نوجوونهاتون رو هم با خودتون ببرین
اگه خـودتـونم نمیرین، اونارو بفـرسـین
نوجوون از همه بیشتر
به این سفر نیاز دارهها!👌🌷
شاید براتون سخته و
شاید زیاد خوش نگذره
ولی این سفر، سفرِ خوشگذرونی نیس
سفرِ تکلیفه و لابهلاش، خوشم میگذره😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 برای سختیهای اربعین آمادهای؟
❗️وقتی حسین(ع) انقدر سختی کشید تو کربلا؛ ما چه عددی هستیم؟
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | اینستاگرام | آپارات | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 نگاهی به اجلاسیه شهدای غریب اسارت استان گیلان
📍گلزار شهدای رشت
#یادواره_شهدا
سلام و صبح بخیر خدمت شما خوبان
انشاءالله که این روزها بهترین استفادهها رو کنید
و برنامهریزی کنید برای اربعین🌸
اربعین رو
به چشم تکلیف و وظیفه ببینین
و سعی کنین بهترین عملکرد رو
درموردش داشته باشین.🌷👌
مثلا افرادی که عازم هستند سعی کنند چند نفری رو باخودشون همراه کنند. 🚗
چن نفری که یا کربلا اولی هستن
یا مشکلاتی دارن که نمیتونن بیان
خلاصه سعی کنید
پروژه سخت انتخاب کنید💪
همه جا گرمه و طبیعیه.
توی مسیر پیاده روی اربعین
طبق رسم هرسال، از حدودای ساعت ۱۰ صبح تا بعد از ظهر رو، بهتره توی موکبها استراحت کنیم. از بعد از ظهر تا صبح که هوا خنکتره، پیادهروی انجام بشه.🌻
ما پارسال توی گرمای ۵۰ درجه، توی مسیر کار فرهنگی انجام می دادیم
خب گرمه دیگه و طبیعیه. الانم زنده هستیم و درخدمتتون ☺️به شدت هم گرمایی هستیم
یه وقتایی اگه #دشمن هم فتنهای نداشته باشه #خدا حتما خودش امتحان قرار میده
شیطون و نفس اماره همونطور که
برای نماز بهونه میاره
برای روزه بهونه میاره
برای جهاد بهونه میاره
برای صداقت بهونه میاره
برای فرزنداوری بهونه میاره
برای امر به معروف همینطور و...
برای #اربعین هم
قطعا بهونه هایی میاره
آدم باید در هرلحظه
خودشو در میدون جنگ بدونه
و با نشاط، با دشمنش مبارزه کنه🤛🏻👺
اینو بارها گفتیم
بازم میگیم😊:
هرکار خوبی، سخته
و هـر مـسـیر درستتری
به اندازهٔ درستتر بودنش، سختتره
این همیشه تو ذهنمون باشه
#اربعین هم مثل نماز
جاییه که باید خودمونو
براش به سختی بندازیم🌱
اربـعـین، زمـان و مـکانِ رقابته
یه رقابت برای سختی کشیدن
مثل باشگاه بدنسازی که هرکی بیشتر به خودش فشار میاره، اندام بهتری پیدا میکنه🏋🏻♂
برای اربعین هم
سعی کن کارِ سختتره رو تو انجام بدی...💪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 زندگی تویی حسین جان ...
➕ ماجرای شنیدنی دلبریِ امام حسین(ع) از وهب و مادرش
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | اینستاگرام | آپارات | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
🌾 معرفی «توکا» رقم جدید برنج به نام دختران گیلانی
🔸 رئیس سازمان جهاد کشاورزی گیلان با اشاره به معرفی رقم «توکا» پس از سال ها تحقیق و پژوهش در موسسه تحقیقات برنج، گفت: توکا، جدیدترین رقم معرفی شده برنج است که امروز شاهد برداشت آن هستیم.
🔹رقم توکا افزایش عملکرد را در حوزه تولید شلتوک به دنبال دارد و بعد از برداشت، هم از نظر پخت و هم به لحاظ بازارپسندی مناسب است.
🔸 رقم «توکا» حاصل تلاقی دو رقم محلی «علی کاظمی» و «طارم دیلمانی» بوده و نسبت به توده رقم هاشمی بیش از یک تن در هکتار افزایش عملکرد دارد و ۱۰ روز زودتر از آن برداشت می شود.
🌾@Gilan_tanhamasir
🌀تداوم بارش های رگباری تا ٢ روز آینده
🍀مدیرکل هواشناسی گیلان با اشاره به اینکه هم اکنون آسمان گیلان نیمه ابری است و در برخی نقاط استان به تناوب باران می بارد گفت: بارش باران از روز پنجشنبه در گیلان آغاز شده و تا کنون روستای پنج خاله خرشت رودبار با بارش 49 میلیمتر در یک شب بیشترین بارش ها را داشته است.
💦محمد دادرس افزود: امام زاده اسحاق شفت با 48 میلیمتر، اسبه وونی تالش با 22 میلیمتر و رودسر با 23 میلیمتر بیشترین بارش ها را در استان داشته اند.
☔️این سامانه بارشی عصر دوشنبه از گیلان خارج می شود.
🌊دریا امروز و فردا با ارتفاع موج حدود 50 سانتی متر برای فعالیت های دریانوردی با احتیاط مناسب است.
#هواشناسی
🌧@Gilan_tanhamasir
سلام و احترام به عزیزان تنها مسیری شبتون خوش🌷
امشب براتون یه سورپرایز داریم😊
منتظر ما باشید🌸
همراهی شما افتخار ماست🌼
رمان داریم براتون، چه رمانی👌
هرشب تقریبا همین زمان😉
اولین قسمت از رمان تقدیم نگاه گرمتون
👇👇👇
‼️رمان داستانی#چهارشنبه_های...‼️
این رمان بر اساس ماجرای واقعی از زندگی دو دختر دانشجوی امروزی هست که اتفاقاتی براشون می افته میان این اتفاقات با گروهی آشنا می شوند که زندگیشان تغییری می کند از جنس....
پر از هیجان و جذابیت...
و اتفاقاتی که حتی فکرش را هم نمی تونی بکنی!
{﷽}
#قسمت_اول_چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
مُدام حرفهای لیلا درذهنم رژه می رفت...
نازنین نمی خوام اذیتت کنم ولی...ولی... یه مسئله خیلی مهمی را باید بهت بگم! حالت چهره اش از گفتن حرف خوبی خبر نمی داد!!!
دستاش می لرزید!
درست مثل صداش!
انگار که خیلی نگران باشه...
گفتم: لیلا چی شده؟!
چرا قیافت اینجوریه!!!
نگرانم کردی دختر!
بگو دیگه...
من من کنان گفت: راستش امید... امید...
اسم امید که اومد تنم لرزید!
گفتم: امید چی؟!
چیزی شده؟!
نصفه جونم کردی خوب حرف بزن...
ادامه داد: اما صداش از ته گلوش می اومد...
انگار می ترسید بگه!
امید یک ماهی هست... یک ماهی هست... که مدام به من پیام میده! تا اینکه دیروز اومد پیشم و بهم
پیشنهاد داد که...
دیگه نمی فهمیدم لیلا چی میگه!
مثل آدمی که بهش شوک الکتریکی وصل کرده باشن...
با حالت برافروخته گفتم: دروغ میگی!
می خوای بین ما را بهم بزنی که چی بشه!!!
آخه چرا لیلا تو دوست منی؟
نذاشت حرفم تموم بشه!
گوشیش رو از داخل کیفش آورد بیرون...
دلم می خواست از دستش می افتاد و خُرد می شد ولی چیزهایی رو که می خواست بهم نشون بده نمی دیدم...
دستای لرزونش چنان با سرعت روی صفحه ی گوشیش سُر می خورد به سمت پیام ها می رفت که انگار برای اثبات حقانیتش طناب دار را از گردنش باز کنه!
