eitaa logo
حاج قاسم سلیمانی
525 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
﷽ "مَن‌کان‌لِلّٰه،کان‌الله‌ُلَه.. تو نگاهت به خدا باشه خدا و همه‌ ی نیروهاش، برای‌ تو خواهند بود:)🪐🤍 همسایه↶ @hamedzamanioriginal_eitaa @beiraghvelayat @paradisei ادمین↶ @paradiseii 🔴کپی با ذکر منبع بلامانع است
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۸ بادوست مامان که به تازگی فهمیده بودیم فامیل شون خانم احمدی هستش یکم صحبت کردم که باصدای نیلوفر صحبت مون قطع شد _وایی ساجده سوختمممم _ع چی شد _هیچی چیزی نشده که فقط نصف چاییت شایدهم بیشترش روریختی روی چادرقشنگم وپای نازنینم که بسیارشیک سوختمممم😡 هیچ وقت چایی نمیخوری هاهمین حالاکه ماتدی اتوبوسیم اونم درحال حرکت یادت اومدبایدچایی بخوری😐 من فقط ریزمیخندیدم خانم احمدی هم بعدازاینکه ازسلامتی نیلوفرمطمئن شدن به حرف های نیلوفرخندیدن ورفتن روی صندلی شون بشینن خیلی خوشحال بودم از اینکه این سفر وبانیلوفرو ساجده هستم ولی... با اینکه هنوز یک روز هم نمیگذشت از شروع سفرمون خیلی دلم براشون تنگ شده بود... برای نصیحتای مامان، کمک کردن به طهوراتوی درساش و صدای خنده های صبورا... خیلی برام سخت بود نبودشون اما چون قبلا برای مسابقات رفته بودم سفر و از همه مهمتر نیلوفرو ساجده کنارم بودن و هر لحظه یک برنامه ی جدید داشتن که آدم فقط میخندید باعث میشد کمتر اذیت بشم... آخه من بعد از شهادت بابا خیلی بیشترازقبل به خانواده وابسته شده بودم. توی فکر بودم که یهو حس کردم یکی داره تکونم میده. به خودم که اومدم صدای نیلوفر رو شنیدم که شروووع کرد به غر غر ساجده ام بیکار نبود و یک ریز میخندید به ما... خدا بهم صبر بده تاپایان این سفرواقعا بعد از تموم شدن غرغر های نیلوفر ساجده که خنده هاشو کرده بود شروع کرد به سخنرانی و رفتن بالای منبر _رفقای خوشگلم ماداریم میریم یک سفرزیارتی خوب نیست اینطوری هرلحظه فقط بخندیم بیاین یکم به پروردگارمون وصل بشیم زشته مردم چی میگن دوروزدیگه شمابخواین ازدواج کنین همین ادمامیان میگن این دختره خوب نیستا😐 بعد ازینکه با نیلوفر به زحمت از بالای منبر آردیمش پایین گفت: _خجالت بکش خرس گنده ینی تو نمیتونی چند روز از خاله جون جدا بشی🤨 بزرگ شدی دیگه وقت عروسیته تو عروس بشی ام همینجوری بخوای باشی که دیگه هیییچی😜 من_واااا عروووسیه چی؟ اصن عروس کی هست؟چی هست؟خوردنیه؟پوشیدنیه؟بعدشم مگه من چیکار کردم؟! _هیچی. ببخشید شمارو با اون دختری که از قیافش معلوم بود هر لحظه ممکنه اشکش در بیاد و بزنه زیر گریه از دوریه مامانش اشتباه گرفتم من_گریهههه؟! چی میگی تو برای خودت آخه؟ نیلوفر:راست میگه دیگه اینقدر رفته بودی توفکر که نگرانت شدیم.هرچقدرهم صدات می کنیم که ماشاءلله نمیشنوی. من:خب حالا مگه چی شده بچه ها😐 ساجده: چیزی نشده فقط میترسیم اگه تا آخر سفر بخوای اینجوری باشی دیوونه بشی. نیلوفر:زی زی یکم بیا با ما باش با هم حرف بزنیم حوصلم سر رفت اینقدر که با ساجده حرف زدم تا دیروز هی میگفت کلی حرف دارم باهاتون الان هیچی یادش نمیاد اینقدر ذوق زده شده حالا میخوام یکم تو برام حرف بزنی. ساجده:بااشه نیلوفرخانوووم الان که نمیشه ولی من دارم برات😎 من:نیلوفر دقیقا اگه الان حرف نمیزنیم داریم چیکار می کنیم ساجده : درواقع به این حرف زدن نمی گویند ما درحال بحث با یکدیگر هستیم بر سر موضوعی که نمیدانم دقیقا چیست. من:باز ساجده ژست استادارو گرفت🤣 استاد اگر مشکل اینه که من درخدمتم.بیایید سخن بگوییم نیلوفر:درباره چی؟ من:درباره ی... نمیدونم تو بگو ساجده: فکر می کنین ادامه ی سفرمون چطوریه؟ تا اومدم جواب سوال ساجده رو بدم دیدم خانم احمدی داره میاد سمت ما و هممون ساکت شدیم تا ببینیم چیکار دارن +سلام علیکم گل دخترا. سلام به شماا -سلام چیشده؟ +هیچی عزیز دلم مگه باید حتما چیزی بشه؟ -نه ولی آخه سر پرست کاروان که الکی الکی نمیان پیش ما سلام احوالپرسی کنن😜 +هههههه آفرین حدست درسته عزیزم میخواستم بگم که..... نویسنده: @GeneralSoleimanii