به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد 🌺🌺
بچه های خوب اسم قصه امشبمون : کبوترحرم
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود 😍 یک شهری بود به اسم شهر آزار
از اسمش معلوم بود😁😉 همه هم دیگه رو آزار میدادن به خاطر همین همه از اون شهر رفته بودن جز پرسفید 🕊 اون یک پرنده سفید بود 🕊 یک روز رفت آب بخوره ولی دید یک سنگ داره به طرفش پرتاب میشه ☄ فرارکرد و رفت 😔😔
اونم از این شهر رفت، بعد از مدت ها بالاخره یک درخت🌳 پیدا کرد که بالای آن لانه کند.
شب شد🌃 رفت دنبال غذا، فقط یکم غذابرای
سیر شدن خودش پیدا کرد. خیلی میترسید ولی هر جور بود اون شب رو سپری کرد.
صبح شد و دید یک اتوبوس داره رد میشه 🚌
و مسافران شعر میخونن : قربون کبوترای حرمت امام رضا😉 پرسفید گفت تاکنون ندیدم قربون کبوتر ها برن و با اونا مهربون باشن، 😘😘😘👍
پرسفید دید که اونا پرچم های رنگارنگ هم دستشونه 👍 شک کرد که شاید آدمای شهر آزار باشن که اومدن کلک بزن .شک کردکه با اتوبوس بره یانه 🤔🤔🤔🤔🤔🤔 ولی بالاخره گفت من این اتوبوس رو دنبال می کنم
هرجا اتوبوس می پیچید اونم همون کار رو انجام میداد
اتوبوس را دنبال کرد و بعد از 1 روز کامل به مقصد آن آدم های مهربان رسید ☺️ خوابش هم می آمد .
خیلی خسته بود و دنبال غذا بود 😍 ولی وقتی اون صحنه تعجب آور و شگفت انگیز رو دید خستگی و گرسنگی رو فراموش کرد.
پرسفید دید همه دستشان بروی سینه است و جمله ای را زمزمه می کنند «اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا »
اونجا کلی پرنده داشت 🦅🦆🦇🕊و یک حرم و بارگاه قشنگ 🕌🕌🕌🕌🕌
کبوتر ها هم زمزمه می کردند 😳 پر سفید هم زمزمه کرد ،اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا😭😭😭😭😭😔
همه با چشمان گریان 😭 راز و نیاز میکردند.
او رفت و شروع کرد به دانه خوردن 🕊
خیلی خوشحال بود که از شهر آزار خلاص شده و به یک شهری رفته که ازش مهربانی و خوبی میباره 👍👍👍👍😉😊☺️
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
قصه ما به سر رسید
کرونا به آخرش رسید😘
بچه ها اون شهر : مشهد بود و حرم امام رضا علیه السلام اونجا بود 🕌
امیدوارم خواب های خوب ببینید😍
نوشته : #نرگس پرهیزکار
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام می کنم به همه شما عزیزان
بچه ها اسم قصه امشب😍 راز دعای مادر
یک روز بعد از نماز مادر به سجده رفت و با خدا راز و نیاز می کرد. 👍👍👍👍
من میخواستم بدانم مادر با خدا چه می گوید
از خدا چه میخواهد. میخواستم بپرسم ولی نشد🌼🌼🌼🌼🌼🌼
من به مادر گفتم مامان میشه بگید بعد نماز توی سجده ات ...... 😁
مامان گفت دخترم سارا جان چیزی میخواستی بگویی ؟نشنیدم 💜💜💜💜💚
سارا من من کنان گفت هیچی مامان 😊
فردا باز هم مادر بعد نماز به سجده رفت 👩👧
ولی باز نتوانستم بفهمم چه میگوید 😔
فردا تولد مادر سارا بود 🤩🤩
مادر و سارا برای نماز صبح بیدار شدند و رفتند وضو گرفتن که نماز بخوانند🙂
نیت کردند و نماز صبح را با پوشش کامل آغاز کردند.😘😘😘
مادر خیلی خوابش می آمد و پس از جده با سارا رفت تا بخوابد 😉
مادر نمیدانست تولدش است
فردا ظهر بعد نماز دوباره به سجده رفت
این دفعه منم به سجده رفتم تا بفهمم چه میگوید👍 مادر اول برای همه دعا کرد و برای یک بار به حج رفتن دعاکرد❤️❤️
وقتی بابا از سرکار اومد سارا قضیه را بهش گفت ☺️ بابا گفت به جای کادو برای تولدش میرویم به سفر حج : مکه 😘
بعد از شام بابا به مامان گفت 👍 امروز تولدت است 😘 مبارکه ، اما به جای کادو میرویم به سفر : مکه 😉
مامان خیلی خوشحال شد و گفت ممنون این بهترین کادویی بود که تا حالا گرفتم💙
قصه ما به سر رسید
❤️ نوشته#نرگس پرهیزکار
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سلام بچه ها💜💜💜💜
با یک قصه دیگه اومدم سراغتون:
شب یلدا
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود☺️ نیکا دختر با ادبی بود.او برای خودش و برادرش نیما آدم برفی و انار و هندوانه با نمد درست کرده بود.
