#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
#عنوان_قصه
🌸 بهار کیه و بهار چیه
🍃قصه در مطلب بعدی امشب👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بهار كیه و بهار چیه_صدای اصلی_253574.mp3
15.05M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🍃بهار کیه و بهار چیه
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#تربیتی
پدر يعني امنيت،يعني قدرت،يعني احترام،نيمي ازتربيت كودك برعهده پدر است.
پدر نقش مهمي درهمانندسازي پسرش دارد .
پدر به دخترش خواهدآموخت درآينده ازهمسرش انتظار چه رفتاري رابا خود داشته باشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
❤️🔆 من و چلچلی🔆❤️
مامان چلچله و بابا چلچله قول دادند که زود از مسافرت برگردند.
چلچلی هم دیگر گریه نکرد و به من گفت: «شنیدی؟ من زود برمی گردم. »
و دنبال مامان و بابایش پرواز کرد و رفت.
آن ها هی بال زدند، بال زدند، بال زدند.
من هی برایشان دست تکان دادم، دست تکان دادم، دست تکان دادم.
اولش برگ ها نارنجی شد.
بعد باران بارید.
بعد برف بارید.
من صبر کردم.
چند بار کارتون های تلویزیون تمام شد و کارتون جدید داد.
من صبر کردم.
بعد یک روز دوباره برگ ها درآمد.
من هی به آسمان نگاه کردم.
بعد یک عالمه نقطه ی سیاه توی آسمان آمد.
یکی، دو تا، سه تا، چهار تا، پنج تا، ده تا...
آن ها آمدند و آمدند و آمدند.
من هی خندیدم و خندیدم.
حالا هم هی من و چلچلی داریم بازی می کنیم.
اما هی مامانش می آید دنبالش و می گوید:
« بیا مراقب خواهر برادرهایت باش! »
بعد هم قول می دهد که
عصر دوباره چلچلی بیاید
با من بازی.
حالا هی من باید
صبر کنم. صبر کنم.
صبر کنم.
#قصه
🔆
❤️🔆
🔆❤️🔆
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💭💜 چلچله💜💭
یکی بود یکی نبود
یک چلچله بود که تشنه اش بود. چلچله پرواز کرد و
آمد نزدیک آب. بال هایش که خورد به آب، خوش حال شد و زود تند سریع،
آبش را خورد. چونکه چلچله ها در یک چشم به هم زدن آب شان را می خورند.
چلچله دیگر تشنه نبود، اما حالا گرسنه اش بود. چلچله زود تند سریع، پرواز کرد توی آسمان.
از چپ به راست، از راست به چپ، شیرجه زد و چند تا پشه و مگس شکار کرد. چونکه چلچله ها حشره می خورند و سرعتشان هم برای شکار خیلی خیلی خیلی زیاد است.
چلچله، غذا را که شکار کرد، برگشت تا لانه اش را پیدا کند.
دوستان چلچله فریاد زدند: «هی! از این طرف! لانه ات اینجاست؛ زیر این سقف. »
چونکه چلچله ها با سروصدا کردن، محله شان را به همدیگر نشان می دهند.
چلچله آمد و جوجه ها از خوش حالی جیغ و داد کردند و گفتند: «ما گرسنه ایم!»
چلچله هم زود تند سریع، پشه هائی را که ته گلویش نگه داشته بود، ریخت توی دهان باز جوجه هایش.
چونکه چلچله ها غذای بچه هایشان را ته گلویشان نگه می دارند.
#قصه
💜
💭💜
💜💭💜
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#حیوانات
چلچله
اسم دیگر چلچله پرستو است.
وقتی چلچله ها می آیند، یعنی که فصل بهار آمده است.
خانه: آسمان ها، بیشتر آسمان آفریقا و اروپا
غذا: حشرات
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐥🏡لنگه جوراب 🏡🐥
لنگه جوراب قرمز تنهایی روی بند نشسته بود. حوصلهاش سر رفته بود. آهی کشید. نسیم، آه او را شنید و گفت: «چی شده؟ چرا آه میکشی؟» لنگه جوراب گفت: «خسته شدم. پس کی خشک میشوم؟» نسیم گفت: «اینکه غصه ندارد. الان خودم تو را خشک میکنم!» نسیم لنگه جوراب را برداشت و به این طرف و آن طرف برد. بچهی همسایه لنگه جوراب را دید. با خوشحالی فریاد زد: «لنگه جورابم پیدا شد!» لنگه جوراب گفت: «من که مال تو نیستم، من مال علی هستم.» بچهی همسایه داد زد: «نه، تو مال من هستی. جوراب من هم مثل تو قرمز بود.»
لنگه جوراب گفت: «نه. من مال علی هستم.» بچهی همسایه داد زد:«مال من هستی...» بچههای توی کوچه، صدای آنها را شنیدند.لنگه جوراب را دیدند. دست از بازی کشیدند و با خوشحالی گفتند: «لنگه جورابم پیدا شد! لنگه جورابم پیدا شد!» لنگهی جوراب گمشدهی آنها هم قرمز بود. نسیم تندتر وزید و لنگه جوراب را برد آن دورتر. اما بچهها هم تندتر دویدند. نسیم، های و هوی کرد و باد شد. باد لنگه جوراب را با سرعت از بچهها دور کرد. اما بچهها سوار دوچرخههایشان شدند و تند تند پا زدند. چیزی نمانده بود که بچهها به لنگه جوراب برسند که باد، هایی کرد و هویی کرد و توفان شد. گرد و خاکی شد که نگو! بچهها لنگه جوراب را گم کردند. لنگه جوراب از بس که چرخیده بود، گیج و ویج شده بود. توفان نمیدانست از کدام طرف برود. یک دفعه یک لنگه جوراب قرمز را دید که در هوا تکان میخورد. توفان به آن طرف رفت. علی کوچولو، لنگه جوراب قرمزش را در هوا تکان میداد و میگفت: «از این طرف... از این طرف...»
توفان، های و هوی خندید و لنگه جوراب را انداخت پایین. لنگه جوراب افتاد روی کلهی علی. علی از خوشحالی خندید و داد زد: «مامان ! لنگه جورابم پیدا شد!» لنگه جورابها که به هم رسیدند، از خوشی خندیدند.
#قصه
🐥
🏡🐥
🐥🏡🐥
🏡🐥🏡🐥
🐥🏡🐥🏡🐥
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
"بابای شهیدم"
برخیز و بیا
که واژه ها لنگ تواند
شعر و قلمم
دوبـاره دلتنگ تواند
صبح است و
همه پنجره ها منتظرِ
تابیدنِ یک
نگاهِ خوش رنگ تواند
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
نویسنده: مهدیه حاجی زاده
نقاشی:والیه گلستانی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
18.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه_کودکانه
#قصه_شب
🍃من یک روباه کوچولو هستم🦊
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تخم مرغ سرشار از آهن برای کودکان؛ قرار دادن یک عدد تخم مرغ در رژیم روزانه کودکان، تمامی نیازهای بدن او به آهن را تامین می کند.
از هشت ماهگی میتونید تو برنامه غذایی کودک اضافه کنید.
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4