سید مهدی حسینی_۲۰۲۳_۰۶_۲۴_۱۸_۴۹_۱۳_۹۲۶.mp3
9.85M
هوامو داری همیشه...
#شب_جمعست_هوایت_نکنم میمیرم
بِسْمِ اللَّهِ، آمَنْتُ بِاللَّهِ، تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ، ما شاءَ اللَّهُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلّا بِاللَّهِ
بهم ایمان داشته باش...!🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام جمعه اهل سنت سنندج ..
ماشاالله به غیرتت
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
📸 عکاسی با عشق 📌 #مادر #مادری
✅ بانوی عکاس ۳۰ ساله سیرجانی که علاوه بر بچه داری و عکاسی، مدیریت یک آنلاین شاپ را نیز به عهده دارد
🔹فاطمه خواجه پور، عکاس ۳۰ ساله سیرجانی که واکنشها درباره او ۲ مدل است؛ برخی این حرکت او را تشویق میکنند و نمونهای از مادران کارآمد میدانند و در مقابل بعضی دیگر معتقدند که فرزند خردسال او بهخاطر مادر دچار آسیب میشود.
🌎ادامه این گزارش را در شهربانو بخوانید👇
https://shrr.ir/001FbY
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#دختر_شینا #قسمت_سی_ام #فصل_هشتم همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود. نمی توانستم بگویم
#دختر_شینا
#قسمت_سی_ویک
گفتم: «امشب اینجا بمانیم.»
لب گزید و گفت: «نه برویم.»
چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه می گفت و می خندید و برایم تعریف می کرد.
روستا کوچک است و خبرها زود پخش می شود. همه می دانستند یک هفته ای است بدون خداحافظی به خانه پدرم آمده ام. به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم و شوخ و شنگ می دیدند، با تعجب نگاهمان می کردند. هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر می کردم صمد از ماجرای پیش آمده خبر ندارد.
جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و آهسته گفت: «قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوال پرسی کن. من با همه صحبت کرده ام و گفته ام تو را می آورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟!»
نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آن طور که صمد گفته بود رفتار کردم. مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشه اتاق بود آورد. با شادی بازش کرد و گفت: «بیا ببین برایت چه چیزهایی آورده ام.»
گفتم: «باز هم به زحمت افتاده ای.»
خندید و گفت: «باز هم که تعارف می کنی. خانم جان قابل شما را ندارد.»
دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزهای زندگی ام بود. نمی گذاشت از جایم تکان بخورم. می گفت: «تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده.»
هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب می آمدیم خانه.
کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: «خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد.»
دلم غنج می رفت از این حرف ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت.
عصرِ روزی که می خواست برود، مرا کشاند گوشه ای و گفت: «قدم جان! من دارم می روم؛ اما می خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر می کنی اینجا به تو سخت می گذرد، برو خانه حاج آقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خودم ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعی ام را می کنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانه ای ردیف کنم. من حرفی ندارم اگر می خواهی بروی خانه حاج آقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زده ام، آن ها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو.»
کمی فکر کردم و گفتم: «دلم می خواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی می کنم. خیلی سخت می گذرد.»
بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: «پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است.»
ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانه پدرم. صمد مرا به آن ها سپرد. خداحافظی کرد و رفت.
با رفتنش چیزی در وجودم شکست. دیگر دوری اش را نمی توانستم تحمل کنم. مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبی هایش می افتادم و بیشتر دلم برایش تنگ می شد. هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا می نشستم، تعریف از خوبی هایش بود. روزبه روز احساس علاقه ام نسبت به او بیشتر می شد.
انگار او هم همین طور شده بود. چون سر یک هفته دوباره پیدایش شد. می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای! پنج شنبه صبح که می شود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر می کنم اگر تو را نبینم، می میرم.»
همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیه ام را از خانه مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاق های پدرم. آن شب اولین شبی بود که صمد در خانه پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانه پدرزنش بخوابد. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد.
صبحانه و ناهارش را بردم توی اتاق. شب که شد، لباس پوشید و گفت: «من می روم. تو هم اسباب و اثاثیه مان را جمع کن و برو خانة عمویم. من اینجا نمی توانم زندگی کنم. از پدرت خجالت می کشم.»
یک ماه طول کشید تا صمد آمد. وقتی گفتم حامله ام، سر از پا نمی شناخت. چند روزی که پیشم بود، نگذاشت از جایم تکان بخورم. همان وقت بود که یک قطعه زمین از خواهرم خرید؛ چهار صد و پنجاه تومان. هر دوی ما خیلی خوشحال بودیم. صمد می گفت: «تا چند وقت دیگر کار ساختمان تهران تمام می شود. دیگر کار نمی گیرم. می آیم با هم خانه خودمان را می سازیم.»
اول تابستان صمد آمد. با هم آستین ها را بالا زدیم و شروع به ساختن خانه کردیم. او شد اوستای بنا و من هم کارگرش. کمی بعد برادرش، تیمور، هم آمد کمکمان.
