eitaa logo
قصه های کودکانه
34.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
328 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد 🌺🌺 بچه های خوب اسم قصه امشبمون : کبوترحرم یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود 😍 یک شهری بود به اسم شهر آزار از اسمش معلوم بود😁😉 همه هم دیگه رو آزار میدادن به خاطر همین همه از اون شهر رفته بودن جز پرسفید 🕊 اون یک پرنده سفید بود 🕊 یک روز رفت آب بخوره ولی دید یک سنگ داره به طرفش پرتاب میشه ☄ فرارکرد و رفت 😔😔 اونم از این شهر رفت، بعد از مدت ها بالاخره یک درخت🌳 پیدا کرد که بالای آن لانه کند. شب شد🌃 رفت دنبال غذا، فقط یکم غذابرای سیر شدن خودش پیدا کرد. خیلی میترسید ولی هر جور بود اون شب رو سپری کرد. صبح شد و دید یک اتوبوس داره رد میشه 🚌 و مسافران شعر میخونن : قربون کبوترای حرمت امام رضا😉 پرسفید گفت تاکنون ندیدم قربون کبوتر ها برن و با اونا مهربون باشن، 😘😘😘👍 پرسفید دید که اونا پرچم های رنگارنگ هم دستشونه 👍 شک کرد که شاید آدمای شهر آزار باشن که اومدن کلک بزن .شک کردکه با اتوبوس بره یانه 🤔🤔🤔🤔🤔🤔 ولی بالاخره گفت من این اتوبوس رو دنبال می کنم هرجا اتوبوس می پیچید اونم همون کار رو انجام میداد اتوبوس را دنبال کرد و بعد از 1 روز کامل به مقصد آن آدم های مهربان رسید ☺️ خوابش هم می آمد . خیلی خسته بود و دنبال غذا بود 😍 ولی وقتی اون صحنه تعجب آور و شگفت انگیز رو دید خستگی و گرسنگی رو فراموش کرد. پرسفید دید همه دستشان بروی سینه است و جمله ای را زمزمه می کنند «اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا » اونجا کلی پرنده داشت 🦅🦆🦇🕊و یک حرم و بارگاه قشنگ 🕌🕌🕌🕌🕌 کبوتر ها هم زمزمه می کردند 😳 پر سفید هم زمزمه کرد ،اسلام علیک یا علی بن موسی الرضا😭😭😭😭😭😔 همه با چشمان گریان 😭 راز و نیاز میکردند. او رفت و شروع کرد به دانه خوردن 🕊 خیلی خوشحال بود که از شهر آزار خلاص شده و به یک شهری رفته که ازش مهربانی و خوبی می‌باره 👍👍👍👍😉😊☺️ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 قصه ما به سر رسید کرونا به آخرش رسید😘 بچه ها اون شهر : مشهد بود و حرم امام رضا علیه السلام اونجا بود 🕌 امیدوارم خواب های خوب ببینید😍 نوشته : پرهیزکار 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
به نام خداوند بخشنده مهربان سلام می کنم به همه شما عزیزان بچه ها اسم قصه امشب😍 راز دعای مادر یک روز بعد از نماز مادر به سجده رفت و با خدا راز و نیاز می کرد. 👍👍👍👍 من میخواستم بدانم مادر با خدا چه می گوید از خدا چه می‌خواهد. میخواستم بپرسم ولی نشد🌼🌼🌼🌼🌼🌼 من به مادر گفتم مامان میشه بگید بعد نماز توی سجده ات ...... 😁 مامان گفت دخترم سارا جان چیزی میخواستی بگویی ؟نشنیدم 💜💜💜💜💚 سارا من من کنان گفت هیچی مامان 😊 فردا باز هم مادر بعد نماز به سجده رفت 👩‍👧 ولی باز نتوانستم بفهمم چه میگوید 😔 فردا تولد مادر سارا بود 🤩🤩 مادر و سارا برای نماز صبح بیدار شدند و رفتند وضو گرفتن که نماز بخوانند🙂 نیت کردند و نماز صبح را با پوشش کامل آغاز کردند.😘😘😘 مادر خیلی خوابش می آمد و پس از جده با سارا رفت تا بخوابد 😉 مادر نمی‌دانست تولدش است فردا ظهر بعد نماز دوباره به سجده رفت این دفعه منم به سجده رفتم تا بفهمم چه میگوید👍 مادر اول برای همه دعا کرد و برای یک بار به حج رفتن دعاکرد❤️❤️ وقتی بابا از سرکار اومد سارا قضیه را بهش گفت ☺️ بابا گفت به جای کادو برای تولدش میرویم به سفر حج : مکه 😘 بعد از شام بابا به مامان گفت 👍 امروز تولدت است 😘 مبارکه ، اما به جای کادو میرویم به سفر : مکه 😉 مامان خیلی خوشحال شد و گفت ممنون این بهترین کادویی بود که تا حالا گرفتم💙 قصه ما به سر رسید ❤️ نوشته پرهیزکار 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سلام بچه ها💜💜💜💜 با یک قصه دیگه اومدم سراغتون: شب یلدا یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود☺️ نیکا دختر با ادبی بود.او برای خودش و برادرش نیما آدم برفی و انار و هندوانه با نمد درست کرده بود. رفت پیش مادرش و گفت مامان من اینا رو درست کردم خوشگله؟ 😉 مامان گفت عالیه آفرین به تو 😍👍👍👍 مامان اومد تو اتاق نیکا و نیما 🌺 بعد گفت : بچه ها شب یلدای امسال با سالهای قبل فرق داره. بچه ها گفتن چرا ؟؟؟😳😳😳😳 مامان گفت : به خاطر این بیماری کرونا .😊 اگه از خونه بیرون بریم هم به خودمون و هم به مردم ضربه می‌زنیم و کار پرستار ها و کادر درمان رو زیاد میکنیم.🌼 پرستارها دور از خانواده دارن برای جامعه زحمت میکشند. مامان ادامه داد : ما نباید از خونه بیرون بریم خودمون یک جشن توی خونه میگیریم 👌 بچه ها با ناراحتی گفتن عیبی نداره برای اینکه زودتر این کرونا تموم شه، تو خونه جشن می‌گیریم . اونا تا شب خونه رو تزئین کردن و یک کیک یلدایی خریدن . انار و هندوانه هم سر میز بود. آجیل چیدن و خلاصه خونه رو تزئین کردن.🤩🤩🤩 بالاخره شب شد. بابا از سرکار اومد. بعد از شام یک جشن شب یلدای خیلی خوب گرفتن و با شرایط خاص امسال کنار اومدن .❤️🌺💙 قصه ما به سر رسید کرونا به آخرش رسید 🌈🌈🌈🌈🌈🌈💋🌈😄🌈🌈 نوشته : پرهیزکار 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سلام می کنم به همه شما عزیزان 🌺 اسم قصه امشب🌺🌺🌺 خرگوش زرنگ. یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.😉 یک روز بچه خرگوشه 🐰 اومد بره برای مامانش هویج بیاره تا مامان کیک هویجی درست کنه🥕🥕 . توی راه آقا شیره 🦁 اومد تا خرگوش رو بگیره و بخورتش،ولی خرگوش گفت آقا شیره ، منو نخور. بزار برسم خونه و این هویج ها رو بدم مامانم ، بعد که کیک هویجی درست کرد و من خوردم،قوی تر میشم و میام تا تو منو بخوری.🐰🐰🐰 آقا شیره یکم فکر کرد و با خودش گفت فکر خوبیه . بهش اجازه داد که بره.☺️🌼🌈👍 بچه خرگوش قصه ما از آقای باغبان اجازه گرفت تا از زمین کشاورزی او هویج برداره. آقای باغبان هم اجازه داد😍😁😉😊 هویج ها را برداشت و رفت خونه. مامان با هویج هایی که بچه خرگوش براش آورده بود یک کیک هویجی خوشمزه و زیبا درست کرد. مامان و بچه خرگوش رفتن توی محل تا کی کیک رو بین همه حیوانات جنگل تقسیم کنند.👍 به هر حیوانی یک تیکه از کیک هویجی خوشمزه داده شد.😉😉😉 همه خوردن و از مامان خرگوشه و بچه خرگوشه کلی تشکر کردند. آقاشیره همینطور منتظر مونده بود. بعد از ساعت ها رفت پیش آقا شیره. خرگوشه 🐰 به اون گفت : شما گشنته ، برو خونه غذا بخور.من همینجا میمونم تا تو بیای بعد منو بخور😁😁😁 آقا شیره گفت باشه 😘👍😉👍 وقتی آقا شیره از اونجا دور شد،بچه خرگوش هم با خوشحالی و کلی شادی ،سالم و سلامت برگشت به خونه. قصه ما به سر رسید🌺🌺🌺 نوشته پرهیزکار امیدوارم که خواب های خوب ببینید.😊 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4