eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
804 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻بازار سنتی بازار مربوط به دوره صفویه است. این اثر در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۵۵ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. 🇮🇷 اینجا ایران است🇮🇷 👌 زیبایی ببینیم😍 🌺@Gilan_tanhamasir
🌷 قربان قبله‌گاه تسلیم ابراهیمیان، برای ذبح اسماعیل نفس 🌷 🌹 مژده بادا به مسلمان که قربان آمد 🌹 شادی و عشق دو‌‌باره به سامان آمد 🌸 از بزرگترین اعیاد مسلمین «عید قربان» است؛ عید قربانی کردن تعلقات دنیوی برای متصل شدن به نهایت حق و حقیقت. به واقع« قربان» فصل دل‌ انگیز ذبح عزیزان در محضر عزیز مطلق «پروردگار» سبحان است. فدا کردن فرزند و پاره تن آدمی در راه رضای خدا، برای حضرت ابراهیم علیه السلام بود که عید قربان آیینه تمام نمای آن گذشت است. 🌸 امیر المومنین امام علی علیه السلام فرمودند: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه وآله روز عید قربان، خطبه می‌خواند و می‌فرمود : امروز ، روز «ثجّ» و«عجّ» است . «ثجّ» ، خون قربانی هاست كه می‌ریزید. پس نیّت هركس صادق باشد، اولین قطره خونِ قربانی او كفّاره همه گناهان اوست. و «عجّ»، دعاست. پس به درگاه خداوند دعا كنید، قسم به آن كه جان محمّد صلی الله علیه وآله در دست اوست، از اینجا هیچ كس بر نمی گردد، مگر آمرزیده شود، جز كسی كه گناه كبیره انجام داده و بر آن اصرار ورزد و در دل خود، تصمیم بر ترک آن ندارد. 🌸 «قربانی» کردن، وسیله قرب و نزدیکی به خدا و عید قربان به پیشگاه معبود است جایی که اراده الهی براتی می‌شود برای رهایی از زنجیرها و وابستگی‌های دنیوی...  براستی که عید قربان جلوه گاه تعبّد و تسلیم ابراهیمیان حنیف است برای ذبح و قربانی کردن اسماعیلشان در پیشگاه آفریدگار سراسر نور. ✅ واژه «عید» در لغت بمعنی «بازگشتن» است و در اصطلاح، به معنی بازگشت به سوی خداوند سبحان؛ پس شایسته است که در این عید بزرگ، با عبادت و راز و نیاز، غبار گناهان گذشته را از صفحه دل بزداییم و خود را برای تقرب و بهره‌مندی بیشتر از فیوضات و نگاه کریمانه خداوند در این روز آماده کنیم. 🌸این عید فداکاری و ایثار به نوعی تداعی‌گر زیباترین نمونه تعبّد انسان در برابر خداوند متعال است که در آن اخلاص، عشق و ایثار به زیبایی تصویرگری شده... امید که در این روز ، اسماعیل های نفس خود را برای رضای نهایت عشق الهی ذبح نماییم. 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 🌺🌹🌺 🎊@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿⃟🌺؎•° 8⃣ روز مانده تا عیدالله الاکبر، عید سعید هر روز چشم مان را به نور یکی از روشنایی بخشیم.✨🌱 مبلغ باشیم. 👌🏻@Gilan_tanhamasir
🔺وقتی تو هستی، فکر می‌کنی تمام مردم آتئیست و بی خدا شدند؛ ولی وقتی به واقعیت نگاه می‌کنی، می‌بینی حقیقت چیز دیگه‌ایه! ▪️ تصاویری هوایی از اجتماع بزرگ در حرم علی بن موسی الرضا علیه‌السلام 🌷@Gilan_tanhamasir
⬅️ این مرد אֱלִיָּהוּ בֵּן שָׁאוּל כֹּהֵן (الیاهو بن شائول کوهن) است. 🔹در سوریه او را باعنوان کامل امین و مخالف اسرائیل می‌شناختند! 🔹او مهندس مخابرات و مأمور مخفی اسرائیل بود و تا یک قدمی نخست‌وزیر شدن در سوریه رفت. 🔹روزها در مجلس سوریه علیه اسراییل فریاد می‌زد، شب‌ها در خانه اطلاعات کشورش را برای اسرائیل می‌فرستاد و علیه مردم‌ش برنامه‌ریزی می‌کرد. 🔹تل‌آویو فقط از او می‌خواست با شلوغ‌کاری وانمود کند دشمن قسم‌خوردۀ اسرائیل است! آخر دوچیز گرفتارش کرد: 1⃣ شنود پیام‌هایش به اسرائیل 2⃣ این‌که هرچه می‌گفت و می‌خواست، نهایتاً به‌سود اسرائیل بود! 🔹درواقع هنرش این بود که خواسته‌های اسرائیل را به بهترین شکل، در قالبی ضداسرائیلی بیان می‌کرد و برای تحقق آنها می‌کوشید. به‌نظر شما👇 ❓اگر کوهن خودش مسئول مخابرات و ارتباطات سوریه بود، پیدا کردن‌ش چقدر سخت‌تر می‌شد؟ ❓ارتباط اسراییلی‌ها با کوهن‌های جدید هم قابل شنود است؟ ❓آیا امثال او در بالاترین سطوح مدیریت کشور دیده نمی‌شوند؟ ❓زمان انداختن طناب عدالت بر گردن امثال او در ایران، کی فرا می‌رسد؟ ✍🏻 روح‌الله مومن نسب 🌷@Gilan_tanhamasir
💥شهادت ۲ مامور انتظامی در چهارمحال و بختیاری 🔹فرمانده انتظامی چهارمحال و بختیاری: ۲ نفر از ماموران در درگیری با گروگان گیر مسلح در شهرستان فارسان به شهادت رسیدند. گروگانگیر مسلح به هلاکت رسید و یکی از کارکنان شهرستان فارسان نیز در این حین مجروح شد. 🍃شادی روح پاکشان صلوات 🌷 🌷 🥀@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#رمان شب #بدون_تو_هرگز 14 "عشق تحصیل"😌 🔷 یه بار زینب، شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون، داشتم ت