و باز شد فایل پیامها...
_لیلا خانم سلام چند وقت است که احساس می کنم نسبت به شما حس خاصی دارم....
_لیلا جان من شبها خواب ندارم میشه یک کلمه جواب بدید لااقل آروم بشم...
_لیلا... لیلا جان... لیلی من...
ولی لیلا هیچ کدوم از پیام ها رو جواب نداده بود...
دیگه دلم نمی خواست ببینم...
چقدر شبیه پیام هایی بود که روز های اول به من می داد!
_نازنین خانم سلام چند وقت است احساس می کنم نسبت به شما حس خاصی دارم... و....
چقدر ساده بودم من....
منی که همه به عنوان دختر عاقل می شناختند! چقدر راحت گول خوردم!!!
نگاهم به حلقه نامزدیم افتاد که به دستم بود...
فقط اشک بود که روی گوشی اَپل لیلا می ریخت...
دستش رو انداخت دور گردنم و گفت: می فهممت نازنین!!! نمی دونم چرا اون لحظه حالم حتی از لیلا هم بهم می خورد...
دستش رو برداشتم و با تمام سرعت دور شدم...
صدای لیلا که دنبالم می دوید و مُدام می گفت: نازنین صبر کن... نازی صبر کن!!!
توی سالن دانشگاه می پیچید و همه خیره به ما...
و صدای پچ پچ بچه ها....
انگار گوش هایم حساس تر از همیشه شده بود....
یکی از بچه ها می گفت: دوباره این
دخترا لوس بازیشون گل کرد!
اگر لیلا به موقع نرسیده بود دستم روی گونه هاش یه یادگاری حسابی می گذاشت!
انگار دنبال یکی بودم عصبانیم را خالی کنم...
دانشجوی بیچاره نفهمید از کجا فرار کنه...
مچ دستم که گره خورده بود به دستهای
لیلا را با تمام عصبانیت رها کردم و
گفتم: ولم کن لیلا حالم از تو ...
از امید...از خودم... از همه بهم می خوره!
بذار برم و به درد خودم بمیرم...
و با همون سرعت از دانشگاه خارج شدم بی هدف در خیابانها راه می رفتم و اشک می ریختم...
با خودم فکر می کردم چطور امید تونست با من این کارا بکنه!
چرا نامرد لیلا را انتخاب کرد! این همه دختر توی دانشگاه ما! چرا دوست من!
حالا به مامان بابام چی بگم! چطوری توضیح بدم بعد از اون همه اصرار برای قبول کردن امید و ماجرای خواستگاری و انگشتر نشون آوردن!
چقدر احساس تنهایی می کردم...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟خدا دور تو رو گرفته...
#استاد_پناهیان
جلسه دوم بحث طغیان رو تقدیم میکنم استفاده بفرمایید
❇️ انقدر که این بحث زیبا و انسان ساز هست خدا میدونه. واقعا اگه کسی بخواد به مقام عرفا برسه همین مجموعه سخنرانی رو اگه عمل کنه براش کافیه👇
3262833173.mp3
9.01M
#احساس_نیاز_به_خدا 2
⭕️ ریشه طغیان احساس بی نیازی هست...
✅ راه های مقابله با طغیان
استاد پناهیان
🌷 @Islamlifestyles
⭕️ فکر میکنید امروز چند بار طغیان کردید؟!👇
https://EitaaBot.ir/poll/3ywla
ببینم چقدر اهل حساب کشی از هوای نفستون هستید!☺️
چطور احساس بی نیاز بودن را در خود از بین ببریم...
یاد جهنم
یاد بهشت
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
{﷽} #قسمت_اول_چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت مُدام حرفهای لیلا درذهنم رژه می رفت... نازنین
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_دوم
با صدای بوق ماشین و صدای ترمز یکدفعه به خودم اومدم!
راننده بلند، بلند داد می زد می خوای خودتم بکشی برای مردم دردسر درست نکن...
خودمو بکشم...