تابستان گرمی بود. اتفاقاً ماه رمضان هم بود. با این حال، هم در ساختن خانه به صمد کمک می کردم و هم روزه می گرفتم.
#ادامه_دارد
📚 #رمان_خوب
خاصیت فصلها این است
که میآیند و میروند!
خاصیت تو هم همین است
که پا برجا میمانی!✌️🇮🇷
صبح بخیر🌱
#وعده_صادق
33.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید😍
سرنوشت گلهای بالای ضریح چی میشه؟
حتی گلها هم میتونن عاقبت به خیر بشن🌺😊
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
💥سلسله سخنرانیهای بسیار جذاب #حال_خوب 6 جلسه ششم 🌹 استاد پناهیان 🌷 @IslamLifestyles
✅ خلاصه جلسه ششم حال خوب
*چه چیزی حالمون رو خوب میکنه؟!
🌲۱_ اول اینکه تا حالمون بد شد سریع بررسی کنیم که چرا حالمون بد هس و دنبال این باشیم که حالمون رو خوب کنیم و نزاریم که تو حال بد بمونیم.
🍀۲_ سریع ترین کاری که میتونیم برای خوب شدن حالمون انجام بدیم اینکه "استغفار کنیم" ینی اینکه خدایا منو از حال بد، فکر بد نجات بده.
🌷۳_ امام رضا (ع) توصیه میکنند تا حالتون بد شد سریع "۱۰۰ آیه قرآن" پشت سرهم بخونین. باید فورا حالتونو خوب کنید و نزارید که تو حال بد باقی بمونین.
اول مشکل درونی خودت رو حل کن تا بعد به مشکلات بیرونی رسیدگی کنی!
🌿۴_ یک حس و حال خوبی در انسان ها وجود دارد به اسم "دیگر دوستی" که اسم های دیگرش فداکاری، ازخودگذشتگی و ... است.
کسی حال بدی دارد که دیگران را دوست نداشته باشد. این فرد از نظر روانی سالم نیست.
🌺۵_ انسان وقتی به دیگران محبت و مهربانی کند حالش خوب میشود. حتی وقتی نسبت به دیگران در دلش مهر داشته باشد و حس مهربانی را تجربه کند نیز حالش خوب میشود.
مثلا: مادری که به فرزندش شیر میدهد، حالش خوب میشود چون دارد یک فداکاری و محبتی را انجام میدهد.
🌾۶_ جزوعا و منوعا دو حس و حال بد است. جزع و فزع کردن یعنی اینکه دائم گله و شکایت دارد از مشکلات و یک حال بد علنی است که همه میفهمند. منوعا یعنی اینکه وقتی خیر و خوبی به او میرسد آن را منع میکند اما بسیاری نمیفهمند که حالشان بد است و این یک حال بد پنهانیست.
🍂۷_ اگر کسی میخواهد یک حال خوب را تجربه کند باید منوعا نباشد، باید دهنده و بی توقع باشد.
🌵۸_ خدا دوست ندارد به کسی محبت کردی از او پاسخی دریافت کنی. اما شیطان چون میخواهد حالت را بد کند به تو میگوید چقدر برای دیگران کار میکنی؟! آنها که قدر تو را نمیدانند پس محبت نکن.
💐۹_ "بشکنه این دست که نمک نداره" یکی از ضرب المثل های احمقانه است. این ضرب المثلی شیطانیست، که باعث ایجاد توقع داشتن از دیگران میشود. انسان باید بی منت محبت کرده تا باعث رشد او شود.
🌹۱۰_ انسان ها فکر میکنند با خودخواهی و اینکه بیشتر جمع کنند و بیشتر بخورند و فقط به فکر خود باشند حالشان خوب میشود، در صورتی که اینطور نیست، انسان با بخشش به دیگران حالش خوب میشود.
🌺۱۱_ از چیزهایی که دوست دارید به دیگران بدهید. نماد چنین کاری در پیاده روی اربعین نمایان است.
🌼۱۲_ به عنوان نکته پایانی، خدمت و محبت به زائرین و کار کردن و فداکاری برای "امام حسین(ع)" واقعااااا حال آدم را خوب می کند.
و کسانی که این حال خوب را تجربه نمی کنند واقعا حالشان بد است و خودشان متوجه نیستند.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
ابتکار یک معلم مهربان تنهامسیری 🌺😌 معلمین عزیز میتونن از این مدل فعالیت ها داشته باشن و تصاویرش رو
✅ اولش ممکنه نیاز بشه شما یه پولی چیزی خرج کنید تا همه به این کار رغبت پیدا کنند ولی کار که شروع بشه میبینید چقدر اثر فرهنگی عمیق و لذت بخش خواهد داشت
❇️ این بچه ها رو دیگه با هزاران کار فرهنگی دشمن نمیشه خرابشون کرد.
هر کدوم از این دانش اموزان خورشید هدایت منطقه و شهر خودشون خواهند شد...💥