💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_پنجاه_
📖(( برڪت))
◆✍با وجود فشار زیاد نگهدارے و مراقبت از بی بی، معدلم بالاے هجده شده بود. پسر خاله ام باورش نمی شد، خودش رو می ڪشت ڪه جان ما چطورے #تقلب ڪردے ڪه همه نمراتت بالاست؟اونقدر اصرار می ڪرد ڪه منی ڪه اهل قسم خوردن نبودم، ڪم ڪم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم. دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می ڪرد، رگ هاے صورتم ڪه هیچ، رگ هاے چشم هام هم بیرون می زد.
◆✍ولی از حق نگذریم، خودمم نمی دونستمط چطور معدلم بالاے هجده شده بود. سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم، اما با درس خوندن توے اون شرایط، بین خواب و بیدارےخودم و درد ڪشیدن ها و خواب هاے ڪوتاه مادربزرگ، چرت زدن هاے سر ڪلاس، جز لطف و #عنایت_خدا، هیچ دلیل دیگه اے براے اون #معدل نمی دیدم. خدا به ذهن و حافظه ام #برڪت داده بود.
◆✍دو ماه آخر، دیگه مراقبت هاے شیفتی و پاره وقت و ڪمک بقیه فایده نداشت.
اون روز صبح، روزے بود ڪه همسایه مون براے نگهدارے مادربزرگ اومد، تا من برم مدرسه. اما دیگه اینطورے نمی شد ادامه داد. نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن، آب بڪشن و بلافاصله خشک ڪنن،تصمیمم رو قاطع گرفته بودم. زنگ ڪلاس رو زدن، اما من به جاے رفتن سر کلاس، بعد از خالی شدن دفتر، رفتم اونجا. رفتم داخل و حرفم رو زدم.
◆✍ آقاے مدیر، من دیگه نمی تونم بیام مدرسه. حال مادربزرگم اصلا خوب نیست، با وجود اینڪه داییم، نیروے ڪمی استخدام ڪرده، دیگه اینطورے نمیشه ازش #پرستارے ڪرد.اگه راهی داره، این مدت رو نیام. و الا امسال ترڪ تحصیل می ڪنم.
◆✍اصرارها و حرف هاےمدیر، هیچ ڪدوم فایده نداشت. من محڪم تر از این حرف ها بودم و هیچ تصمیمی رو هم بدون فڪر و محاسبه نمی گرفتم. در نهایت قرار شد من، این چند ماه آخر رو خودم توے خونه #درس بخونم.
◆✍ #ادامه_دارد......
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_پنجاه_
📖(( برڪت))
◆✍با وجود فشار زیاد نگهدارے و مراقبت از بی بی، معدلم بالاے هجده شده بود. پسر خاله ام باورش نمی شد، خودش رو می ڪشت ڪه جان ما چطورے #تقلب ڪردے ڪه همه نمراتت بالاست؟اونقدر اصرار می ڪرد ڪه منی ڪه اهل قسم خوردن نبودم، ڪم ڪم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم. دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می ڪرد، رگ هاے صورتم ڪه هیچ، رگ هاے چشم هام هم بیرون می زد.
◆✍ولی از حق نگذریم، خودمم نمی دونستمط چطور معدلم بالاے هجده شده بود. سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم، اما با درس خوندن توے اون شرایط، بین خواب و بیدارےخودم و درد ڪشیدن ها و خواب هاے ڪوتاه مادربزرگ، چرت زدن هاے سر ڪلاس، جز لطف و #عنایت_خدا، هیچ دلیل دیگه اے براے اون #معدل نمی دیدم. خدا به ذهن و حافظه ام #برڪت داده بود.
◆✍دو ماه آخر، دیگه مراقبت هاے شیفتی و پاره وقت و ڪمک بقیه فایده نداشت.
اون روز صبح، روزے بود ڪه همسایه مون براے نگهدارے مادربزرگ اومد، تا من برم مدرسه. اما دیگه اینطورے نمی شد ادامه داد. نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن، آب بڪشن و بلافاصله خشک ڪنن،تصمیمم رو قاطع گرفته بودم. زنگ ڪلاس رو زدن، اما من به جاے رفتن سر کلاس، بعد از خالی شدن دفتر، رفتم اونجا. رفتم داخل و حرفم رو زدم.
◆✍ آقاے مدیر، من دیگه نمی تونم بیام مدرسه. حال مادربزرگم اصلا خوب نیست، با وجود اینڪه داییم، نیروے ڪمی استخدام ڪرده، دیگه اینطورے نمیشه ازش #پرستارے ڪرد.اگه راهی داره، این مدت رو نیام. و الا امسال ترڪ تحصیل می ڪنم.
◆✍اصرارها و حرف هاےمدیر، هیچ ڪدوم فایده نداشت. من محڪم تر از این حرف ها بودم و هیچ تصمیمی رو هم بدون فڪر و محاسبه نمی گرفتم. در نهایت قرار شد من، این چند ماه آخر رو خودم توے خونه #درس بخونم.
◆✍ #ادامه_دارد......
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