🌠 شب 15 "من شوهرش هستم " 🔸 ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد!!! 🔺 صورت سرخ با چشم های پف کرده ! از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی! 🔸 بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش: - تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ 😠 به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ... 💢 از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... ✅ علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... اما الان نازدونه علی بدجور ترسیده بود... 🔸علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ☺️ 🔺 قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... 💢 آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ... ✅ علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم : - دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ... - این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده!😤 - می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟☺️ 💢همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ... - و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ... ✔️ ⭕️ از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... - لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟😠 ادامه دارد.... 🌹@Gilan_tanhamasir
🎆 شب ۱۶ 🌹 ایمان واقعی 🔹علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.☺️ 💢 دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ... - اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...😠 🔸 تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... اما حالت صورتش بدجور جدی شد ... - ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ 😒 من همون شب خواستگاری فهمیدم که چون من طلبه ام، چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست. 🌷 آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط، ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ... ⭕️ این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارین منزل ما...قدمتون روی چشم ماست. عین پدر خودم براتون احترام قائلم...اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ...☺️ 💢 پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ... - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری!!! در رو محکم بهم کوبید و رفت...💢 🔹پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... ⭕️ بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ... ادامه دارد.... 🌹@Gilan_tanhamasir
✅🌹چه رسم های قشنگی داریم ما مسلمانان 🍃 وقتی کودکی متولد میشود برایش عقیقه میکنیم، گوشت آن باید بین فقرا تقسیم شود 🍃 عید فطر باید فطریه بدهیم ۳ برابر هر وعده غذایی به مستمندان و تنگدستان.. 🍃 عید قربان مستطیع ها گوسفند قربانی می کنیم به نیازمندان و گرسنگان 🍃 عید غدیر رسم است سادات عیدی بدهند.. 🍃 در عروسی مستحب است سور بدهیم به همه، فقیر و غنی 🍃 در روز جمعه که عید آل محمد است، مستحب است صدقه دادن به فقرا و هدیه به خانواده 💐 ما مسلمانها در هر جشن و عید، با کمک به فقرا همه باهم شاد و خوشحالیم💐 🌸 🌸 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 علامت بیماری روح انسان عصبانیت مثل تب که علامت بیماری جسم است، نشانه ی بیماری روح انسان است. اگر آدم پرتوقع یا خود پسند باشد، و یا دلش عمیقا" به جایی رفته باشد که نتواند اظهار کند یا به محبوبی نرسیده باشد که نتواند دل بکند، عصبی مزاج می شود. مقدار عصبانیت ازحد طبیعی که خارج شود، باید دنبال علت آن گشت. "استاد علیرضا پناهیان" 🌺@Gilan_tanhamasir ࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
