🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 #پارت_هجدهم وارد نماز خانه که شد همه دورش جمع شدند، با حوصله با یکی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲
#پارت_نوزدهم
مثل برق گرفته ها ساکت شد. گره روسری ام را باز کردم و گفتم: هان پس پرونده هامونو خوندی...فکر کردی کی هستی؟بلافاصله گفت: نه خانم مدیر گفت یعنی ازم خواست تو رو برای...نگذاشتم حرفش را تمام کند. به او پشت کردم و رفتم. آمد دنبالم گفت: اشتباه برداشت کردی...برگشتم با حرص گفتم: آره من کلا اشتباهم. تو درستی برو جانمازتو آب بکش. میدونی چیه گوگو یه قاتل عوضی بود ولی یه چیزو راست میگفت که شماها خودتون از همه بدترید.با این حرف تیر خلاصش را زدم و رهایش کردم. شب سر میز شام خودم رفتم سراغ ترانه، نوچه هایش را کنار زدم و زیرگوشش گفتم: برا کله کردن این خواهر تر و تمیزه هستم.😏
چشم های فرورفته اش برقی زد و گفت: به به خوش اومدی.
اخم هایم را درهم کشیدم و پرسیدم: چی؟
یکی از نوچه هایش زیر بازویم را گرفتم و بلندم کرد و پشت سر ترانه راه افتادیم. رفتیم طرف کارگاه نمیدانم چطور در را باز کردند و در تاریکی وارد کارگاه شدیم. ترانه مقابلم ایستاد و گفت: خوش ندارم از پایین به بالا با کسی بحرفم.این را که گفت با هل و فشار نوچه هایش روی نیمکت کناری نشستم. ترانه همانطور که مقابلم ایستاده بود، گفت: اول باس مطمئن بشم وسط کار جا نمیزنی.😈
دندانهایم را روی هم فشردم و گفتم: وقتی میگم هستم، هستم.خم شد و سرش را جلو آورد. زبان به طعنه باز کرد: پای مامور بیاد وسط بعضیا ننه باباشونم منکر میشن.با نفرتی که از کلامم به صورتش می پاشید، پرسیدم: مامور واسه چی؟خندید و گفت: فکر کردی میخواییم خفتش کنیم یه گوشه نازش کنیم؟
با دست هلش دادم عقب و درحالی که بلند می شدم گفتم: مگه اینجا بی صاحابه بزنی آدما رو نفله کنی...دستم را محکم پیچاند و گفت: مشکل همینه، اون آدمه ما آشغال، الوات آشغالم طاقت دیدن آدما رو ندارن اینجاهم بی صاحاب نیست واس خاطر همین تو باس بیای وسط.با دست دیگرم دستش را گرفتم و گفتم: گفته بودی میخوای حالشو بگیری نه اینکه بترکونیش...من نیستم...آی... 🤕
دادم بلند شد که یکی شان دهنم را گرفت. با پایم لگدی به سینه ترانه زدم و دست و دهانم را رها کردم. همانطور که به طرف در میرفتم شنیدم که گفت: حالاکه میدونی میخواییم دخلشو بیاریم نمیذارم بری مگه اینکه با ما باشی.نوچه هایش جلوی در را گرفتند. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خیلی خب باشه بذار درموردش فکر کنیم و یه نقشه درست و حسا....شانه ام را محکم تکان داد و گفت: شاید ندونی ولی حتی هم کلام شدن با بعضیا تاوان داره... باید مطمئن بشم لومون نمیدی.جمع شدن خون زیر پوست صورتم را حس میکردم. بیشتر از هر وقتی گرمم بود. سعی کردم صدایم عادی به نظر برسد، پرسیدم: چه طوری؟😓😡
ادامه دارد....
به قلم ✍️: سین. کاف. غفاری
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
#آخرین_عروس #پارت_هجدهم #سر_سفره_افطار_دعا_می_کنی! ابن وصیت در فکر فرو رفته است،او می خواهد خلیفه
#آخرین_عروس
#پارت_نوزدهم
#سر_سفره_افطار_دعا_می_کنی!
همه با خود فکر می کنند شاید این خلیفه جدید، آدم خوبی است، او که اهل نماز و طاعت است؛ شاید دیگر به امام حسن عسکری علیه السلام سخت گیری نکند.
شاید او به تبعید امام پایان بدهد و اجازه دهد که به شهر خودش، مدینه برود.
شاید او به فشار هایی که سالیان سال شیعیان را به ستوه آورده، پایان بدهد.
ولی مایه تعجب است که که خلیفه جدید نه تنها امام را آزاد نمی کند بلکه فشار ها را زیادتر می کند. او دستور می دهد تا بر تعداد مامورانی که خانه امام را زیر نظر داشته اند افزوده شود.
گویا همه این این روزه ها و نماز های خلیفه، بازی خواب کردن مردم است!
ابن بهترین راه برای عوام فریبی است.
درست است خلیفه عوض شده و خیلی از سیاست ها هم تغییر کرد؛ اما سیاست اصلی آنها، هرگز تغییر نمی کند.
می دانید آن سیاست چیست؟
نباید مردم با امام حسن عسکری علیه السلام آشنا شوند. نباید جوانان با او ارتباط برقرار کنند.
باید در گمنانی کامل بماند. رفتن له خانه او جرم است؛ نامه نوشتن به او حرام است.
هرچیزی ممکن است با عوض شدن خلیفه عوض شود؛ اما این سیاست هرگز تغییر نخواهد کرد
ادامه دارد....
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh