#قصه_کوتاه
#بره_کوچولو🐑
یک روز برهها مشغول بازی و علف خوردن بودند که ...
سر و کلهی دو تا گرگ گرسنه پیدا شد.
مادر فریاد زد: بچهها! فرار کنید!
و هر سه دویدند.
اما یکی از برهها پایش درد گرفت و ایستاد.
ناگهان بره چشمش به شیری افتاد که روی علفها خوابیده بود.
بره دوید و رفت کنار شیر نشست.
گرگ از ترس یک قدم هم جلوتر نرفت. چون شیر بیدار شده بود!
گرگ رفت. شیر دوباره خوابید و بره کوچولو پیش مادرش برگشت.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh