eitaa logo
قصه های کودکانه
34.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
#بازی از کودک بخواهید خط افقی را طوری بکشد که به خط های عمودی برخورد نکند. #دقت_تمرکز #هماهنگی_چشم_دست ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🌼فرزندان خود را با داستانهای شیرین و کهن ایران آشنا نماییم. در ادامه داستان های زیبای شاهنامه👇
در ادامه داستان های زیبای شاهنامه «سپه برنشاند و بنه برنهاد» در قسمت پیش شاهد بودیم که به دلیل تأخیر رستم، کاووس شاه به تندی با وی رفتار کرد و جهان پهلوان رنجیده خاطر آنجا را ترک کرد اما در نهایت با پادرمیانی دیگر پهلوانان ایرانی، کی کاووس از رستم دلجویی کرد و قرار شد پس از بزمی کوتاه برای نبرد با ترکان (تورانیان) آماده شوند و در ادامه … در ادامه داستان، فردوسی عظمت و شکوه سپاه ایران را ضمن توصیف آمادگی آنها برای جنگ، بازگو می کند و با زیبایی و مانند نقاشی چیره دست سپاه ایران را به تصویر می کشد. به دستور کاووس شاه، ایرانیان سحرگاه اسباب و آلات جنگی را آماده کردند. سپس لشکریان بسیاری به صف شدند تا جایی که از رفت و آمد آنها هوا پر از گرد و غبار و به تعبیر فردوسی روز روشن، تیره شد: سِپَردار و جوشن وَران صدهزار شمرده به لشکرگه آمد سوار یکی لشکر آمد ز پهلو به دشت که از گَردِ ایشان هوا تیره گشت لشکریان ایران با ساز و برگ جنگی به سمت دژ ایران حرکت کردند. وقتی نزدیک دژ رسیدند خروش و صدای آنها نظر دیده بانان دژ ترکان را به خود جلب کرد و این خبر را به سهراب رساندند: خروشی بلند آمد از دیدگاه به سهراب گفتند که «آمد سپاه» سهراب به دیدبانی رفت و منظره نزدیک شدن سپاه ایران را نظاره کرد و با انگشت به هومان نشان داد: چو سهراب زان دیده آوا شنید به باره بیامد سپه بنگرید به انگشت لشکر به هومان نمود سپاهی که آن را کرانه نبود هومان با دیدن لشکری با چنین عظمت دچار ترس و وحشت شد اما سهراب به او گفت نباید نگران باشی، لشکر ایران اگرچه انبوه است اما مرد جنگاور و کارآزموده ای در آن حضور ندارد که توانایی رویارویی و نبرد با من را داشته باشد! این را گفت و با خوشحالی و آرامش از باره پایین آمد: چو هومان ز دور آن سپه را بدید دلش گشت پر بیم و دم درکشید به هومان چنین گفت سهرابِ گُرد که اندیشه از دل بباید سُِترد نبینی تو زین لشکرِ بی کران یکی مردِ جنگی و گُرزِ گران به تنگی نداد ایچ سهراب دل فرود آمد از باره، شاداب دل 🍃لطفا ادامه داستان را در قسمت بعد دنبال نمایید... 🌼🍃🌸🌼🍃🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا لینک کانال را برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از مطالب قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
😍مامان باباهای عزیز 😘کوچولوهای ناز 🌸قصه صوتی امشب رو از دست ندید 🌼 توضیحات:از قصه های تربیتی و قرآنی 🍃قصه در مطلب بعدی امشب 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک آیه یک قصه (1).mp3
8.36M
