فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کار زیبای شهروند ایرانی در راه پیمایی اربعین که بازخورد میلیونی در رسانه های عربی داشت.
#امام_حسین #اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استوری | عجایب هفتگانه در برابر عجایب #کربلا چیزی نیست ‼️
🔸خودت زیر آفتاب بمانی تا دیگران در سایه باشند. در هیچ کجای دنیا سخاوت مسلمانان و محبین ابا عبدالله را نخواهی دید.
#امام_حسین #راوی_اربعین
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
چیه؟
کربلا نرفتی؟!
تو هم میتونی رایگان کربلایی بشی😊
💥 هر که دارد هوس کربلا بسم الله🏴🏴
✅ پخش مستقیم و لحظه به لحظه زیارت کربلا به نیابت از جاماندگان اربعین
توسط حاج آقا حسینی
در کانال اموزشی تربیتی تنهامسیرآرامش👇💥💥
https://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
@Islamlifestyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
👆💥این بنر رو برای همه کسانی که کربلا نرفتن منتشر کنید تا لحظه به لحظه با بنده بیان و صفا کنن
کلی نکته عالی در مورد اربعین داریم براتون.
ببینم کی بیشتر بنر رو منتشر میکنه؟!😊
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_پنجم لیلا دوباره از اون لبخندهای خبیثانه زد و گفت: اون
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_ششم
گوشی را دادم طرف خودش گفتم: ببخش لیلا هنوز ذهنم درگیر امید...
قبول کن به این زودی نمی تونم فراموشش کنم! هیچی نگفت، خودش را مشغول فنجون قهوه اش کرد...
اومدم فضا را عوض کنم گفتم: لیلا دیدی چقدر خوب سعید رو گیر آوردیم آفرین من می دونستم تو اهل رفیق بازی نیستی بعد هم بهش چشمکی زدم...
سری تکون داد و نگاهم کرد و گفت: اگه بودم با اولی رفیق می شدم...
فهمیدم از حرکتم ناراحت شده!
باید بحث را می بردم به جایی غیر از این حرفها... یکدفعه یاد حرفهای لیلا افتادم وقتی با سعید صحبت میکرد گفتم: دختر این سوال بود از سعید کردی؟ حالا چه کتابهایی می خواستی بپرسی خانم؟
لیلا گفت: این شروع ماجراست! صبر کن برنامه دارم براش! اینجوری خیلی هم بد نشد برای دفعه بعد یه موضوع مطرح می کنم با چند تاسوال تخصصی میایم اونوقت ببینم چه جوری جواب میده!
گفتم: لیلا ما هدفمون امید نه سعید! تو الان دقیقا می خوای حال کی بگیری؟! سعید بیچاره که کاری نکرده! یه جوری میگی آدم فک می کنه هدفت سعید ِ!
لبخندی زد و گفت: این جماعت پسر همشون همینن! به سبک سعیدش دیگه بدتر! تا حالا به تورشون نیفتادی بدونی چی میگم! بعد ادامه داد: راستی من دقت کردم روزهایی که امید دانشگاه هست و سعید هم کلاس داره و میتونیم با هم روبه روشون کنیم سه روز در هفته است...
یه نگاهی به لیلا انداختم گفتم: من که از حرفات سر در نمیارم! ولی میگما ماشاالله چه خوب حواستم به همه ی دانشجوها هست!
از نگاهم متوجه کنایه ام شد سریع برای دفاع از خودش گفت: نازی خانم تو چرا اینجوری فک می کنی! دیشب تا ساعت سه نصف شب تو سایت دانشگاه بودم و برنامه کلاس های عمومی رو چک میکردم بیا اینم به جای دستت درد نکنه!
ما رو شریک جرم کردی حالا کنایه هم
میزنی؟
دستش را گرفتم گفتم: بازم ببخش شریک جرم! لیلا جان... به دل نگیر! اوضاع و احوالم بهم ریخته است درکم کن رفیق... لبخندی زد و گفت: چه کنیم خراب رفیقیم...
