خاڪی مخصوصا ڪه بی حالی و شرایط روحیش، خیلی زود انرژیش رو از بین می برد. 💠✍🏻اما به مرور، حس تازگی و هواے محشر برفی، حال و هواے الهام رو هم عوض می ڪرد.هر جا حس می ڪردم داره ڪم میاره، دستش رو محڪم می گرفتم:نگران نباش، خودم حواسم بهت هست.ڪوه بردن هاےالهام و راه و چاه بلد شدن خودم، از حڪمت هاے دیگه اون استخاره ها بود.حڪمتی ڪه توے چهره الهام، به وضوح دیده می شد. چهره گرفته، سرد و بی روحی ڪه ڪم ڪم و به مرور زمان می شد گرماےزندگی رو توش دید. 💠✍🏻و اوج این روح و زندگی رو زمانی توے صورت الهام دیدم ڪه بین زمین و آسمان، معلق، داشتم پنجره ها رو براے عید می شستم.با یه لیوان چاے اومد سمتم خسته نباشی، بیا پایین، برات چایی آوردم.نه عین روزهاےاول و قبل از جدا شدن از ما، اما صداش، گرفته بود.عید، وقتی دایی محمد چشمش به الهام افتاد، خیلی تعجب ڪرد. خوب نشده بود، اما دیگه گوشه گیر، سرد و افسرده نبود. هنوز ڪمی حالت آشفته و عصبی داشت ڪه توڪل بر خدا اون رو هم با صبر و برنامه ریزے حل می ڪردیم.اما تنها تعجب دایی، به خاطر الهام نبود. – اونقدر چهره ات جا افتاده شده ڪه حسابی جا خوردم، با خودت چی ڪار ڪردے پسر؟و من فقط خندیدم. روزگار، استاد سخت گیرےبود. هر چند، قلبم با رفاقت و حمایت خدا آرامش داشت. حرف از جا افتادن چهره شدیهو دلم ڪشیده شد به عڪس صورت شهیداے ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((بهار)) 💠✍🏻دیگه برفی برای آدم برفی نمونده بود. اما نیم ساعت، بعد از ورود سعید، صداے خنده هاے الهام بعد از گذشت چند ماه، بلند شده بود. حتی برف هاے روے درخت رو هم با ضربه ریختیم و سمت هم پرتاب ڪردیم.طی یڪ حمله همه جانبه، موفق به دستیابی به اهداف عملیات شدیم و حتی چندین گوله برف، به صورت خودجوش و انتحارےوارد یقه سعید شد.?وقتی رفتیم تو، دست و پاے همه مون سرخ سرخ بود و مثل موش آب ڪشیده، خیس شده بودیم. مامان سریع حوله آورد، پاهامون رو خشڪ ڪردیم. بعد از ظهر، الهام رو بردم پالتو، دستڪش و چڪمه خریدم، مخصوص کوه. و برای جمعه، ماشین پسرخاله ام رو قرض گرفتم، چرخ ها رو زنجیر بستم و زدیم بیرون. من، الهام، سعید مادر باهامون نیومد. 💠✍🏻اطراف مشهد، توے فضاے باز، آتیش روشن ڪردیم و چاےگذاشتیم. برف مشهد آب شده بود، اما هنوز، اطرافش تقریبا پوشیده از برف بود و این تقریبا برنامه هر ما شد. چه سعید می تونست بیاد، چه به خاطر درس و ڪنڪور توے خونه می موند.اوایل زیاد راه نمی رفتیم، مخصوصا اگر برف زیادے نشسته بود. الهام تازه ڪار بود و راه رفتن توے برف، سخت تر از زمین خاڪی مخصوصا ڪه بی حالی و شرایط روحیش، خیلی زود انرژیش رو از بین می برد. 💠✍🏻اما به مرور، حس تازگی و هواے محشر برفی، حال و هواے الهام رو هم عوض می ڪرد.هر جا حس می ڪردم داره ڪم میاره، دستش رو محڪم می گرفتم:نگران نباش، خودم حواسم بهت هست.ڪوه بردن هاےالهام و راه و چاه بلد شدن خودم، از حڪمت هاے دیگه اون استخاره ها بود.حڪمتی ڪه توے چهره الهام، به وضوح دیده می شد. چهره گرفته، سرد و بی روحی ڪه ڪم ڪم و به مرور زمان می شد گرماےزندگی رو توش دید. 💠✍🏻و اوج این روح و زندگی رو زمانی توے صورت الهام دیدم ڪه بین زمین و آسمان، معلق، داشتم پنجره ها رو براے عید می شستم.با یه لیوان چاے اومد سمتم خسته نباشی، بیا پایین، برات چایی آوردم.نه عین روزهاےاول و قبل از جدا شدن از ما، اما صداش، گرفته بود.عید، وقتی دایی محمد چشمش به الهام افتاد، خیلی تعجب ڪرد. خوب نشده بود، اما دیگه گوشه گیر، سرد و افسرده نبود. هنوز ڪمی حالت آشفته و عصبی داشت ڪه توڪل بر خدا اون رو هم با صبر و برنامه ریزے حل می ڪردیم.اما تنها تعجب دایی، به خاطر الهام نبود. – اونقدر چهره ات جا افتاده شده ڪه حسابی جا خوردم، با خودت چی ڪار ڪردے پسر؟و من فقط خندیدم. روزگار، استاد سخت گیرےبود. هر چند، قلبم با رفاقت و حمایت خدا آرامش داشت. حرف از جا افتادن چهره شدیهو دلم ڪشیده شد به عڪس صورت شهیداے ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