«تو را بی جسم دریافته ام!»
رفتنت در باورم نمی گنجد؛ هنوز در انتظار تماس های صبحگاهی تو بر می خیزم و به شوق دیدارهای هر روزمان، به خانه ات می آیم!
آه که این فراق چقدر رازها به سر دارد؛ چگونه شرح ماجرا کنم که در این روزهای سخت, آموخته ام، بی آنکه تو را بنگرم, خویشتن را کنار تو احساس کنم، تو را مخاطب خویش بدانم و بی آنکه، شاهد درد کشیدنت باشم، از کنار با تو بودن، لذت ببرم!
و چقدر عجیب است اگر بگویم, همانی که می خواهی شد؛ گریه ام به اوج نمی رسد, هق هقم بلند نمی شود, قلبم از هجر نمی گسلد، بی تابی مرا از پا در نمی آورد؛ زیرا که چند روزی ست؛ تو را بی جسم دریافته ام!
و قابل وصف نخواهد بود، آن احساسی که کمتر از دیدار جسمانی تو نیست! چراکه در این شروع تازه, مادرانگی ات از جنس آسمان، سبک و پر معنا گشته و دوست داشتن هایت, به رنگ محبت خدا، ماندگار و لطیف تر شده است!
راستی کجایند آنان که آغاز حیات حقیقی را فراق و جدایی آدمیان ازهم، دانسته اند!
چگونه است که باور ندارند؛ این کالبد سنگین و پر هزینه، لباسی چند روزه بر حقیقت بشر است که برای سبکبال گشتن، باید آن را برون ز جان نمود!
✍🏻فاطمه شکیب رخ
#شب_هفتم
#مادرم
@Ghalamzaniii