⤴️در روزگاران قدیم مردی از دست روزگار سخت می نالید پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست 🔺 استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت : خیلی شور و غیر قابل تحمل است. استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟ مرد گفت : خوب است و می توان تحمل کرد استاد گفت شوری آب همان سختی های زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود. سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه ان را تعین می کند . پس وقتی در رنج هستی 👌بهترین کار بالا بردن 👇👇 ✅ و ✅ خود از مسائل است 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿⃟🌺؎•° 7⃣ روز مانده تا عیدالله الاکبر، عید سعید هر روز چشم مان را به نور یکی از روشنایی بخشیم.✨🌱 مبلغ باشیم. 👌🏻@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۶ 🌹 ایمان واقعی 🔹علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرف
🌌 شب ۱۷ "ثبات قدم" 🔹مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... 🔸نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ...😰 🔸چند لحظه بعد، علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... 🌷 سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ... - تب که نداری؟ ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟😥 بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ... 🔸 در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ... - علی ... - جان علی؟ ... - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ 😢 لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا؟ چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟😓 - یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کفو هم باشن تا خوشبخت بشن ... 🌷 من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کفو من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ...☺️ سکوت عمیقی کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... 🔸 و گرنه فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی ها حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ... 🌻راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... 🔹 اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و من... ادامه دارد .... 🌹@Gilan_tanhamasir
🌠 شب ۱۸ 💢 علی مشکوک میزنه! 🔸 من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم، علی از زینب نگهداری می کرد. حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ... 🔹سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم😋🍟🥙🥗🥘 🍳 من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود! دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد 🍟 🔸واقعا سخت می گذشت خصوصا به علی ... اما به روم نمی آورد ... 🔹طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا میذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... 😌 گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ... 🔹زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم!!!😒 🔹 حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه! هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ... 🔹یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ... 🔸شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم!! 🔹یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ 😊 🔹چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ... - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...😒 حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین... ادامه دارد .... 🌹@Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹﷽🌹 عرض سلام و شب بخیر خدمت شما سروران گرامی ان شا الله که حالتون خوب و سرشار از آرامش باشه ❤️🌹 امیدوارم امروز روز خوبی براتون بوده و باشد🌺☺️ الحمدالله توفیقی شد امشب با تدریس جدید [ ] در خدمتتون باشیم ، خوشحالیم که با ما همراهید😊👌 حتما ما را با نظرات سازنده، یاری بفرمایید🌹 یادتون نره که دوستانتون را هم به کانال خودتون دعوت کنید🌺 برقرار باشید👌
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#داستانکهای_پندآموز ⤴️در روزگاران قدیم مردی از دست روزگار سخت می نالید پیش استادی رفت و برای رفع
👆🏼 آدم اگه میخواد یه زندگی مومنانه و البته شیرین داشته باشه تنها راهش اینه که "ظرفیت خودش رو بالا ببره". ⭕️ کی از زندگیش لذت نمیبره؟ 💢 کسی که ظرفیت روحی پایینی داشته باشه. ⭕️ کی توی سختی های زندگی کم میاره؟ 💢 کسی که ظرفیت روحیش کم باشه. ✅ همه ما باید ظرفیت روحی خودمون رو بالا ببریم وگرنه واقعا توی دنیا همیشه دچار مشکل هستیم و دینداری مون هم خیلی سخت و تلخ خواهد بود.