دو روز از این ماجرا گذشته بود توی خونه کمی پیش زمینه ی اینکه برنامه ازدواجم با امید بهم خورده را آماده کرده بودم نمی تونستم یکدفعه بگم خصوصا به بابام! خجالت می کشیدم! خیلی نگران بودم! ترجیح دادم یکی دوهفته ایی بیشتر بگذره تا خودشون ببین خبری از امید نیست ...
اینجوری راحتتر کنار می اومدن...
صبر باید می کردم! صبر...
با همین نگرانی ها و استرس رفتم دانشگاه بعد از کلاس لیلا توی سالن داشت به طرفم می اومد وقتی بهم رسید نفس، نفس می زد با اشاره ابروش بهم فهموند صداش بالا نمیاد بریم...
با سرعت نور رسیدیم جلوی کلاس سعید از در که اومد بیرون آروم رفتیم سمتش از قبل با لیلا هماهنگ کرده بودیم که دیگه مثل جن ظاهر نشیم تا سکته نکنه!
سلام کردیم ایستاد و جواب سلاممون رو داد لیلا دوباره شروع کرد گفت: ما همون خانم هایی هستیم دو روز پیش مزاحمتون شدیم آقا سعید یعنی ببخشید آقای صالحی! می خواستیم اگه میشه چند تا کتاب بهمون معرفی کنید...
سعید لبخند ملیحی زد و گفت: رشته ی تخصصی من خیلی کتاب داره شما در چه زمینه ایی کتاب موردنیازتون هست؟ لیلا دست پاچه گفت: حجاب آره حجاب! راستش ما داریم راجع به محدودیت های حجاب تحقیق می کنیم نیاز به کتاب داریم!!! من حسابی جا خوردم!
سعید هم که جا خورده بود و قشنگ از حالت چشمهایش معلوم بود گفت: محدودیت های حجاب!!!
بعد گفت: البته من مهندسی متالورژی می خونم بعد مکثی کرد و بعد از چند دقیقه ادامه داد: ولی می تونم کمکتون کنم...
لیلا که شوکه شده بود گفت: عه! مهندسی متالورژی می خونید! وای ببخشید اصلا به قیافتون نمیخوره! من دیدم لیلا داره بدجوری ضایع می کنه!
نگاهی به لیلا کردم و گفتم: البته به قیافه نیست! خوب آقای صالحی ممنون میشیم کتابها رو معرفی کنید...
سعید ادامه داد: چند تا کتاب خوب هست که به کار شما میاد یادداشت بفرمائید همینطور که داشت صحبت میکرد امید از آخر سالن داشت می اومد...
امید را که دیدم دلم دوباره آشوب شد...
لیلا که خودش رو برای همین موقعیت آماده کرده بود یه کم کیفش را به ظاهر برانداز کرد و گفت: ببخشید ما خودکار همراهمون نیست میشه خودتون زحمت نوشتنش را بکشید؟
سعید که دوباره متعجب شده بود که
چطور ممکنه دانشجو از سر کلاس اومده خودکار همراهش نباشه! دست برد سمت کیفش و برگه و خودکارش را آورد بیرون و شروع کرد به نوشتن...
لیلا خوشحال به نظر می رسید مثل اینکه همه چی طبق برنامش داشت جلو می رفت! دقیقا وقتی سعید برگه را سمت ما داد امید رسید...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
بسم الله الرحمن الرحیم✨
#آیههایآرامش
🌿اعْلَمُواأَنَّمَاالْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌوَلَهْوٌ وَزِينَةٌ
وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ ۖ
بدانید زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی و تجمل پرستی و فخر فروشی در میان شما و افزون طلبی در اموال و فرزندان است.
🤍سوره مبارکه حدید آیه ۲۰
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
بسم الله الرحمن الرحیم✨ #آیههایآرامش 🌿اعْلَمُواأَنَّمَاالْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌوَلَهْوٌ وَز
.
❗️❗️برادر و خواهر گرامی،
متاسفانه بازی را #باور کردهایم :(
#خدایا_پناهمون_باش
#سلام_روزتونسرشارازعطرخدا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
بسم الله الرحمن الرحیم✨ #آیههایآرامش 🌿اعْلَمُواأَنَّمَاالْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌوَلَهْوٌ وَز
.
