eitaa logo
قصه های کودکانه
34.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
914 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
12.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸قصه حضرت محمد (ص) 🌼حضرت محمد (ص) و کودکان ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر داستانی و کودکانه پیامبر اکرم(ص) و مرد یهودی ... 🍃🌸🍃🌸🍃 « تشتِ خاکستر » 🌸هر روز که پیغمبر 🌱همراهِ یارانَش 🌸از کوچه رَد می شد 🌱با روی خندانَش 🌸مَردی یهودی با 🌱صد کینه در جانَش 🌸از پُشتِ بامِ خود 🌱با قَصدِ آزارَش 🌸روی سَرَش می‌ریخت 🌱خاکسترِ آتش 🌸پیغمبر اما بود 🌱در فکرِ هَمسایَش 🌸چیزی نمی‌گفت او 🌱این بود از ایمانَش 🌸یک روز که پیغمبر 🌱همراهِ اَصحابَش 🌸رد می شد از کوچه 🌱آمد یِهو یادَش 🌸مَردِ یهودی نیست 🌱بالا روی بامَش 🌸پُرسید و جویا شد 🌱از حال و احوالَش 🌸گفتند به پیغمبر 🌱بد گشته احوالَش 🌸خوابیده در بستر 🌱با دردِ بسیارَش 🌸آقا همان لحظه 🌱رفتند به دیدارَش 🌸حالش رو پُرسیدند 🌱از درد و درمانَش 🌸مَردِ یهودی شد 🌱شرمنده از کارَش 🌸شرمنده از کار و 🌱از طَرزِ رفتارَش 🌸با دیدنِ لُطفِ 🌱پیغمبر و کارَش 🌸شد او مسلمان از 🌱اخلاقِ زیبایَش 🌸شد عاشقِ اسلام 🌱اسلام و آدابَش 🌸❤️🌸❤️🌸 شاعر : علیرضا قاسمی ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مسجد محله_صدای اصلی_190322-mc.mp3
3.08M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 مسجد محله 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🍁آغاز فصل زیبای پاییز ‌ با عطر خوش 🍁 🍁اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍂مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍁وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یار دبستانی من با من و همراه منی تو دست هم دستای ما همسفر راه منی جبهه ی ما مدرسه شد معلم ما شهدا آمریکا شیطان بزرگ میترسه از رهبر ما دشمن ما منتظره تا من و تو خسته بشیم تو قفس دشمنیاش مونده و پربسته بشیم ما می تونیم با همدلی دشمنارو ناامید کنیم میون دنیا دوباره ایرانو روسفید کنیم 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
موش کوچولو کی خوابید؟_صدای اصلی_489727-mc.mp3
5.13M
🌃 قصه شب 🌃 🐭 موش کوچولو کی خوابید 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌳درخت بلوط حسنی در حالیکه داشت به سمت مضنون اشاره می‌کرد به قاضی گفت: "جناب! سال قبل پیش از سفر به خارج، من یک حلقه‌ی الماس در زیر یک درخت بلوط به دست این مرد سپردم. اکنون من خواهان حلقه ام هستم اما او آن را به من پس نمی دهد. " قاضی از میستیک کهیا که در جایگاه‌ ویژه‌ نشسته بود پرسید: "چرا حلقه اش را پس ندادی؟" کهیا گفت:"او دروغ می‌گوید.او به من حلقه ای نداده است. " قاضی رو به حسنی کرد: "آیا شاهدی داری که دیده باشد که تو حلقه را به این مرد داده ای؟ "نه زمانی که من حلقه را زیر درخت بلوط به او دادم کسی آنجا نبود. " قاضی به حسنی دستور داد تا برود و شاخه ای از درخت بلوط را بیاورد. چند دقیقه بعد قاضی رو به میستیک کهیا کرد و گفت: "کجا می‌تواند باشد؟من نمی دانم که او بازخواهد گشت یا نه.برو به خارج از پنجره نگاه کن و به من بگو که آیا او در حال آمدن است. میستیک کهیا حتی از جای خود نیز تکان نخورد اما جواب داد: "او نمی تواند در کمتر از سه ساعت به اینجا برسد، چون مسافت طولانی است." قاضی رو به میستیک کهیا کرد و گفت: "نه تنها دروغگو هستی بلکه احمق هم هستی! اگر تو حلقه را نگرفته بودی از کجا می‌دانستی که جای درخت بلوط کجاست. هیچ گاه حدیث پیامبر را شنیده ای؟ "ای مردم! هیچ گاه دروغ نگویید! چون دروغ و ایمان قابل جمع نیستند قاضی او را با حکمی سنگین مجازات کرد. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد.ح 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کی می‌ تونه شنا کنه؟_صدای اصلی_490247-mc.mp3
