قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝گزارش 💢حلقۀ شهید موحدی ✴️متوسطۀ مرحلۀ دوم 🗓چهارشنبه 18 فروردین 🌷پایگاه شهید چمران 🌲حوزۀ شهید ورزند
#داستان_پندآموز
حضرت يوسف وقتی عزیز مصر بود و در وقت قحطي براي مردم گندم توزيع مي نمود يك نو جوان سه بار آمد و گندم براي خود برد. آخر يوسف (ع) مجبور شد و به آن نوجوان گفت:
اي برادر! به مردم يك بار گندم نمي رسد و تو چندم بار است كه گندم ميبري، دگر بس كن! هنوز مردم بسیاری محتاج باقي مانده اند !
حضرت جبرییل که کنار یوسف ایستاده بود گفت:
آیا او را مى شناسى؟
گفت: نه، نمى دانم كیست!
جبرییل گفت: اى یوسف! این مرد با این لباس كهنه و پاى برهنه همان شاهدى ست كه تو را از اتهام نجات داد. این همان طفلك هست كه موقع تهمت زدن زليخا، شهادت پاك بودن ات را گفت!
حضرت به مأمور خود گفت: برو او را بیاور. او را آورد؛
يوسف (ع) آن نوجوان را در آغوش گرفت و امر نمود دروازه هاي خزاين را باز كنيد هر قدر و هر چه مي تواند ببرد.
سپس به ماموران اش گفت: براى او لباس و كفش بیاورید، به او پول و شغل متناسب با عقل و فهمش بدهید و حقوقى نیز براى او قرار بدهید.
جبرئیل تعجب كرد، حضرت یوسف(ع) گفت: چه شد؟ گفت: كرم خدا مرا متحیر كرد،
آه از نهادم برآمد؛ چون كسى كه براى تو شهادت به حق داده، ببین براى او چه كار كردى؟ آن وقت بندگانش كه عمرى مى گویند: «أشهد أن لا اله الا الله» به وحدانیت او شهادت مىدهند، در قیامت براى آنها چه خواهد كند؟
الله جل جلاله برای یوسف وحي كرد؛ كه اي يوسف ! تو يك بنده هستي
يك نَفَر پاكي تو را ياد كرد تمام خزانه ها را برايش باز كردي و اگر كسي پاكي مرا ياد كند ذكر مرا بكند آیا من چه برايش خواهم نمود...!
شما فكر كنيد خزانه هاي يوسف (ع) كجا و خزانه هاي الله جل جلاله کجا!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@Gharargah_mehshekan