eitaa logo
قصه های کودکانه
34.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
ســــلام🕊🌸 شروع روزتـون زیبـا از آسمان عشق و عظمتش ازخورشید،مهربانی اش از دنیـا تمام خوبی هایش🕊🌸 و از خــدا لطف بی کرانش نصیب لحظه هاتون باشد صبحتون پراز زیبایی امروزتان متبرک به نگاه خدا🕊🌸 ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
🌸طوفان جوانه‌ها 🍃نویسنده: سودابه قاسمی امروز و دیروز نبود. خیلی وقت پیش هم نبود. شاید ده سال شاید بیست سال شاید هفتاد سال پیش بود. روی زمین دشت بزرگ و قشنگی بود پر از درخت وگل; درخت زیتون ، انار، سَرو ،گردو، سیب. از آن دشت یک رود زلال می‌گذشت. رود چند شاخه می‌شد و به همه درختان دشت می‌رسید. توی دشت یک درخت زیتون بود از همه‌ بزرگتر و سبزتر. اسمش اخضر بود. هر روز توی آن دشت جوانه‌های جدیدی به دنیا می‌آمدند . از آب رود می‌خوردند. رشد می‌کردند. بعضی‌هاشان درخت می‌شدند و بعضی‌هاشان گل. کرم‌های ابریشم آنجا پیله می‌زدند و پروانه می‌شدند. یک شب اهالی دشت صدایی شنیدند. جوانه‌ای پرسید: صدای چیست؟ نهالی گفت تا حالا صدای اینطوری نشنیده‌ام. روز بعد اهالی دشت چیزهای متحرکی را دیدند که نزدیک میشدند. درختی که به انها نزدیک‌تر بود گفت آنها خار هستند . دارند به طرف دشت می‌آیند.خارها به دشت رسیدند. پریدند توی آب و گفتند : آخیش خیلی وقت بود آب نخورده بودیم درختی پرسید: شماها کی هستید؟ گلی گفت: اینجا چه کار می‌کنید؟ جوانه ای پرسید: از کجا می‌آیید؟ خارها به هم نگاهی انداختند. بزرگترین خار جواب داد : ما از بیابان دوری می‌آییم.خیلی سختی کشیدیم. خار دیگری که نزدیک خار بزرگ بود گفت: ما در بیابان اذیّت می شدیم. آفتابش داغ بود. بارانش کم بود. پروانه‌هایی که از بیابان رد می‌شدند، از اینجا حرف می زدند. جایی که هوایش خوب است وآبش زیاد و درختانش مهربان. ما تصمیم گرفتیم از بیابان به این دشت زیبا بیاییم. آدرس را از پروانه ها پرسیدیم. بگذارید ما اینجا بمانیم. اهالی دشت دلشان سوخت. مهربان بودند .گفتند : اینجا بمانید ،پیش ما .از خاک این دشت استفاده کنید. از آب این رود بخورید. خارها نگاهی به هم کردند و از اهالی دشت تشکر کردند. روزها می‌گذشت. خارها کنار دیگر اهالی دشت زندگی می‌کردند. خارها به بقیه دوستانشان خبر رساندند که دشتی پیدا کرده‌اند که در آن خبری از آفتاب سوزان و بی‌آبی و گرسنگی نیست. دشتی که خاکش خوشمزه و آبش زیاد و آفتابش ملایم است. کم کم خارهای زیادی به آن دشت آمدند. خارها توی دشت بزرگ پخش شدند. خارها که زیاد شدند گفتند: این طور که نمی‌شود شما جای ما را تنگ کرده‌اید. ما راحت نیستیم که هر گوشه درختی باشد. .شماها همه‌ی آب رود را می‌خورید.این رود ماست. اصلا صدای پروانه ها ما را اذیت می‌کند. توی بیابان که بودیم اصلا درخت نبود. شما باید بروید یک گوشه جای ما باز شود. تازه هر روز جوانه‌های جدید اینجا به دنیا می‌آید و اگر همین طور پیش برود جای ما خیلی کم می شود. خارها با درختان دعوا می کردند. می‌گفتند ریشه هایتان را دربیاورید بروید یک گوشه خاک ما را بخورید. آنها برای اینکه پروانه ها نیایند و با گل ها و درختان حرف نزنند ،می رفتند روی هم و راه پروانه ها را می بستند. اگر پروانه ای می خواست بیاید توی دشت بال هایش را زخمی می‌کردند. خارها راه آب و آفتاب را به روی دشت بسته بودند. دیگر توی آن دشت بزرگ و زیبا درختان خوشحال نبودند. پرنده‌ها نمی‌آمدند میوه بخورند. پروانه ها نمی‌آمدند با گل‌ها حرف بزنند. خارها بعضی وقت ها جوانه های جدیدی را که درآمده بودند درمی‌آوردند تا ریشه‌هایشان قوی نشود. درخت نشوند. یکروز اخضر گفت: ... ... 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
