eitaa logo
قرارگاه معنویت
189 دنبال‌کننده
874 عکس
591 ویدیو
77 فایل
🌷زیر نظر گروهی از طلاب شهرستان میبد🌷 🌹منبر 🌹مسابقه 🌹مشاوره 🌹تفسیر 🌹احکام 🌹حدیث 🌹 ... 🔹پاسخ به سؤالات احکام (برادران) 👇 @sheikhy1 🔹پاسخ به سؤالات احکام (بانوان) 👇 @adhami1358 🔹پاسخ به شبهات مهدویت 👇 @seyedmahdi62 🔹ارتباط 👇 @Alamdar1366
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺‎ 🍀 حكايت عجيب‏ 💐 مرحوم در کتاب می‌نویسد: 🔸 يكى از ثقات نقل مى‏كرد از والد خود كه او نيز يكى از ثقات بود كه در وقتى كه من در سن شانزده يا هفده سال بودم، بود در اصفهان به اتفاق پدر خود و جمعى از دوستان و همصحبتان به بازديد عيد به خانه‏هاى آشنايان مى‏رفتيم. اتفاقاً روز سه‏شنبه بود به عزم ديدن آشنائى رفتيم در قبرستانى نزديك خانه او بود مكث كرده شخصى را فرستاديم تفحص كند كه او در خانه است يا نه؟ 🔸 بر سر قبرى نشستيم يكى از رفقا به عنوان شوخی گفت: اى صاحب قبر آخر است به ديدن هر كه رفتيم تعارفى كرد و شيرينى و ميوه آورد چرا تو چنين بى‏تعارفى؟ ناگاه از قبر آوازى برآمد كه ببخشيد ندانستم شما اينجا خواهيد آمد سه‏شنبه آينده وعده است همين جا تا من نيز تعارف بجا آورم، ما از شنيدن اين آواز متوحش شديم و از جا برخاستيم متحير و مضطرب مانده به منازل خود مراجعت كرديم و متيقن شديم كه تا سه شنبه آينده ما همه خواهيم مرد. مشغول توبه و وصيت و تنقيح امور خود شديم تا روز سه‏شنبه آينده با هم مجتمع شده گفتيم بيائيد تا بر سر قبر او رويم ببينيم چه روى مى‏دهد. 🔸مجتمعاً بر سر قبر او رفتيم يكى از ما گفت: كه اى صاحب قبر به وعده وفا كن، ناگاه ديديم قبر شكافته شده و درى پيدا گرديد و آوازى آمد كه بسم اللّه قدم رنجه فرمائيد و پله‏اى چند ظاهر شد و ما در نهايت حيرانى پائين رفتيم، دهليزى طولانى سفيد كرده روشن نمايان شد و شخصى در آنجا ايستاده پيش افتاد و دلالت مى‏كرد چون دهليز تمام شد باغى در نهايت طراوت و صفا ظاهر و در آنجا نهرهاى آب جارى و درختهاى مشتمل بر أنواع ميوه‏هاى جميع فصول و بر آن درختان انواع مرغان خوش ألحان، و از خيابانى كه مقابل دهليز بود رفتيم در ميان باغ به عمارتى رسيديم ساخته و پرداخته در نهايت زينت و اطراف آن به باغ گشوده پس داخل آن عمارت شديم. 🔸شخصى در نهايت جمال و صفا نشسته و جمعى از ماه لقايان كمر خدمت آن بر ميان بسته، چون ما را ديد از جا برخاست و عذرخواهى نمود و ترغيب كرد و انواع شيرينيها و ميوه‏ها كه مثل آن نديده بوديم آورد و ما متحير كه ما در اينجا خواهيم ماند يا بازگشتى خواهيم داشت بعد از ساعتى برخاستيم تا به بينيم چه روى خواهد داد. آن شخص ما را مشايعت كرد تا دم دهليز، پس پدر من از او سؤال كرد كه تو كيستى و اينجا كجاست. گفت من فلان مرد قصابم در بازارچه‏اى كه نزديك اين قبرستان است دكان قصابى داشتم و عملى به جز اين نداشتم كه 👈 هرگز كم نفروختم 👈و اول وقت نماز كه داخل مى‏شد و صداى مؤذن بلند مى‏شد اگر گوشت در ترازو بود نمى‏كشيدم و به مسجد كوچكى كه در آن نزديكى بود به نماز جماعت حاضر مى‏شدم 🔸و بعد از مردن اين موضع را به من دادند و در هفته گذشته كه شما اين سخن را به من گفتيد مأذون به راه دادن نبودم و اين هفته اذن گرفتم. بعد هر يك از ما از مدت عمر خود سؤال كرديم و او جواب مى‏گفت: از آن جمله شخص مكتب دارى را گفت: تو زياده از نود سال عمر خواهى كرد و او هنوز زنده است و مرا گفت: تو فلان قدر، و حال پانزده سال ديگر باقى است. 📚 خزائن، ص 465 و 466. 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 💐 قرار ما، قرارگاه معنویت 👇 ╭┅────🇮🇷🇮🇷───┅╮ 🆔 @Gh_Manaviyat 🌹 ╰┅──────────👆👆