در این آیه،به دوران مختلف زندگی انسان اشاره شده است(کودکی،نوجوانی،جوانی و میانسالی و پیری)
🏸لعب و لهو کودکی و نوجوانی
💍زينة جوانى
😎تفاخر و تكاثر میانسالی و پیری
#آیات_موضوعی_قرآن_کریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴در #پیادهروی_اربعین بدون اینترنت از GPS و نقشه استفاده کن
📱خیلی جالب و کاربردی
✍ بفرست برای زائران اربعین، که برای مسیریابی سفرشون واقعاً لازمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗 نماهنگ | دعای امام زمان(عج)
🎥 قرائت دعای سلامتی امام زمان(عج) توسط حضرت آیت الله خامنهای
✏️ رهبر معظم انقلاب: وقتی «اَلّلهُمَّ کُن لِوَلِیّک» را میخوانید، در واقع دارید ارتباط میگیرید با امام زمانتان، که فرمودهاند: ما را دعا کنید، ما هم شما را دعا میکنیم
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_ششم گوشی را دادم طرف خودش گفتم: ببخش لیلا هنوز ذهنم درگیر
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_هفتم
امید که با خودش فکر کرده بود سعید به
ما شماره داده بدون هیچ مقدمه ای یقه ی سعید را گرفت! در همین حین
لیلا برگه را از سعید گرفت و سریع
گذاشت داخل کیفش!
سعید متحیر و گیج مونده بود که چه اتفاقی افتاده! با دو تا دستش محکم دستهای امید را گرفته بود می گفت: آقا چرا یقه را گرفتی! ول کن ببینم قضیه چیه؟!
من شروع کردم به داد زدن که چکار داری میکنی؟!
صداش رو بلند کرد و به سعید گفت:
دیگه اینقدر پرو شدی شماره میدی!
مهلت ندادم سعید حرف بزنه گفتم : به
تو ربطی نداره ولش کن این آقای محترم رو...
امید که دیگه حسابی عصبی شده
بود و همینطور سعید را به دیوار
چسبونده بود گفت: عه! پس این آقا
محترم هستن! با یه ضربه ی مشت یکی محکم زد توی شکمش!
سعید که دیگه بدجوری داشت دست و پاش بسته می شد با اون جثه ی ریزش یک حرکت زد و امید نقش زمین شد...
آخ آخ امید خیلی بد خورد زمین!
سعید که دید امید بدجوری نقش زمین شد رفت سمتش بلندش کنه که امید این بار با پاش یه لگد زد که خورد به صورت سعید! اوه... اوه... خون از گوشه لبش جاری شد... معلوم بود خیلی عصبی شده مشتش را گره کرد بکوبه توی صورت امید اما نمی دونم چی شد با اینکه می تونست بی خیال شد! محکم یقه ی امید را گرفت و بلندگفت: چرا بدون اینکه بدونی قضیه چی دعوا راه می اندازی؟!
بچه ها ی دانشگاه دورمون با فاصله جمع شده بودن...نمی دونستم باید چکار کنم! مستأصل شده بودم! خیلی وضعیت ناجور شده بود! توی همین حال و هوا دیدم لیلا از ته سالن نفس زنان با مامور حراست داره میاد!
اصلا نفهمیدم کی رفته بود که الان اومد! مامور حراست که رسید امید و سعید را از هم جدا کرد لیلا سریع دستش رو طرف امید نشونه رفت و گفت: این آقا مزاحم ما شده! من هم ادامه دادم تازه این آقای محترم رو هم بدون هیچ دلیلی کتک زدند!
مامور حراست در حالی که هردو نفرشون رو می برد گفت: بریم تکلیفتون رو مشخص کنم...
سعید و امید که با مامور حراست رفتند
منو لیلا هم رفتیم گوشه ایی از حیاط
دانشگاه روی یک نیمکت نشستیم...
خیلی ناراحت بودم به لیلا گفتم: دیدی چه بلوایی شد؟ به نظرت باهاشون چکار میکنن؟!