23.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸سرود به مناسبت ولادت حضرت اباالفضل العباس (ع) ای بزرگ قبیله‌ی بارون ای عموی عشیره‌ی دریا السلام علیک از مجنون السلام علیک یا لیلا نفر اول دنیا ابالفضله قمر دوم مولا ابالفضله پسر سوم زهرا ابالفضله سر و سامونم ابالفضل جونم ابالفضل می‌نویسم عشق و می‌خونم ابالفضل دم روز و شب ابالفضل بر لب ابالفضل افتخارته کفیل الزینب ابالفضل اونی‌که یه نیم‌نگاهش سلمان پروره ابالفضل اونی‌ که همه امیده روز محشره‌ ابالفضل مادرم فدای مادر ابالفضل تو ماه زیبای ام‌البنینی تو سرو رعنای ام‌البنینی من سائلم که روزی‌مو می‌گیرم از شنبه‌های ام البنینی سر و سامونم ابالفضل جونم ابالفضل می‌نویسم عشق و می‌خونم ابالفضل دم روز و شب ابالفضل بر لب ابالفضل افتخارته کفیل الزینب ابالفضل باب‌الحوائج از نسل کریما تویی تو تموم زندگیما یاد همه بزرگترا بخیر که می‌خوندن این نواها رو قدیما بین همه‌ی عشقای دنیا عشق است اباالفضل پور علوی فاتح دل‌ها عشق است اباالفضل 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸طوفان جوانه‌ها پروانه‌ای اینجا می‌آمد که دوست من بود. او می‌گفت بال زدن‌های من یک طوفان را شروع می کند. درختان این حرف را شنیدند و تکرار کردند طوفان. یادش بخیر قبلا ها اینجا گاهی باد می‌آمد وبرگ‌هامان را نوازش می‌کرد. جوانه‌ای برگ‌های کوچکش را برد بالا و پایین وگفت: طوفان جوانه‌‌ی کناری گفت: اگر بال زدن پروانه می‌تواند طوفانی را شروع کند پس برگ زدن ما هم می‌تواند. درختی گفت: ما می‌توانیم شاخه‌ها و برگ‌هایمان را تکان دهیم . بالا و پایین کنیم. گلی گفت: ولی ما طوفان به چه دردمان می خورد؟ جوانه ای گفت : تا آفتاب را بینیم. طوفان خارها را می‌برد به همان بیابان‌هایی که آمده بودند. نهالی رو کرد به جوانه‌ها و گفت: ولی شما کوچکید. ریشه‌هایتان آنقدر قوی نیست که طوفان را تحمل کند. جوانه‌ای گفت: ولی برگ‌هایمان هم نبودن آفتاب را تحمل نمی‌کنند و ساقه‌هامان نبود آب را. درختی گفت: یا ما آفتاب را می‌بینیم یا کاری می‌کنیم، جوانه‌هایی که بعد از ما به دنیا می‌آیند، ببینند. درخت ها راجع به طوفان با هم حرف می زدند.کم کم همه‌ی اهالی دشت خبر طوفان را شنیدند. خارها درخت‌ها را مسخره می‌کردند، اما ترسیده بودند و محکم تر خارهای تیزشان را در هم فرو می‌کردند. آنها توی دشت می‌گشتند و به گل‌ها می‌گفتند: چه گلبرگ‌های قشنگی داری. اگر باد بزند به برگ‌هایت همه‌شان می‌افتند. می‌رفتند زیر درخت‌ها و می‌گفتند: اخضر دیوانه شده. پروانه و طوفان؟ او می‌خواهد همه‌ی شما بشکنید تا فقط خودش بماند. بعد قهقهه می‌زدند و می‌رفتند. خارها می‌رفتند کنار جوانه‌ها و می‌گفتند: بیچاره‌ها. شما فکر می‌کنید با آن برگ‌های نازک و کوچک می‌توانید طوفان به پا کنید؟ جوانه‌ای که تردید بعضی دوستانش را دید گفت: حرف خارها را باور نکنید. اگر ما نمی‌توانستیم کاری کنیم، خارها اینقدر نگران نبودند. ما راه دیگری نداریم. یک روز جوانه‌ای بلند گفت : "ریشه ها تو خاک/ برگ ها تو باد" درخت‌ها و گل‌ها و جوانه‌ها با هم خواندند: ریشه ها تو خاک برگ ها تو باد و شروع کردند به تکان دادن شاخه هایشان. باد شدیدی وزیدن گرفت. درخت‌ها متوقف نشدند. آنها شاخه‌هایشان را تکان می‌دادند و هر وقت خسته می‌شدند به یاد جوانه‌هایی که خار‌ها در می آوردند و به یاد بالهای شکسته پروانه‌ها می‌خواندند : ریشه‌ها تو خاک برگ ها تو باد و ادامه می دادند.صبح روز بعد جوانه‌ها گرمای آفتاب را روی برگ‌هایشان حس کردند. خبری از خارها نبود. 🌸نویسنده: سودابه قاسمی 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خاله خرگوشه چیكار می كنه؟.MP3
35.06M
🐰خاله خرگوشه چیکار میکنه🐰 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿ بمناسبت اعیاد شعبانیه ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌼درسایه یِ ایزدِ تبارک 🌱میلادِ امامها مبارک 🌸تو جانِ منی امامِ سوم 🌱جانانِ منی امامِ سوم 🌸میلادِ شما به روز سوم 🌱شدباعثِ جشن و عیدِمردم 🌼امروز برای ما دعا کن 🌱توفیقِ زیارتت عطا کن 🌸عباس که در چهارِ شعبان 🌱آمد به جهان چو ماهِ تابان 🌸قربانِ ضریحِ با صفایش 🌱جانها به فدای آن وفایش 🌼با آمدنِ امامِ سجاد 🌱درپنجمِ ماه‌شداین‌جهان‌شاد 🌸آن یازدهم ز ماهِ شعبان 🌱روزی است به نامِ ما جوانان 🌼شهزاده علیِ اکبر آمد 🌱انگار خودِ پیمبر آمد 🌸در پانزدهم ز ماهِ شعبان 🌱عالَم همه میشود چراغان 🌼هرخانه و کوچه و خیابان 🌱از مقدمِ کیست نورباران ؟! 🌸مهدی به جهان قدم نهاده 🌱او مژده‌یِ عدل و داد داده 🌼از برکتِ نورِ این ولادت 🌱پُر میشود عالَم از عدالت 🌸گوییم به حضرتِ محمد ص 🌱این نورِمحمدی‌ خوش آمد 🌸🌼🍃🌼🌸 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی لطفا در انتشار این شعر سهیم باشیم ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
🐸👓قورباغه عینکی👓🐸 قورباغه توی برکه نگاه کرد وسط برکه ی آب، یه سنگ سبز دید . از روی خشکی پرید روی سنگ وسط آب . وقتی پرید تازه متوجه شد که اون یه سنگ نبود یه برگ سبز بود .برگ سبز توی آب فرو رفت و قورباغه هم افتاد تو آب .قورباغه که اصلا حوصله خیس شدن نداشت از آب پرید بیرون و دوباره کنار برکه توی خشکی نشست . بعد نگاه کرد به اطراف، یه دفعه یه مگس دید که روی زمین نشسته و به نظرش اومد که خیلی هم خوشمزه است .با یه حرکت سریع، زبونشو بیرون آورد و مگسو شکار کرد ولی تا اونو تو دهنش گذاشت تازه فهمید مگس نبوده یه حلزون سیاه بوده. قورباغه، حلزون رو روی زمین گذاشت و ازش معذرت خواهی کرد. قورباغه به دنبال یه شکار خوب راه افتاد اما یه چیز عجیب توی راه دید. اون یه سنگ خالخالی دید که داشت آروم آروم راه می رفت .مثل اینکه به سمت قورباغه می یومد .قورباغه ترسید و پا به فرار گذاشت .ولی صدای لاک پشت رو شنید که می گفت آهای قورباغه وایسا من نفس ندارم اینهمه دنبال تو بیام .