eitaa logo
قصه های کودکانه
34.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
327 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
چلچله.mp3
5.02M
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچکی نبود. چلچله کوله بارش و بست و راه افتاد دیگه زمستون تموم شده بود اون باید به لونه اش برمیگشت... کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
برای بچه های خجالتی گاهی وقت ها بچه ها از برقراری ارتباط کناره گیری می کنند و نمی توانند در دوستیابی موفق باشند. اگر کودک تان خجالتی است این داستان می تواند در آگاهی او و کمک به رفع این رفتار کمک کند. داستان « من دیگ خجالت نمی کشم » احسان کوچولو بعضی روز ها با مامانش می رفت پارک اما وقتی می رسیدند آن جا از کنار مامانش تکان نمی خورد و نمی رفت با بچه ها بازی کند. هر قدر هم که مامانش به او می گفت پسرم برو با بچه ها بازی کن، فایده ای نداشت. احساس کوچولو روی یکی از دست هایش یک لک قهوه ای بزرگ بود ، او همیشه فکر می کرد که اگر بقیه بچه ها دستش را ببینند مسخره اش می کنند به خاطر همین همیشه خجالت می کشید و دوست نداشت که با همسن و سال های خودش بازی کند. یک روز احسان به مامانش گفت : « من دیگ پارک نمیام. » مامان احسان گفت : « چرا پسرم ؟ » احسان گفت : « من خجالت می کشم با بچه ها بازی کنم آخه اگه برم پیششون اون ها من رو به خاطر لکی که روی رستم هست مسخره می کنند. » مامان احسان گفت : « تو از کجا میدونی که بچه ها مسخره ات می کنن ؟ مگه تا حالا با بچه ها بازی ؟ » احسان جواب داد : « نه. » مامان احسان کوچولو او را بغل کرد و گفت : « حالا فردا که رفتیم پارک با هم می رویم پیش بچه ها تا ببینی اون ها تو رو مسخره نمی کنن و دوست دارن که باهات بازی کنن. » روز بعد وقتی احسان و مامانش رسیدن به پارک با هم رفتن پیش بچه ها. مامان احسان به بچه هایی که داشتند با هم بازی می کردند ، سلام کرد و گفت : « بچه ها این آقا احسان پسر منه و اومده که با شما بازی کنه. یکی از بچه ها که از بقیه بزرگ تر بود جلو آمد و رو به احسان کوچولو گفت : « سلام اسم من نیماست ، هر روز تورو می دیدم که با مامانت میای پارک اما هیچ وقت ندیدم که بیای با ما بازی کنی حالا اگه دوست داری بیا تا با بقه بچه ها آشنا بشی. » احسان کوچولو به مامانش نگاهی کرد و رفت. بعد از مدتی مامان احسان رفت دنبالش تا با هم برگردند خانه. وقت احسان کوچولو را دید با خوشحالی دوید سمت او و گفت : « مامان من با بچه ها بازی کردم و خیلی خوش گذشت. تازه هیچ کس هم من رو مسخره نکرد. » مامان احسان لبخندی زد و گفت : « دیدی پسرم تو هم می تونی با بچه ها بازی کنی و هیچ کس مسخره ات نمی کند. همه بچه ها با هم فرق هایی دارند اما این باعث نمی شود که نتوانند با هم باشند و با هم دیگه بازی کنند. » از آن روز به بعد احسان کوچولو دوست های تازه ای پیدا کرده بود که در کنار آن ها به او خوش می گذشت و در کنار هم خوشحال بودند. از کودک بپرسید : - احسان چرا با بچه ها بازی نمی کنی ؟ - اگر تو به جای احسان بودی ، چه می کردی ؟ - اگر آدم دوست نداشته باشد چه می شود ؟ به کودک بگویید : هر وقت احساس کردی که نمی توانی با همسن و سال هایت دوست شوی و از اینکه با آن ها حرف بزنی خجالت می کشی ، به من بگو. این طوری می توانیم با هم یک فکری برای این مشکل پیدا کنیم. من خودم کلی از این خاطره ها دارم که می توانم برایت تعریف شان کنم. ________________________________ هر روز یک قصه، هزار نکته، آموزش یک اخلاق خوب، یک عالمه شادی و لذت کنار بچه هامون 🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_Koodakaneh
4_326715147139678772.mp3
3.12M
خرگوش نقاش 🐰 🐰🐰 🐰🐰🐰 🐰🐰🐰🐰 🐰🐰🐰🐰🐰 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
#نكات_تربيتي 💕💕 هيچوقت با خواهش و التماس، تسليم كودك نشويد. وقتي بكبار تسليم شويد به كودك خود ياد ميدهيد كه با التماس يا گريه ميتواند به خواسته هايش برسد. 💟 @ghesehaye_koodakaneh
کمک کنید احساس خوبی نسبت به خود داشته باشند. بچه هایی که حس خوبی به خود ندارند، با دیگران هم بدرفتار می کنند. ✳️بچه هایی که اعتماد به نفس بالا دارند، هم بر خودشان ارزش می گذارند و هم احتمال اینکه با دیگران با احترام برخورد کنند بیشتر است. به آنها کمک کنید احساس پذیرفته شدن، محترم بودن و ارزشمند بودن کنند. کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🍀 کلاغ پر🍀 کلاغه زیر بارون مونده توی خیابون اگر بگیم کلاغ پر می پره به آسمون 🍀 ☘🍀 🍀☘🍀 ☘🍀☘🍀 🍀☘🍀☘🍀 @Ghesehaye_koodakaneh