رفت پیش مادرش و گفت مامان من اینا رو درست کردم خوشگله؟ 😉 مامان گفت عالیه آفرین به تو 😍👍👍👍
مامان اومد تو اتاق نیکا و نیما 🌺 بعد گفت : بچه ها شب یلدای امسال با سالهای قبل فرق داره. بچه ها گفتن چرا ؟؟؟😳😳😳😳
مامان گفت : به خاطر این بیماری کرونا .😊
اگه از خونه بیرون بریم هم به خودمون و هم به مردم ضربه میزنیم و کار پرستار ها و کادر درمان رو زیاد میکنیم.🌼 پرستارها دور از خانواده دارن برای جامعه زحمت میکشند.
مامان ادامه داد : ما نباید از خونه بیرون بریم
خودمون یک جشن توی خونه میگیریم 👌
بچه ها با ناراحتی گفتن عیبی نداره برای اینکه زودتر این کرونا تموم شه، تو خونه جشن میگیریم .
اونا تا شب خونه رو تزئین کردن و یک کیک یلدایی خریدن . انار و هندوانه هم سر میز بود. آجیل چیدن و خلاصه خونه رو تزئین کردن.🤩🤩🤩
بالاخره شب شد. بابا از سرکار اومد. بعد از شام
یک جشن شب یلدای خیلی خوب گرفتن و با شرایط خاص امسال کنار اومدن .❤️🌺💙
قصه ما به سر رسید
کرونا به آخرش رسید
🌈🌈🌈🌈🌈🌈💋🌈😄🌈🌈
نوشته : #نرگس پرهیزکار
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سلام می کنم به همه شما عزیزان 🌺
اسم قصه امشب🌺🌺🌺 خرگوش زرنگ.
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.😉
یک روز بچه خرگوشه 🐰 اومد بره برای مامانش هویج بیاره تا مامان کیک هویجی درست کنه🥕🥕 . توی راه آقا شیره 🦁 اومد تا خرگوش رو بگیره و بخورتش،ولی خرگوش گفت آقا شیره ، منو نخور. بزار برسم خونه و این هویج ها رو بدم مامانم ، بعد که کیک هویجی درست کرد و من خوردم،قوی تر میشم و میام تا تو منو بخوری.🐰🐰🐰
آقا شیره یکم فکر کرد و با خودش گفت فکر خوبیه . بهش اجازه داد که بره.☺️🌼🌈👍 بچه خرگوش قصه ما از آقای باغبان اجازه گرفت تا از زمین کشاورزی او هویج برداره.
آقای باغبان هم اجازه داد😍😁😉😊
هویج ها را برداشت و رفت خونه. مامان با هویج هایی که بچه خرگوش براش آورده بود یک کیک هویجی خوشمزه و زیبا درست کرد.
مامان و بچه خرگوش رفتن توی محل تا کی کیک رو بین همه حیوانات جنگل تقسیم کنند.👍 به هر حیوانی یک تیکه از کیک هویجی خوشمزه داده شد.😉😉😉
همه خوردن و از مامان خرگوشه و بچه خرگوشه کلی تشکر کردند. آقاشیره همینطور منتظر مونده بود.
بعد از ساعت ها رفت پیش آقا شیره. خرگوشه 🐰 به اون گفت : شما گشنته ، برو خونه غذا بخور.من همینجا میمونم تا تو بیای بعد منو بخور😁😁😁
آقا شیره گفت باشه 😘👍😉👍
وقتی آقا شیره از اونجا دور شد،بچه خرگوش هم با خوشحالی و کلی شادی ،سالم و سلامت برگشت به خونه.
قصه ما به سر رسید🌺🌺🌺
نوشته #نرگس پرهیزکار
امیدوارم که خواب های خوب ببینید.😊
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4