eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
761 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هفتم 🔹فصل دوم خانه ی عمویم دیوار به دیوار خانه ی ما بود. هر روز چند ساعتی به
آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوة عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. از فردای آن روز، آمد و رفت های مشکوک به خانه ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زن عموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام می داد، می آمد و می نشست توی حیاط خانه ما و تا ظهر با مادرم حرف می زد. بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. می گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.» خواهرهایم غر می زدند و می گفتند: «ما از قدم کوچک تر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمی دهید؟!» پدرم بهانه می آورد: «دوره و زمانه عوض شده.» از اینکه می دیدم پدرم این قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. می دانستم به خاطر علاقه ای که به من دارد راضی نمی شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیل ها کوتاه می آمدند. پیغام می فرستادند، دوست و آشنا را واسطه می کردند تا رضایت پدرم را جلب کنند. یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالا حالاها مرا شوهر نمی دهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بی خبر به خانه مان آمدند. عموی پدرم هم با آن ها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعت ها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند. من توی حیاط، زیر یکی از درخت های سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمی دید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، می دیدم. کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خودم گفتم: «قدم! بالاخره از حاج آقا جدایت کردند.» (پایان فصل دوم) 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت حس کردی همه تنهات گذاشتن به این آیه فکر کن....✨ شبتون خوش عزیزان ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم✨ هر صبح اینو بگو ؛ حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم..🍃
🔴پیشرفته‌ترین مرکز پایش شرکت‌های توزیع برق کشور در رشت افتتاح شد 🔺مرکز پایش توزیع برق گیلان با اعتباری بالغ بر ۲۸ میلیارد ریال با هدف تحلیل نقاط ضعف و قدرت شبکه توزیع برق استان، رصد برخط شبکه و کاهش خاموشی و ارتقاء کیفیت پروفیل ولتاژ و همچنین استخراج الگو، پایش و تحلیل رفتار مصرف مشترکان به منظور تشخیص برق غیرمجاز، ماینرهای غیرمجاز با الگوریتم های هوش مصنوعی افتتاح شد. 🔺همچنین تحلیل زمان اوج بار مصرف ادارات، صنایع و واحدهای تجاری به منظور ارائه خدمات بهتر و حفظ پایدار شبکه استانی برق، تخصیص بودجه هدفمند به نقاط کمتر برخوردار با هدف رعایت عدالت بین مشترکان از دیگر عملکرد این مرکز پایش است. 🔺ادامه و ارتقاء روند تشخیص مشترکان با رعایت الگوی مصرف به منظور صدور قبض رایگان و اعطای جوایز مدیریت مصرف، پیش بینی بار به منظور برنامه‌ریزی‌ مربوطه با هدف افزایش رضایتمندی، آنالیز نقاط پرحادثه برای پیشگیری از وقوع خاموشی در بحران‌های طبیعی همچون برف، باد و افزایش شدید دما از دیگر اهداف راه‌اندازی مرکزپایش توزیع برق گیلان بشمار می رود. ‌
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
ظاهرا صهیونیست ها جنایت بعدی خودشون رو هم مرتکب شدند و یحیی سنوار رهبر جدید حماس رو هم ترور کردند. 🔴 تنها راه اینکه اسرائیل دست از جنایت های بیشتر برداره اینه که یه ضربه اساسی بهش وارد بشه. انقدر باید ضربه محکم و شدید باشه که کل سرزمین های اشغالی قفل بشه. ان شالله که مسئولان جمهوری اسلامی به زودی انتقام شهادت یحیی سنوار رو هم از صهیونیست ها بگیرند ما که دیگه کاری ازمون بر نمیاد جز مطالبه و دعا. 🔷@IslamlifeStyles
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🔶 البته امیدواریم که این خبر درست نباشه و صهیونیست ها فقط ادعا کرده باشند. برای سلامتی همه رزمندگان اسلام دعا کنیم. ✅ از مسئولین نظامی کشورمون هم میخوایم هرچقدر که امکانش هست به حزب الله و حماس کمک کنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یحیی سنوار : من این جمله از امام علی را خوب به خاطرم سپرده ام که گفت: دو روز در زندگی انسان هست، روزی که در آن مرگ سرنوشت تو نیست، و روزی که مرگ سرنوشت تو ست. در روز اول هیچ کس نمی تواند به تو آسیبی برساند و در روز دوم هیچ کس نمی تواند تو را نجات دهد... ‌
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هشتم آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوة عموی پدرم بوده و اسم
فصل سوم آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.» پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود. در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانواده داماد می دهد. اگر خانواده داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانواده عروس پس می فرستند. آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده داماد آن را قبول نکنند که فهمیدم پدرم مهریه ام را پنج هزار تومان تعیین کرده. پدر و مادر صمد با هزینه هایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همین که رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا این قدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید.» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنج هزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود. عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچة پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و ته تغاری اش را به خانة بخت فرستاد. 📚