لیلا خیلی ریلکس سری تکون داد و گفت: هرکاری باهاش بکنن حقش! پسریه پرو! دیدی چکار کرد؟
گفتم: الان دقیقا کدومشون رو می گی؟
گفت: نازی تو منو می کشی! خوب
معلومه امید را میگم! دیدی چه جوری
سعید رو زد...
گفتم : آره خیلی بد شد صورتش خونی شد ولی سعید هم خوب جبران کرد با اون حرکتی زد امید نقش زمین شد! فکر کنم کاراته ای، تکواندویی چیزی بلد هست که اینجوری امید ضربه فنی شد!
لیلا همینطور که آدامسش را می جوید گفت: عه! پس امید هم خورد حیف شد من این قسمتش را ندیدم! بعد ادامه داد راستی نازنین سوالم خوب بود حال کردی ایندفعه؟!
تازه یادم افتاد چشمهام رو درشت کردم و گفتم: لیلا این چه سوال مسخره ایی بود پرسیدی با اون ضایع بازی که درآوردی؟!
گفت: اولا من علم غیب نداشتم بچه های مهندسی هم قسمت دانشکده شما هم میان! بعد هم حالا مگه چی شد مهم اینه ما ایندفعه به هدفمون رسیدیم!
گفتم: اولا عزیزم تو خودت دانشجوی دانشکده هنر قسمت ما چکار می کنی! بعد هم کلاس های عمومی بستگی به استاد داره دیگه ممکن داخل هر کلاسی برگزار بشه یعنی تو این رو نمی دونی! حالا این به کنار بماند! خداوکیلی یه نگاهی به قیافه خودت و خودم می کردی! قشنگ معلوم بود سوالت سرکاریه!
بعد هم ما هنوز به سعید نیاز داشتیم با این سوالی تو طرح کردی حالا باید بریم دنبال نخود سیاه...
اصلا لیلا فک کنم بهتر هم هست قضیه را تمومش کنیم! از اول هم این کارمون اشتباه بود من باید عاقلانه تمومش می کردم نه با این بلوا درست کردن!
لیلا اخم هاش را کشید تو هم و گفت: چرا؟! تازه رسیده به جاهای هیجان انگیزش اتفاقا خیلی هم خوب شد!
گفتم: بهر حال که تموم شد چون نه تنها برای تحقیقتون که به اندازه یک پژوهش بهتون کتاب معرفی کردن که جای هیچ سوالی باقی نمی مونه!
لیلا گفت: فکر شم نکن تا منو داری غم نداری!
دفعه بعد هم با خودم...
نگران انگشت های دستهایم را بهم گره زدم، احساس کردم قفسه ی سینه ام سنگینی می کند نفس عمیقی کشیدم و...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
📖 قرائت #زیارت_عاشورا با نوای علی فانی، هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹 🌷«روز اول »
چهل روز از عاشورا تا اربعین
🌷«روز چهلم »
✅ پایان چله ؛ از همگی قبول باشه
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
ـ☀️ ☕️🦋
ســلام و احتراام محضر مبارک تک تک شما مهــربانان و خوبان
صبح زیباتون به نور خدا بخـــــیر✨
خدا قوت بده بهتون
🖤 ضمن عرض تسلیت ایام #اربعین حسینی محضر مبارک شما خوبان ، از همه عزیزانی که توفیق زیارت نصیبشون شده مشرف شدند و میشوند برای همه تنها مسیریهای عزیز التماس دعا داریم
انشاءالله که نایبالزباره #رهبر_انقلاب و همه مومنین خصوصا تنها مسیریها باشند
از زیباییهای مسیر عشق و سرزمین عشق هر چقدر هم سعی کنیم ، چيزهايی بنویسیم و توصیف کنیم. نمیشه... عشق حسین حلاوتی هست که فقط باید با روح و روان چشید.
انشاءالله روزی همگی🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چقدر بگیری بیخیال ادامه مسیر میشی؟
#اربعین
🌷@Gilan_tanhamasir
💫✨
یکی از آثار زیارت؛
ایجاد الفت در جامعه شیعه است.
زیارت، عصبیتها و قومیتگراییهایی
که شیاطین ایجاد کردند از بین میبرد.
تا جامعه شیعه؛ از
عصبیتها و قومیتگراییها
عبور نکند ظهور محقق نخواهد شد...
- آیتاللهمیرباقری -
#اربعین #امام_حسین #کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ| سلام کربلا، سلام اربعین، سلام بهترین جادهی رو زمین
#اربعین
🌷@Gilan_tanhamasir
15.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مباحث تنها مسیر از نگاه یک متخصص علوم پزشکی
🔷 تفاوت های لذت سطحی و لذت عمیق
🌺 @Islamlifestyles
52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☢ انیمیشن زیبای بچرخ تا بچرخیم
دیدنی!
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
☢ انیمیشن زیبای بچرخ تا بچرخیم دیدنی!
سلام شب بخیر 🌹
این انیمیشن برای بچه ها فوق العادس.👌🏼💥
✅ حتما تک تک فرزندان ما باید این کارتون رو ببینن و عمیقا در اعماق قلبشون ماجرا رو درک کنند.
معلمین در کلاس های مجازی حتما این انیمیشن رو بذارن و تحلیل کنن و برای دیدنش جایزه بذارن و ...
⭕️ خلاصه باید این موضوع در ذهن بچه ها نهادینه بشه که نوکری و گدایی غربی ها واقعا موجب بدبختی ما خواهد شد...
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_هفتم امید که با خودش فکر کرده بود سعید به ما شماره داده ب
#چهارشنبه_های...
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_هشتم
گفتم: آخه لیلا ما تا کجا میخوایم پیش بریم؟
همینطور که نمی شه هر کاری کرد! هر چیزی گفت!
لیلا گفت : اینطوری تو با این شدت می خوای حال امید را بگیری فکر کنم تا سر
سفره عقد با آقا سعید بریم جلو!
بعد هم بلند بلند زد زیر خنده...
که البته با اخم شدید من روبه رو شد! بعد ادامه داد: راستی نازی دقت کردی هر دفعه میریم پیش سعید باید خودمون رو معرفی کنیم! اصلا سرش را بالا نمیگیره اینقدر از این مدل پسرا لجم میگیره!
گفتم : آره اتفاقا دقت کردم ولی به نظر من اینطوری خیلی بهتره! حداقل من راحتر می تونم صحبت کنم برعکس امید که هر وقت باهاش صحبت میکردم تا انتهای شبکیه چشمم رو بررسی می کرد!
بیچاره من چقدر راحت بازی خوردم...
لیلا نگذاشت ادامه بدم گفت: دیدی نازی
خانم معلوم آقا سعید چشمت رو گرفته
برم باهاش صحبت کنم! عصبانی شدم و گفتم: بس کن لیلا این مسخره بازی ها رو! همیشه همه چیز را به شوخی میگیری! این نازنین دیگه اون نازنین قبلی نیست چه امید چه سعید همشون
سر و ته یه کرباسن!
کیفم را برداشتم و از رو نیمکت بلند شدم ....
لیلا هم بلند شد و گفت: باشه بابا چقدر
زود بهت بر میخوره شوخی کردم با جنبه! حالا کجا داری میری با این سرعت؟ صورتم رو بر گردوندم سمت لیلا و گفتم: دارم میرم دسته گل تو رو آب بدم! لیلا گفت : نازی راست میری، چپ میری یه چیزی به من میگیا ناراحت میشم میذارمت میرما!
نگاه معنی داری بهش کردم و گفتم: کتابخونه!
برم کتاب بخونم برای تحقیق علمی درباره محدودیت های حجاب !
آخه لیلا، لیلا من از دست تو چکار کنم اینم موضوع بود گفتی...
یکدفعه بلند زد زیر خنده و گفت : دیونه ایی بخدا ... نکنه میخوای بری ببینی سعید چه کتابهایی گفته! حالا من یه چیزیم بگم بهم اخم می کنی که! بیچاره امید!
دستم رو بردم بالا که دستهایش رو آورد
سپر صورتش کرد و گفت: غلط کردم!
شکر خوردم! دیگه حرف نمیزنم!
در همین حین یکدفعه اکرم مثل اجل
معلق از پشت سرمون ظاهر شد...
گفت: خانما تنهایی کجا؟
لیلا با یه حالت خاص گفت:عزیزم کتابخانه!
اکرم شروع کرد به تند تند حرف زدن وای بچه های درس خون! نکنه اگه نمرهاتون الف بشه شوهرمیدن ها!!راستی نازی جون زحمتت جزوه ی دیروز استاد سلیمی رو میدی من کپی بزنم خیلی از کلاس رو نتونستم بیام!
همینجور که حرف میزد گفت : بچه ها بریم هم من از جزوه کپی بگیرم هم یه
قهوه بزنیم کتابخونه دیر نمیشه! لیلا
هم همراه اکرم شد و برای من مقاومت
دیگه فایده ایی نداشت...
اکرم یک ریز داشت حرف میزد رسید به اینجا که خوب حالا از کتابخونه چه کتابی می خواستین؟ لیلا با شیطنت خاصی گفت: در مورد محدودیت های حجااااااب!
اکرم متعجب یه نگاهی به لیلا کرد و بعد رو کرد به من گفت: چی میگه این دختر!
گفتم: اکرم جون چی بگم لیلا خانم یه تحقیق مسخره انداخته رو دست ما! کاش لا اقل توی آینه یه نگاهی به قیافه خودش می انداخت! بعد موضوع رو انتخاب میکرد! لیلا گفت : نازنین جون خوبه بخاطر شما افتادیم تو این دردسر!
اکرم که از حرفهای ما سر در نمی آورد گفت: ولش کنین بچه ها! بی خیال حالا یه چیزی می نویسین میدین به استاد یه نمره ایی می گیرین تموم میشه خیلی خودتون اذیت نکنین ...
تا اکرم رفت جزوه ها را پرینت گرفت خیلی طول کشید، نشستیم پشت میز هنوز جرعه ی اول قهومون رو نخورده بودیم که یکدفعه اکرم گفت: وای بچه ها ساعت چند؟
گفتم: شما همتون یه چیزیتون میشه آخه ساعت پرسیدنم این شکلیه!!!
ساعت یه ربع به سه است عزیزم چرا؟ محکم تر کوبید به پشت دستش گفت: بچه ها بخدا شرمنده من یادم نبود فردا پنج شنبه است! لیلا گفت: اکرم خوبی تو؟ خوب پنج شنبه باشه چی میشه مگه؟!
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
امام موسی کاظم «علیه السلام»⇩:
✙↫🌷هرکس امکان زیارت مارا ندارد، به شیعیانِ فقیر ما سر بزند...
📚{الکافی ، جلد4 صفحه60}
#اربعین #حدیث_اربعین
سلااام و احتراام سروران و همراهان عزیز✋
اربعین حسینی بر شما تسلیت ، و عزاداریهاتون قبول انشاءالله،
امیدوارم خداوند مهربان در این ایام عزیز به دل های همه نظر کرده واز برکت های بی نظیر و کمنظیرش رزق همگی مون بشه ان شالله🤲
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
امام موسی کاظم «علیه السلام»⇩: ✙↫🌷هرکس امکان زیارت مارا ندارد، به شیعیانِ فقیر ما سر بزند... 📚{ال
یعنی چه راحت میشه اربعینی شد؛
فقط کافیه👈سربزنیم ،
خبر بگیریم....
اولین ها میتونه #فقرای اقوام و همسایه هامون باشن ..
به بهانه ی #صله_رحم میشه به عناوین مختلف
کمک رسانی کرد...
اربعین، یادآور پویایی #زندگی دسته جمعی قبل و بعد ظهور هست
شیرینی زندگی در سایه #ولایت
رو فقط میشه تو اربعین عمیقا چشید 😌
حقیقتا برخی کارهای بظاهر کوچیک چقدر میتونه بزرگ باشه .....
عمل به احادیثی اینچنینی
چقدر #آرام بخش هست برای دلهای شکسته و جامانده اربعین امسال....
بیایید ایام اربعین امسال همه با هم اربعینی بشیم .....
اربعین امسال با فقرای شیعه همسفره بشیم
ایام اربعین امسال ی جور دیگه آماده باش خودمون رو در سپاه مولامون "عج" اعلام کنیم ....
#اربعین