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴وای بر پدران اخرالزمان!! قسمت چهارم برنامه صبح به خیرایران با موضوع تربیت فرزند @ghesehaye_koodakaneh
دوستان.mp3
4.9M
دوستان دو تا لوبیا با هم همسایه بودن، یکی از لوبیاها سفید بود و اون یکی قرمز. لوبیای سفیدرنگ که اسمش سفیدی بود همیشه لباسای سفید میپوشید. لوبیای قرمزرنگ هم که اسمش قرمزی بود همیشه... کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
12.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عید_مبارک #گروه_کلاه_قرمزی 🍃🌸🍃🌸🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
در یك باغ زیبا و بزرگ ، گربه پشمالویی زندگی می كرد . او تنها بود . همیشه با حسرت به گنجشكها كه روی درخت با هم بازی می كردند نگاه می كرد . یكبار سعی كرد به پرندگان نزدیك شود و با آنها بازی كند ولی پرنده ها پرواز كردند و رفتند . پیش خودش گفت : كاش من هم بال داشتم و می توانستم پرواز كنم و در آسمان با آنها بازی كنم . دیگر از آن روز به بعد ، تنها آرزوی گربه پشمالو پرواز كردن بود . آرزوی گربه پشمالو را فرشته ای كوچك شنید . شب به كنار گربه آمد و با عصای جادوئی خود به شانه های گربه زد . صبح كه گربه كوچولو از خواب بیدار شد احساس كرد چیزی روی شانه هایش سنگینی می كند . وقتی دو بال قشنگ در دو طرف بدنش دید خیلی تعجب كرد ولی خوشحال شد. خواست پرواز كند ولی بلد نبود . از آن روز به بعد گربه پشمالو روزهای زیادی تمرین كرد تا پرواز كردن را یاد گرفت البته خیلی هم زمین خورد . روزی كه حسابی پرواز كردن را یاد گرفته بود ،‌در آسمان چرخی زد و روی درختی كنار پرنده ها نشست وقتی پرنده ها متوجه این تازه وارد شدند ، از وحشت جیغ كشیدند و بر سر گربه ریختند و تا آنجا كه می توانستند به او نوك زدند . گربه كه جا خورده بود و فكر چنین روزی را نمی كرد از بالای درخت محكم به زمین خورد . یكی از بالهایش در اثر این افتادن شكسته بود و خیلی درد می كرد. شب شده بود ولی گربه پشمالو از درد خوابش نمی برد و مرتب ناله می كرد . فرشته كوچولو دیگر طاقت نیاورد ، خودش را به گربه رساند . فرشته به او گفت : هر كسی باید همانطور كه خلق شده ، زندگی كند . معلوم است كه این پرنده ها از دیدن تو وحشت می كنند و به تو آزار می رسانند . پرواز كردن كار گربه نیست . تو باید بگردی و دوستانی روی زمین برای خودت پیدا كنی . بعد با عصای خود به بال گربه پشمالو زد و رفت. صبح كه گربه پشمالو از خواب بیدار شد دیگر از بالها خبری نبود . اما ناراحت نشد . یاد حرف فرشته كوچك افتاد . به راه افتاد تا دوستی مناسب برای خود پیدا كند . به انتهای باغ رسید . خانه قشنگی در آن گوشه باغ قرار داشت . خودش را به خانه رساند و كنار پنجره نشست . در اتاق دختر كوچكی وقتی صدای میو میوی گربه را شنید ، با خوشحالی كنار پنجره آمد . دختر كوچولو گربه را بغل كرد و گفت : گربه پشمالو دلت می خواد پیش من بمانی . من هم مثل تو تنها هستم و هم بازی ندارم . اگر پیشم بمانی هر روز شیر خوشمزه بهت می دم . گربه پشمالو كه از دوستی با این دختر مهربان خوشحال شد. 🐈 🐈🐈 🐈🐈🐈🐈 🐈🐈🐈🐈🐈🐈 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
@Ghesehaye_koodakaneh 🚺🚹🚼 يواشكي دوباره شيطون بلا فوت ميكنه تو سينه ي بچه ها تا كه اونها از راه حق دور بشن به هم ديگه حرفهاي بد بد بگن يا بچه ها تو كلاس و تو خونه غر بزنن هي بگيرن بهونه يا اينكه در موقع بازي كردن دوستهاشونو گاز بگيرن ، هل بدن بايستي كه با ياد و نام خدا دور بكنيم شيطونك ناقلا پناه ما تو وقت حمله ي اون آي بچه ها خدا جونه خداجون http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
@Ghesehaye_koodakaneh 🚺🚹🚼 ✨حیوانات✨ کلاغه می گه قار و قار و قار دستاتو بشور موقع ناهار گنجیشکه میگه جیک و جیک و جیک قهر نمی کنه بچه کوچیک مرغه می خونه قدقداقدا مهربون باشید ای کوچولوها مرغابی میگه قاقاقاقاقا چقدر قشنگه بازی شما کفتره میگه بغو بغو بغ کوچولوی من دروغه لولو پیشیه میگه میو میو دنبال توپت مثل من بدو خروسه میگه قوقولی قوقو صبح شده دیگه پاشو کوچولو ✨ http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4