#قصه_صوتی #قصه_شب عنوان: 🌼#یک_آیه_یک_قصه توضیحات:از قصه های تربیتی و قرآنی 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اگر داريد با اين روش كودک را اجتماعی كنيد: 🎤 مصاحبه‌: یک میکروفن خیالی جلوی فرزندتان بگیرید و با او مصاحبه کنید. نظر او را درباره رنگ لباسش، آب و هوا، غذای مورد علاقه‌اش و… بپرسید و تا می‌توانید این مصاحبه را طولانی کنید. 👈با این کار فرزندتان هم ابراز نظر و عقیده‌اش را تمرین می‌کند و هم صحبت کردن مقابل جمعیت را یاد می‌گیرد. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
موضوع: قصه ای در باره غرور نام قصه:گربه پر افاده🐱 یکی بود، یکی نبود. یک گربه‏ ای بود که خیلی ناز و افاده داشت. دلش می‏خواست خودش را یک حیوان مهم و بزرگ نشان بدهد و همه از او تعریف کنند. یکی از روزها که گربه مشغول گردش بود. از زبان یکی از حیوانات شنید که می‏گفت: - ببر و پلنگ و گربه همه از یک خانواده هستند! گربه تا این را شنید، چشم‏هایش از شادی درخشید. لبخندی زد و با خودش گفت: «چه خوب! پس من از خانواده خیلی مهمی هستم. چطور تا حالا این را نمی‏دانستم؟ همین حالا باید بروم و برادر و خواهرهای بزرگم را ببینم!» گربه با این فکرها به راه افتاد و رفت تا به الاغ رسید. همین که به الاغ رسید. بدون آن که سلام و علیکی بکند، با یک جست بلند پرید پشت او، و سوارش شد. الاغ با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید: - جناب گربه! ممکن است بپرسم کجا می‏خواهی بروی؟ گربه پرافاده «میو» ی بلندی کشید و گفت: - اول تو به من بگو ببینم. هیچ می‏‏دانی که من از چه خانواده بزرگ و مهمی هستم؟! الاغ سرش را تکان داد و گفت: - نه! از کجا بدانم؟ مگر تو از چه خانواده‏ای هستی؟ گربه با غرور گفت: - من از خانواده ببر و پلنگ هستم. گربه پرافاده اگر هم حرف مرا قبول نداری می‏توانی از کلاغ سیاه بپرسی! الاغ به راه افتاد و رفت تا به کلاغ سیاه رسید. آن وقت حرف‏های گربه را برای الاغ تعریف کرد و پرسید: - کلاغ جان! گربه راست می‏گوید؟ کلاغ سیاه سری تکان داد و گفت: - آره! تازه، غیر از ببر و پلنگ و شیر و یوزپلنگ و گربه وحشی هم از خانواده گربه ‏ها هستند. گربه، وقتی این را شنید دیگر می‏خواست از خوشحالی پر در بیاورد. با هیجان دهنه الاغ را کشید و سرش داد زد: - حالا حرف مرا باور کردی؟ پس راه بیفت برویم! الاغ که حوصله ‏اش از دست گربه سر رفته بود، با دلخوری پرسید: - خوب ، کجا برویم؟ خانه ببر، یا خانه پلنگ؟ گربه پرافاده که از این حرف الاغ ترسیده بود، «میو»‏ی بلندی کشید و فریاد زد: - نه! نه! هیچ کدام! من با ببر و پلنگ کاری ندارم. من را ببر به لانه... لانه... لانه... موش‏ها! الاغ هم خندید و به‏ سرعت، گربه را به لانه موش‏ها رساند. به این ترتیب، معلوم شد که گربه مغرور، با همه ناز و افاده ‏اش، فقط یک گربه است! فقط یک گربه! نه چیزی بیشتر از آن! 🍃🌼🌸🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
#داستان_های_زیبای_شاهنامه #بخش_هشتم 🌼فرزندان خود را با داستانهای شیرین و کهن ایران آشنا نماییم. در ادامه داستان های زیبای شاهنامه👇
