eitaa logo
داستان شب
177 دنبال‌کننده
75 عکس
37 ویدیو
1 فایل
قصه های مذهبی .. کانال اصلی ⬇️ درسایه‌سار‌قرآن‌وعترت @darsayehsarahlebeyt ارتباط با ادمین⬇️ @Khattat1361
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت اول *سپاه دشمن* 😔 و *کرم مولا* 😢 هنگامی که کاروان حسینی به ذو حُسَم رسید، امام حسین (علیه‌السّلام) پیاده شد و دستور داد چادرها ⛺را برپا کردند. وقتی چادرها ⛺نصب شد، لشکریان کوفه رسیدند. آنان هزار نفر به فرماندهی حربن یزید بودند. حر و سوارانش 🐫در گرمای نیمروز☀️ رسیدند و در مقابل امام حسین (علیه‌السّلام) توقف کردند. امام حسین (علیه‌السّلام) و یارانش عمامه به سر داشتند و شمشیرهایشان 🗡️را حمایل کرده بودند. در این هنگام امام حسین (علیه‌السّلام) به جوانان فرمود: *این جماعت را آب💦 بدهید و سیرابشان کنید و به اسب هایشان🐎 نیز آب بنوشانید.* جوانان برخاستند و به آنها آب 💦دادند تا اینکه سیرابشان کردند. آن گاه ظرفها را پر از آب کرده، مقابل اسب‌ها 🐎گذاشتند. وقتی که اسبی🐎 سه، یا چهار یا پنج نفس از آن آب می‌خورد، آب را از مقابل او برمی داشتند و مقابل اسب🐎 دیگر می‌گذاشتند، تا اینکه همه اسب‌ها سیراب شدند. شخصی به نام علی بن طعان محاربی می‌گوید: من با حربن یزید بودم و جزء آخرین کسانی بودم که به آنها ملحق شدم. وقتی حسین علیه السلام ، عطش من 🥵و مرکبم را دید، گفت: راویه را بخوابان. راویه در ذهن من به معنای مشک بود؛ از این رو منظور او را نفهیدم. (امام از لفظ راویه، شتری را که مشک آب بر آن حمل می‌شد قصد کرده بود؛ زیرا اهل حجاز چنین شتری را راویه می‌گویند ولی چون علی بن طعان، عراقی بود و اهل عراق مشک را راویه می‌گویند، لذا ابتدا منظور امام برایش روشن نبود)   این بار گفت:  شتر 🐪را بخوابان. من شتر 🐪را خواباندم. سپس گفت: آب 💦بنوش، وقتی مشغول نوشیدن شدم، آب از مشک بیرون می‌ریخت. حسین علیه السلام گفت: مشک را بپیچان. ولی من نمیدانستم چگونه این کار را بکنم. او برخاست و آمد و مشک را پیچاند😭 و من آب خوردم و مرکبم را سیراب کردم. ادامه دارد....⏪ 🏴♥️🏴♥️🏴♥️🏴♥️🏴 @Ghesehkarbala