5.37M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 کی می‌تونه شنا کنه 🌸توی یه مزرعه ی سرسبز حیوونای اهلی زندگی میکردن. بین همه ی اون حیوونا یه جوجه خروس بود و یه جوجه اردک که دوستان خوبی برای هم بودن . یه روز که جوجه خروسه رفت تا با دوستش اردک کوچولو بازی کنه مامان اردکه گفت امروز روز یادگیری شناست... 🍃کودکان با شنیدن این داستان متوجه میشن که خداوند همه ی حیوانات رو به یه شکل نیافریده و هر کدومشون توانایی خاص خودشون رو دارن. 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شتر گاو پلنگ یک روزِ صبحِ بهاری، خانم معلم سر کلاس نقاشی به بچه‌ها گفت:.«دفتر نقاشی‌هایتان را روی میز بگذارید، امروز می‌خواهیم یک نقاشی بکشیم؛ نقاشی از یک حیوان خیلی خیلی قشنگ! بچه‌ها حیوان قشنگِ ما شتر، گاو، پلنگ است، من می‌خواهم ببینم کدام یک از شما می‌دانید اسم واقعی این حیوان چیست؟» بچه‌ها شروع کردند به پچ پچ کردن آنها نمی‌دانستند این حیوان چه حیوانی است و اسم واقعی‌اش چیست! اصلا تا حالا چنین اسمی نشنیده بودند و چنین حیوانی را ندیده بودند . مائده مداد را به گوشه‌ی پیشانی‌اش می‌زد و فکر می‌کرد یکدفعه گفت:«خانوم دارید شوخی می‌کنید؟» بهاره خندید و گفت:«خانوم می‌شه هم شتر وهم گاو و هم پلنگ بکشیم؟» هلیا که مدادش را در هوا تکان می‌داد گفت:« نه به نظرم یک حیوان بکشیم که هم شبیه شتر، هم شبیه گاو و هم شبیه پلنگ باشد» خانم معلم خوشحال شد و رو به هلیا گفت:« آفرین دخترم دقیقا همینطور است. به نظر شما کدام حیوان هم شبیه گاو هم شبیه پلنگ و هم شبیه شتر است؟» کلاس ساکت شد همه داشتند فکر می‌کردند که چنین حیوانی وجود دارد یا نه؟ شاید قرار بود آنها کشفش کنند! یا خودشان با خلاقیت چنین حیوانی را تصور کنند و بکشند. فاطمه که تا این لحظه به حرف‌های دوستانش گوش می‌کرد بلند شد و گفت:«خانوم اجازه ! می‌شود بگویید این حیوان چرا شبیه خودش نیست؟ چرا شبیه گاو و شتر و پلنگ است؟!» خانم معلم لبخندی زد. به بچه ها نگاه کرد. همه با دهان باز و چشمان گرد به او نگاه می‌کردند و منتظر جواب بودند ایستاد و روی تخته یک سر کشید! سری شبیه شتر! با دو تا شاخک عجیب بعد گردن درازی مثل گردن شتر اما کمی بلندتر به آن وصل کرد بچه‌ها هنوز منتظر بودند، بهاره گفت:«شتر که شاخ ندارد!» خانم معلم یک بدن بامزه هم گوشه‌ی دیگر تخته کشید و روی آن خال‌هایی مثل خال پلنگ گذاشت! گوشه‌ی دیگر تخته چهار تا پا کشید با سم‌هایی شبیه سم گاو! ماژیک را کنار گذاشت و گفت:«خب بچه‌ها بگویید ببینم اگر این‌ها را به هم وصل کنیم چه حیوانی داریم؟» بچه ها یک صدا فریاد زدند:«شتر، گاو ، پلنگ» خانم معلم خندید و گفت :«اسم اصلی‌اش چیست؟» همه یک صدا گفتند:«زرافه» خانم معلم برای بچه‌ها دست زد و گفت:« آفرین! برای خودتان دست بزنید» بچه‌ها هیجان‌زده دست زدند و هورا کشیدند. خانم معلم رو به بچه‌ها کرد و گفت:«دخترهای گلم خدای مهربان این حیوان را آفرید تا به ما بگوید آفریدن و ساختن هر چیزی برای او ممکن است حتی حیوانی که مثل سه حیوان باشد، حالا همگی یک زرافه زیبا در یک جنگل سرسبزبکشید که از شاخه های یک درخت بلند غذا و میوه می‌خورد.» اقتباس از توحید مفضل 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4