شاید اینجوری از این فلاکت راحت بشم!
بدون توجه به راننده رفتم سمت داروخونه اون طرف خیابون...
یه جعبه قرص گرفتم تموم کنم این زندگی رو...
رسیدم خونه...
مامان با تلفن مشغول صحبت بود
آروم رفتم داخل آشپزخونه یه لیوان آب برداشتم رفتم داخل اتاقم...
نگاهی به لیوان آب انداختم و جعبه
قرضی که گذاشته بودم رو به روم...
داشتم با لیوان آب بازی میکردم ، آب
توی لیوان موج می زد و متلاطم بود درست مثل امواج دل من....
و سوالهای بی پاسخی که مثل خوره مغزم را می خورد!
چراااا!؟
چرا آخه امید با من اینطوری کرد....؟
ما همدیگه رو دوست داشتیم...
اصلا اگه دوستم نداشت چرا با پدرم صحبت کرد؟
محکم کوبیدم روی میز...
از این همه حماقتم...
شدت ضربه ی دستم اینقدر زیاد بود که لیوان پخش شد روی زمین...
و زمین پر از خرد شیشه....
مامانم هراسان در رو باز کرد و گفت:
چی شده نازنین!؟
سریع جعبه قرص ها رو گذاشتم توی
جیبم و گفتم: می خواستم آب بخورم
لیوان از دستم افتاد!
از حالت چشمام متوجه شد چیزی شده...
ولی چیزی نگفت! مشغول جمع کردن خرده شیشه ها شد هم زمان نصایح مادرانه که تو بزرگ شدی دختر حواست را جمع کن مادر من!
دیر یا زود می فهمید چی شده ولی
ترجیح دادم اون موقع چیزی نگم...
مامان که از در رفت بیرون، رفتم سمت گوشیم که آخرین پیامم رو برای امید بفرستم و با این زندگی خداحافظی کنم...
گوشی رو برداشتم
۱۲ بار لیلا زنگ زده بود ....
۵ بار امید...
سه تا پیام داده بود
نازنین عزیزم چرا جواب نمی دی؟
عشقم نگرانت شدم...
کجایی نفس...
حالم ازش بهم میخورد!
از این همه دروغ!
از این همه چند رنگ بودن!
آخه مگه یه قلب برای چند تا عشق جا داره آدم پلید!
با تمام بغضم و حرص براش نوشتم
هرچی بین ما بود دیگه تموم شد...
منتظر خبرهای غافلگیر کننده باش...
داشتم فکر میکردم از خبر خود کشی من
چقدر شوکه میشه!!َ!
که صدای پیامکی اومد!
فکر کردم امید! با شتاب گوشی رو
برداشتم ولی لیلا بود...
پیام را باز کردم نوشته بود:
نازی جون دوست قدیمی من...
اگه خواستی کاری کنی من بهت پیشنهاد میدم انتقام بگیر...
من تمام مسیری که پیاده رفتی پشت سرت بودم، دیدم رفتی داخل داروخونه!
رفیق یادت باشه زندگی یه کتاب پرماجراست! هیچ وقت به خاطر یه ورقش اونو دور ننداز...
یه لحظه فکر کردم من دارم چکار میکنم!
اصلا چرا من خودمو بکشم!
گیرم این دنیا با دست یه نامرد بدبخت شدم چرا اون دنیام را با دستای خودم، خودم را بدبخت کنم!
چه حماقتی!
لبم را گزیدم و به خودم گفتم: وقتی اینقدر بی عقلی که بخاطر یه عوضی زندگیت را می خوای تموم کنی پس عجیب هم نبود چنین اشتباهی توی انتخابت کنی!
حالا از دست خودم کلافه بودم!
جعبه ی قرص ها رو توی دستم مچاله کردم...
نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم: انتقام... آره انتقام می گیرم! جوری که ندونی از کجا خوردی امید آقا! تو نمی دونی لیلا تو تیم منه! و چه اشتباه بزرگی کردی...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر