eitaa logo
قصه های کودکانه
34.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
918 ویدیو
329 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 بهار کیه و بهار چیه 🍃قصه در مطلب بعدی امشب👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بهار كیه و بهار چیه_صدای اصلی_253574.mp3
15.05M
🍃بهار کیه و بهار چیه 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پدر يعني امنيت،يعني قدرت،يعني احترام،نيمي ازتربيت كودك برعهده پدر است. پدر نقش مهمي درهمانندسازي پسرش دارد . پدر به دخترش خواهدآموخت درآينده ازهمسرش انتظار چه رفتاري رابا خود داشته باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ‍ ‍ ❤️🔆 من و چلچلی🔆❤️ مامان چلچله و بابا چلچله قول دادند که زود از مسافرت برگردند. چلچلی هم دیگر گریه نکرد و به من گفت: «شنیدی؟ من زود برمی گردم. » و دنبال مامان و بابایش پرواز کرد و رفت. آن ها هی بال زدند، بال زدند، بال زدند. من هی برایشان دست تکان دادم، دست تکان دادم، دست تکان دادم. اولش برگ ها نارنجی شد. بعد باران بارید. بعد برف بارید. من صبر کردم. چند بار کارتون های تلویزیون تمام شد و کارتون جدید داد. من صبر کردم. بعد یک روز دوباره برگ ها درآمد. من هی به آسمان نگاه کردم. بعد یک عالمه نقطه ی سیاه توی آسمان آمد. یکی، دو تا، سه تا، چهار تا، پنج تا، ده تا... آن ها آمدند و آمدند و آمدند. من هی خندیدم و خندیدم. حالا هم هی من و چلچلی داریم بازی می کنیم. اما هی مامانش می آید دنبالش و می گوید: « بیا مراقب خواهر برادرهایت باش! » بعد هم قول می دهد که عصر دوباره چلچلی بیاید با من بازی. حالا هی من باید صبر کنم. صبر کنم. صبر کنم. 🔆 ❤️🔆 🔆❤️🔆 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💭💜 چلچله💜💭 یکی بود یکی نبود یک چلچله بود که تشنه اش بود. چلچله پرواز کرد و آمد نزدیک آب. بال هایش که خورد به آب، خوش حال شد و زود تند سریع، آبش را خورد. چونکه چلچله ها در یک چشم به هم زدن آب شان را می خورند. چلچله دیگر تشنه نبود، اما حالا گرسنه اش بود. چلچله زود تند سریع، پرواز کرد توی آسمان. از چپ به راست، از راست به چپ، شیرجه زد و چند تا پشه و مگس شکار کرد. چونکه چلچله ها حشره می خورند و سرعتشان هم برای شکار خیلی خیلی خیلی زیاد است. چلچله، غذا را که شکار کرد، برگشت تا لانه اش را پیدا کند. دوستان چلچله فریاد زدند: «هی! از این طرف! لانه ات اینجاست؛ زیر این سقف. » چونکه چلچله ها با سروصدا کردن، محله شان را به همدیگر نشان می دهند. چلچله آمد و جوجه ها از خوش حالی جیغ و داد کردند و گفتند: «ما گرسنه ایم!» چلچله هم زود تند سریع، پشه هائی را که ته گلویش نگه داشته بود، ریخت توی دهان باز جوجه هایش. چونکه چلچله ها غذای بچه هایشان را ته گلویشان نگه می دارند. 💜 💭💜 💜💭💜 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
چلچله اسم دیگر چلچله پرستو است. وقتی چلچله ها می آیند، یعنی که فصل بهار آمده است. خانه: آسمان ها، بیشتر آسمان آفریقا و اروپا غذا: حشرات 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ‍ 🐥🏡لنگه جوراب 🏡🐥 لنگه جوراب قرمز تنهایی روی بند نشسته بود. حوصله‌‏اش سر رفته بود. آهی کشید. نسیم، آه او را شنید و گفت: «چی شده؟ چرا آه می‏کشی؟» لنگه جوراب گفت: «خسته شدم. پس کی خشک می‏شوم؟» نسیم گفت: «اینکه غصه ندارد. الان خودم تو را خشک می‏کنم!» نسیم لنگه جوراب را برداشت و به این طرف و آن طرف برد. بچه‏‌ی همسایه لنگه جوراب را دید. با خوشحالی فریاد زد: «لنگه جورابم پیدا شد!» لنگه جوراب گفت: «من که مال تو نیستم، من مال علی هستم.» بچه‏‌ی همسایه داد زد: «نه، تو مال من هستی. جوراب من هم مثل تو قرمز بود.» لنگه جوراب گفت: «نه. من مال علی هستم.» بچه‏‌ی همسایه داد زد:«مال من هستی...» بچه‏‌های توی کوچه، صدای آنها را شنیدند.لنگه جوراب را دیدند. دست از بازی کشیدند و با خوشحالی گفتند: «لنگه جورابم پیدا شد! لنگه جورابم پیدا شد!» لنگه‏‌ی جوراب گمشده‏‌ی آنها هم قرمز بود. نسیم تندتر وزید و لنگه جوراب را برد آن دورتر. اما بچه‏‌ها هم تندتر دویدند. نسیم، های و هوی کرد و باد شد. باد لنگه جوراب را با سرعت از بچه‌‏ها دور کرد. اما بچه‏‌ها سوار دوچرخه‏‌هایشان شدند و تند تند پا زدند. چیزی نمانده بود که بچه‏‌ها به لنگه جوراب برسند که باد، هایی کرد و هویی کرد و توفان شد. گرد و خاکی شد که نگو! بچه‏‌ها لنگه جوراب را گم کردند. لنگه جوراب از بس که چرخیده بود، گیج و ویج شده بود. توفان نمی‏دانست از کدام طرف برود. یک دفعه یک لنگه جوراب قرمز را دید که در هوا تکان می‏خورد. توفان به آن طرف رفت. علی کوچولو، لنگه جوراب قرمزش را در هوا تکان می‏داد و می‏گفت: «از این طرف... از این طرف...» توفان، های و هوی خندید و لنگه جوراب را انداخت پایین. لنگه جوراب افتاد روی کله‏‌ی علی. علی از خوشحالی خندید و داد زد: «مامان ! لنگه جورابم پیدا شد!» لنگه جوراب‏ها که به هم رسیدند، از خوشی خندیدند. 🐥 🏡🐥 🐥🏡🐥 🏡🐥🏡🐥 🐥🏡🐥🏡🐥 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
"بابای شهیدم" برخیز و بیا که واژه ها لنگ تواند شعر و قلمم دوبـاره دلتنگ تواند صبح است و همه پنجره ها منتظرِ تابیدنِ یک نگاهِ خوش رنگ تواند 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نویسنده: مهدیه حاجی زاده نقاشی:والیه گلستانی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
18.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃من یک روباه کوچولو هستم🦊 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تخم مرغ سرشار از آهن برای کودکان؛ قرار دادن یک عدد تخم مرغ در رژیم روزانه کودکان، تمامی نیازهای بدن او به آهن را تامین می کند. از هشت ماهگی میتونید تو برنامه غذایی کودک اضافه کنید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4