لطفا وایسا . قورباغه تازه فهمده بود که اون سنگ خالخالی نیست . دوستش لاک پشته . قورباغه دیگه از کارهای خودش تعجب کرده بود. پیش لاک پشت رفت و همه چیزو براش تعریف کرد. لاک پشت گفت پس به خاطر همینه که صبح از جلوی من رد شدی ولی منو از خواب بیدار نکردی ! حتما منو درست ندیدی! بعد قورباغه گفت شما فکر می کنید که چشمای من ... لاک پشت گفت بله البته چشمای تو ضعیف شدن و باید عینک بزنی . قورباغه گفت اونوفت می شم یه قورباغه ی عینکی . لاک پشت گفت خوب بشی مگه چیه! تازه خیلی هم بانمک می شی ! اون روز بعدازظهر، قورباغه و لاک پشت به یک مغازه عینک فروشی رفتند تا یه عینک مناسب برای قورباغه بخرن. قورباغه عینکهای زیادی رو امتحان کرد. بلاخره یه عینک قورباغه ای خیلی بامزه انتخاب کرد و خرید. حالا قورباغه با کمک عینک، خیلی بیشتر می تونه مگس شکار کنه. حتی مگس هایی که خیلی دورتر هم پرواز می کنن رو می بینه .خلاصه قورباغه قصه ما خیلی خوب و همیشه از عینکش استفاده می کنه و به قول خودش یه قورباغه ی عینکی شده. ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
23.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود سلام فرمانده ۳ 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قناری‌ های خوش‌ صدا_صدای اصلی_442613-mc.mp3
7.85M
🦜عنوان قصه: قناری های خوش صدا 🌼«هدی» و «عزیزجون یه سر به فروشگاه قناری فروشی زدن تا از نزدیک اونها رو ببینن،اونا از دیدن اون همه قناری خوشرنگ و خوش صدا به ذوق اومده بودن. هدی خیلی دلش میخواست بدونه که قناری ها هم با هم حرف میزنن یا نه. 🌸 این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد میده که تفاوت رنگ و نژاد و زبان انسانها با همدیگه یه نشونه ی مهمه برای این که به وجود خداوند دانا و توانا پی ببرن؛ اما هیچ کدوم از اون ها بر دیگری برتری ندارن 🍃 در این قسمت از برنامه ی «یک ،آیه یک قصه، عزیزجون به آیه ی ۲۲ سوره ی مبارکه ی «روم» اشاره میکنن. 🌼خداوند در این آیه ها میفرماید: «وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذُلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِینَ. و یکی از آیات (قدرت) او خلقت آسمانها و زمین است و یکی دیگر اختلاف زبانها و رنگهای شما آدمیان، که در این امور نیز ادله ای از صنع و حکمت حق برای دانشمندان عالم آشکار است». 🦜🌸🌸🦜🌸🌸🦜 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه در پیام رسان ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
🔸شعر 🔶سلام بر قائم آل محمد 🌸 سلام بر اون آقایی 💚 که خیلی مهربانه 🌼 امامِ آخرین و 🍃 امیدِ شیعیانه 🌸🍃 🌸 قائمِ آلِ احمد 💚 مُنجیِ این جهانه 🌼 فرزندِ عسکری و 🍃 امامِ انس و جانه 🌸🍃 🌸 سلامِ ما به مهدی 💚 که صاحبَ الزمانه 🌼 منجیِ کلِ عالَم 🍃 امیدِ عاشقانه 🌸🍃 🌸 دلیلِ اینکه مهدی 💚 غایب شد از میانه 🌼 اینه که فکرِ دشمن 🍃 آسیب و هم زیانه 🌸🍃 🌸 امروز میگن توو دنیا 💚 یه حرفِ عاشقانه 🌼 که دم دمای ظهورِ 🍃 آقایِ مهربانه 🌸🍃 🌸 ما کودکیم و عاشق 💚 او نورِ دیدگانه 🌼 در انتظارِ آقا 🍃 هستیم دراین زمانه 🌸🍃 🌺 صلِ علیٰ محمد 🌼 و علیٰ آل احمد 🌺 تعجیل در ظهورش 🌼 صلوات برمحمد 🌸🍃 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🌸🌼🍃🌼🌸 🍃شاعر سلمان آتشی درانتشار این شعر لطفاسهیم باشیم🔶 ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