ببینم که این نوجهاندار کیست! در قسمت هفتم سپاه ایران به فرماندهی رستم و آماده نبرد تا نزدیکی دژ ترکان پیش رفتند. پهلوانان ترک از دیدن شکوه و عظمت سپاه ایران دچار وحشت شدند اما سهراب گفت که ترسی از رویارویی با آن ها ندارد و اصلا مرد جنگاوری در بین آن ها نمی بیند و … شب از راه رسید و هر دو سپاه به بزم نشستند. در همین زمان رستم به کیکاووس گفت که قصد دارد به دژ ترکان سری بزند و سهراب نوجوان را ببیند: ببینم که این نوجهاندار کیست بزرگان کدامند و سالار کیست؟ بنابراین با لباسی شبیه لباس ترکان به سمت دژ رفت و سهراب را دید که با شکوه و هیبت بر تخت نشسته و سپاهیان گرداگرد او حلقه زده اند: تهمتن یکی جامه ترک وار بپوشید و آمد دوان تا حصار چو سهراب را دید بر تخت بزم نشسته به یک دست او زندرزم تو گفتی همه تخت سهراب بود به سان یکی سرو شاداب بود ز ترکان به گرد اندرش صد دلیر جوان و سرافراز چون نرّه شیر در همین حین زندرزم بیرون آمد و دید که غریبه ای آنجاست. از او پرسید کیستی که رستم امانش نداد و با مشتی او را از پا درآورد: به شایسته کاری برون رفت زند گَوی دید بر سانِ سروِ بلند بدان لشکر اندر چنو کس نبود برِ رستم آمد بپرسید زود چه مردی؟ بدو گفت با من بگوی سوی روشنی آی و بنمای روی تهمتن یکی مشت بر گردنش بزد تیز و، بر شد روان از تنش سهراب که جای خالی زندرزم را دید، سراغ او را گرفت بنابراین چند نفر در پی او رفتند اما با جسم بی جان زندرزم رو به رو شدند و این خبر را به سهراب رساندند: بپرسید سهراب تا زند رزم کجا شد که جایش تهی شد ز بزم برفتند و دیدندش افکنده خوار برآسوده از بزم وز کارزار سهراب ناراحت از این ماجرا گفت که امشب زمان خوابیدن نیست زیرا گرگ وارد گله شده است و باید مسلّح باشیم و فردا انتقام زندرزم را از ایرانیان خواهم گرفت: چنین گفت که امشب نباید غنود همه شب همی نیزه باید پسود که گرگ اندر آمد میانِ رَمه سگ و مرد را آزمودش همه ز فتراکِ زین برگشایم کمند بخواهم ز ایرانیان کینِ زند از سوی دیگر رستم نزد سپاه خود بازگشت و آنچه را دیده بود برای کیکاووس بازگو کرد؛ اینکه سهراب پهلوانی شایسته و باهیبت است و به ترکان شباهت ندارد و بیشتر شبیه سام است: وز آن جایگه رفت نزدیک شاه ز ترکان سخن گفت وز بزمگاه ز سهراب وز بُرز بالای او ز بازوی و کِتفِ دلارای او که هرگز ز ترکان چنین کس نخاست به کردارِ سرو است بالاش راست به توران و ایران نماند به کس تو گویی که سامِ سوار است و بس این داستان ادامه دارد... 🌼🍃🌸🍃🌸🍂🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃 لطفا لینک کانال را برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از مطالب و قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
😍مامان باباهای عزیز 😘کوچولوهای ناز 🌸قصه صوتی امشب رو از دست ندید :ببر مهربان🐆 🌼قصه گو:سرکار خانم پگاه رضوی توضیحات:از قصه های قدیمی که مامان بزرگ ها تعریف میکردند 🍃قصه در مطلب بعدی امشب 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ببر مهربان1.mp3
9.62M
عنوان: 🐅 قصه گو:سرکار خانم پگاه رضوی توضیحات:از قصه های قدیمی که مامان بزرگ ها تعریف میکردند 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ما پیرو قرآنیم دوست صاحب زمانیم❤️ دوستاشو دوست می داریم از دشمناش بیزاریم او پسر فاطمه است راست راستی عشق همه است❤️ او یاور قرآنه منجی شیعیانه🌹 غائبِ از نظرها چون ماه پشت ابرها🌷 آقای خوبم کجائی مکه یاکربلائی🌸 تو عزیز زهرایی کی از سفر میایی❤️ ما بیقرار تویم چشم انتظار تویم🌺 •┈••🌿🌹🌿✾🌿🌹🌿••┈• 👇👇👇👇 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh