نهال كوچولو .mp3
29.34M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 نهال کوچولو🌳
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌳🐑 بره کوچولو 🐑🌳
یکی بود یکی نبود، بره کوچولوی قصه ما انقدر رو تپه ها بازی کرده بود تا حسابی تشنه شد، به خاطر همین تصمیم گرفت تا کمی آب بخوره اما تا اومد آب بخوره همه حیوانات جنگل از بره کوچولو خواهش کردند که اجازه بده اول آن ها آب بخورند تا این که....
بره کوچولو روی تپّه بالا میپرید، پایین میپرید و بالا میپرید که تشنهاش شد. بره کوچولو رفت کنار برکه. تا خواست آب بخورد، بزغاله از راه رسید. بزغاله معمع کرد و گفت:«بره کوچولو ! تو که دوست خوبی هستی، برو کنار من اول آب بخورم.»
بره کوچولو نگاهی به بزغاله کرد و رفت کنار. بزغاله آب خورد، معمع کرد و رفت.
بره کوچولو تا خواست آب بخورد، خروس از راه رسید. خروس قوقولی قوقولی کرد و گفت:« بره کوچولو ! تو که مهربانی، اجازه میدی من اوّل آب بخورم؟»
بره کوچولو نگاهی به خروس کرد و رفت کنار. خروس آب خورد، قوقولی قوقولی کرد و رفت. بره کوچولو تا خواست آب بخورد، مرغه و جوجه هایش از راه رسیدند.
مرغه گفت: « بره کوچولو! قدقد قدا، تو را به خدا! بگذارجوجه هام اوّل آب بخورند.» بره کوچولو نگاهی به مرغه و جوجه هایش کرد و رفت کنار. مرغه و جوجه هایش آب خوردند، قدقدقدا، جیکجیک کنان رفتند.
حالا فقط یک کم آب توی برکه مانده بود. بره کوچولو به برکه نگاه کرد. بره کوچولو خواست تندی آب بخورد که ماهی برکه شالاپ شولوپی کرد. ماهی سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «بره کوچولو، ببین! فقط یه ذره آب مانده.
اگر بخوری من میمیرم.» بره کوچولو نگاهی به ماهی کرد و گفت: «اصلاً آب نمیخوام. میرم پیش مامان بعبعی و شیر میخورم.» بعد هم رفت. عصر که شد، تـق و تـق و تـق در زدند.
کی بود پشت در؟ بزغاله و خروس، مرغه و جوجه هایش با یک عالمه خوراکی آمدند. خوراکیها را به بره کوچولودادند. بره کوچولو خوراکیها را گرفت. خندید و از بزغاله و خروس، مرغه و جوجه هایش تشکر کرد.
#قصه
🐑
🌳🐑
🐑🌳🐑
توی لیوان خودت باید آب بخوری.mp3
34.76M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 توی لیوان خودت باید آب بخوری
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
طوطی و بازرگان.mp3
41.62M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 طوطی و بازرگان
🌼از قصه های مثنوی معنوی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نقاشی های چینی ها و رومی ها.mp3
29.84M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 نقاشی چینی ها و رومی ها
🌼از قصه های مثنوی مولوی
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐻🌿خرس خجالتی🌿🐻
وسط یه جنگل سرسبز و بزرگ یه کوه بلندی قرار داشت که تو دل این کوه بلند یه غاری بود. که آقا خرسه که خیلی هم خجالتی بود توش زندگی می کرد. از نزدیک غار رودخانه پر آبی رد می شد. این خرس خجالتی قصه ما فقط برای غذا خوردن از غارش بیرون می اومد و دوباره سریع به غار بر می گشت. هر روز حیوانات برای شنا کردن به کنار رودخانه می رفتند و با خوشحالی بازی می کردند و سر و صداشون همه جا رو پر می کرد. ولی خرس خجالتی فقط اون ها رو نگاه می کرد.
غاز و اردک و سمور آبی و سگ آبی، جلو در غار رفتند و از آقا خرسه خواهش کردند که بیاد و با اونا بازی بکنه، ولی فایدهای نداشت. یک روز خانم اردک جوجه هاش رو که تازه از تخم بیرون امده بود رو به کنار رودخونه برد تا شنا کردن رو بهشون یاد بده. که یک دفعه یکی از جوجه ها رفت سمت قسمت پر آب و عمیق رودخونه که جریان آب خیلی شدید بود. جوجه کوچولو در حال غرق شدن بود، مامان اردکه با کمک غازها هر کاری کردند تا جوجوه کوچولو رو نجات بدند نتونستد و آب همین جور داشت جوجه رو با خودش می برد. مامان اردکه و غازها شروع به فریاد زدن و کمک خواستندکردند. آقا خرسه اول فکر کرد همه در حال بازی هستند ولی بعد متوجه شد که جوجه اردک رو آب داره میبره. با عجله بیرون اومد و با قدرت فراوان تو رودخونه پرید و شنا کنان رفت سمت جوجه اردک سریع اونو گرفت، جوجه کوچولو که خیلی ترسیده بود و دات گریه می کرد. آقا خرسه کمی نوازشش کرد و بهش گفت: از این به بعد هر موقع که میای برای شنا تو رودخونه باید حواست باشه از مامانت جدا نشی، آخه خیلی خطرناکه مثل الان که نزدیک بود توی رودخونه غرق بشی و آب تو رو با خودش ببره. آقا خرسه جوجه اردک رو پیش مامان برد. مامان اردک از اون تشکر کرد.
سمور آبی گفت: آقا خرسه عجب شنایی بلد هستی. فقط حیف که خجالتی هستی. آقا غاز گفت: ما یه غار توی جنگل سراغ داریم، از این به بعد هم باید دست از خجالت برداری و بیای توی جنگل با ما زندگی کنی. آقا خرسه وقتی مهربانی دوستانش رو دید، پذیرفت که بیاد و توی جنگل زندگی کنه. تا غروب همگی توی رودخانه به شنا و بازی پرداختند و حسابی به همه شون خوش گذشت و روز خوبی رو با هم تجربه کردند.
#قصه
🐻
🌿🐻
🐻🌿🐻
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مرغ مزرعه مادر بهتریه.mp3
33.23M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 مرغ مزرعه مادر بهتریه
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
وقتی مادربزرگ خواب بود
مادربزرگ زیر کرسی نشست پاهایش را مالید و گفت:«امان از دست این پادرد»
زهرا یک گل قرمز توی باغچهی نقاشیاش کشید. مادربزرگ سرش را روی بالش گذاشت و گفت:«زهرا جان من کمی استراحت میکنم حواست به برادرت باشد واکسن زده ممکن است تب کند، اگر بیدار شد من را صدا کن» زهرا گفت:«چشم» و یک خورشید طلایی توی آسمان نقاشیاش کشید.
مادربزرگ خیلی زود خوابش برد. زهرا میخواست یک درخت سبز هم بکشد که صدای گریهی علی را شنید.
سریع به طرف اتاق دوید. علی را بغل کرد و گفت:«جانم... جانم، داداشی»
علی چند لحظهای ساکت شد و به صورت زهرا نگاه کرد اما دوباره چشمانش پر از اشک شد. زهرا بالِش را روی پاهای کوچکش گذاشت. علی را روی آن جا داد آرام گفت:«پیش پیش بخواب داداشی مادربزرگ خسته است، مامان هم که این روزها کارش توی بیمارستان بیشتر شده»
اما علی بلندتر گریه کرد زهرا دستی بر سر علی کشید گفت:«نازی... نازی »
داغی پیشانی علی را که حس کرد گفت:«ای وای تب داری!»
سریع علی را روی زمین گذاشت و پیش مادربزرگ رفت سمعک مادربزرگ را روی کرسی دید باخودش گفت:«پس مادربزرگ برای همین بیدار نشده»
خواست مادربزرگ را بیدار کند اما دلش نیامد.
یادش آمد دفعهی قبل که علی سرماخورده بود و تب داشت، مامان دستمالی را خیس میکرد و روی پیشانیاش میگذاشت.
به آشپزخانه رفت دستمال و ظرفی برداشت، برگشت و دستمال خیس را روی پیشانی علی گذاشت. پستونکش را توی دهانش گذاشت و جغجغه را برایش تکان داد.
علی چشمانش را آرام بست و خوابید. زهرا چندبار دیگر دستمال را توی آب فرو کرد و روی پیشانی علی گذاشت.
علی بعد از چند دقیقه دوباره بیدار شد و گریه کرد. زهرا برایش لالاییهای مادر را خواند:«لالا، لالا، لالا، لایی، گل ریحون و نعنایی، بخواب وقتی بشی بیدار، میاد پیش تو بابایی»
علی با شنیدن لالایی انگشت زهرا را گرفت و آرام شد. زهرا دستش را روی پیشانی علی گذاشت و گفت:«خداراشکر دیگر تب نداری!»
کنار علی دراز کشید و توی گوشش باز هم لالایی خواند.
مادربزرگ یک دفعه از خواب بیدار شد. صدا کرد:«زهرا جان کجایی دخترم؟»
دست روی پایش گذاشت، بلند شد به اتاق رفت. زهرا را دید کنار علی خوابش برده بود و علی که دیگر تب نداشت. مادر بزرگ، لبخندی زد و آرام گفت:«آفرین پرستار کوچولوی نازم»
#باران
عمه زهرا پرستار مهربون.mp3
22.22M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 عمه زهرا پرستار مهربونه
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اسباب بازی خراب-یک آیه یک قصه.mp3
19.02M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌸عنوان قصه
🌳 اسباب بازی خراب
🍂اشاره به آیه ۹ سوره مبارکه مائده
(وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۙ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ (۹) ۞
خداوند، به آنها که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، وعده آمرزش و پاداش بزرگی داده است.)
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4