🌼‌کلمه ی جادویی مردی با دوستانش به دزدی رفت صاحب خانه از صدای پاهایشان بیدار شد و فهمید که دزدان روی پشت بام هستند. همسرش را آهسته بیدار کرد و گفت :چرا خوابیده ای زن؟ زود بیدار شو که دزد به خانه مان آمده.» ،توران وحشت زده بیدار شد و گفت: «دزد؟ چه میگویی داوود؟ حالا باید چه کار کنیم؟» داوود گفت : نترس! فکرش را کرده ام. من چیزی نمی گویم؛ ولی تو باید آنقدر بلند حرف بزنی که آنها صدایت را بشنوند از من بپرس و اصرار کن که این مال و اموال و پولها را از کجا به دست آورده ام؟» توران پرسید: «مطمئنی که کار درستی میکنیم؟» داوود گفت: «بله... بگو.» توران با صدای بلندی همان سؤالها را از مرد کرد. داوود گفت: امشب دیگر امانم را بریده ای از سر شب تا حالا همین طور پاپیچ ام شده ای، دست از سرم بردار زن!» توران گفت: اگر نگویی برای همیشه از اینجا می روم. داوود گفت : اگر راستش را بگویم، ممکن است کسی بشنود و مردم بفهمند من چه کار کرده ام.» توران باز هم اصرار کرد و از مرد خواست تا جوابش را بدهد داوود گفت: چه قدر اصرار میکنی زن؟ من همه ی این اموال را از راه دزدی به دست آورده ام. در کار خودم استاد بودم و رمز موفقیت ام یک کلمه ی جادویی بود. توران گفت: «خوب... خوب... بقیه اش را بگو.» داوود ادامه داد، شبهای مهتابی جلو دیوار خانه ی ثروتمندان می ایستادم و هفت بار میگفتم شولم". بعد راحت و بی دردسر خودم را به بام میرساندم در آنجا هم هفت بار دیگر میگفتم .شولم آن وقت از بام پایین میرفتم و داخل خانه میشدم وقتی این کلمه را میگفتم تمام اجناس قیمتی خانه را به راحتی میدیدم آنها را بر میداشتم آخر کار هم هفت بار دیگر میگفتم شولم و از خانه بیرون میرفتم. به خاطر همین کلمه ی جادویی نه کسی در خانه میتوانست مرا ببیند و نه در بیرون کسی به من شک میکرد. کم کم همین طور که میبینی ثروتمند شدم اما زن... هیچ وقت این موضوع را به کسی نگو. هیچ کس نباید از راز من باخبر شود؛ وگرنه بیچاره میشوم.» توران گفت: «پس این طور...» داوود گفت «بله... حالا فهمیدی و خیالت راحت شد؟! چند روز است که بیچاره ام کرده ای حالا بگیر بخواب.» سپس هر دو خود را به خواب زدند. دزدان که با دقت به حرفهای آنها گوش کرده بودند، از فهمیدن آن راز خیلی خوشحال شدند. مدتی صبر کردند تا مطمئن شوند که همه خوابیده اند، آن وقت رئیس دزدان هفت بار گفت «شولم و خواست از دریچه ی بام به داخل برود؛ ولی داوود نردبانی را که در آنجا بود، برداشته بود. رئیس دزدان از دریچهی بام پایین افتاد و داوود با چوبی به جانش افتاد، مردم جمع شدند و دزدان را دستگیر کردند. داوود رو به رئیس دزدان کرد و گفت: «همه ی عمر زحمت کشیده ام و مالی به دست آورده ام. آن وقت تو می خواستی همه را توی کیسه ات بگذاری و ببری؟ تو دیگر چه جور آدمی هستی؟» دزد گفت: من آن نادانی هستم که حرفهای تو را شنیدم و باور کردم. فکر کردم که میتوانم کار فوق العاده ای انجام دهم الآن هم دارم چوب همین نادانی ام را میخورم ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این مدل بازی های پیدا و پنهان کردن،تمرکز بچه ها خیلی خیلی بالا خواهد رفت. ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4