اباصلت گوید: ساعتی از شهادت حضرت ثامنُالْاَئِمه"ع" گذشته بود که دیدم مأمون ملعون درب خانه را میکوبد،
فَإِذَا الْمَأْمُونُ وَ الْغِلْمَانُ بِالْبَابِ فَدَخَلَ بَاکِیاً حَزِیناً قَدْ شَقَّ جَیْبَهُ وَ لَطَمَ رَأْسَهُ وَ هُوَ یَقُولُ یَا سَیِّدَاهْ فُجِعْتُ بِکَ یَا سَیِّدِی ثُمَّ دَخَلَ وَ جَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهِ.
«همین که در را گشودم، دیدم مأمون و غلامان ایستادهاند! وی با گریه داخل شد و گریبان چاک زد و بر سر خود میزد با صدایِ بلند میگفت: آه آقایِ من! تو را از دست دادم!»
#عیوناخبارالرضاعلیهالسلام/ج۲،ص۲۴۲
پ.ن: ای کاش قتله کربلا هم مثل مأمونِ ملعون لااقل اینگونه تظاهر به گریه میکردند... اما نه تنها این کار را نکردند بلکه آن حرامیان بر جنایاتی که بر سر مظلوم کربلا، مرتکب شده بودند، فخر و مباهات میکردند.